فصل یکم: کلیات - تفاوت كلام قديم و جديد

تفاوت كلام قديم و جديد

در كلام قديم، متكلم با توجه به وظايف خود و براي انجام آن‌ها، شيوة معيني را پيش رو داشت كه جنبة سلبي آن آشكارتر بود و آن عبارت است از:

1ـ ردّ شبهاتي كه ديگر متكلمان رقيب بر آراء و باورهاي ديني وي وارد مي‌كردند.

2ـ طرح شبهات بر آراء و باورهاي متكلمان رقيب، به‌منظور كاستن از اعتبار آن.

اين شيوه كه تعبير ديگري از جدل و شيوه‌هاي جدلي و مراتب آن است، همواره مورد توجه متكلمان بوده و هست. آن‌چه كه در كلام جديد مطرح شده و سبب تفاوت آن با كلام قديم است، نگاه مثبت متكلمان جديد به آراء و انديشه‌هاي متكلمان رقيب است. شايد همين امر سبب شده است كه تحولات پديد آمده در كلام جديد از سرعت بيشتر برخوردار شود كه با تحولات كلام قديم قابل مقايسه نيست.

نتيجة اين نگاه مثبت اين است كه اولاً، نوعي همدلي ميان آنان پديد آمده است و گويي حالت رقابت شديد كه درگذشته ميان متكلمان وجود داشته، فروكش كرده است و اينك يك‌ديگر را رقيب خويش نمي‌دانند.

ثانياً، پيوسته در پي ردّ آراء و باورهاي متكلمان ديگر نيستند، بلكه با مطالعه دقيق آن‌ها، از نكات مثبت آنان سود برده، از آنان اخذ و اقتباس مي‌كنند.

ثالثاً، نگاهشان به باورهاي ديني خود، عالمانه است و فارغ از تعصب نسبت به آن، هرگاه با روبرو شدن با نحله‌هاي همتاي خود به نقطه ضعف‌هاي انديشه‌هاي خود آگاه شدند، از آن‌ها قطع تعلق مي‌كنند و در صورت امكان، نقاط قوت ديگر مكاتب كلامي را جايگزين نقاط ضعف خود مي‌كنند.

 

علل پيدايش ديدگاه مثبت در كلام جديد

1‌ـ نزديكي با فلسفه

 نزديكي كلام جديد با فلسفه و كاسته شدن از تعصب‌هاي ديني متكلمان جديد كه خود نيز معلول قرابت آن با فلسفه است، مهم‌ترين عامل آن به شمار مي‌رود. به همين خاطر است كه نگارنده، كلام جديد را بخشي از فلسفة دين قلمداد كرده است.

چنان‌كه گفته شد، فيلسوف دين در پي شناسايي است و اگر به آن‌چه شناخته يا در پي شناسايي آن است، باور نيز داشته باشد، باورهاي خود را در پژوهش‌هاي ديني وارد نمي‌سازد. متكلم جديد به‌خاطر نزديكي با فيلسوف دين، از اين ويژگي بي‌نصيب نيست؛ به همين خاطر است كه نقطه ضعف‌هاي خود را نمي‌پوشاند و بر نقاط قوت ديگران خللي وارد نمي‌سازد، بلكه آن‌چه را كه درست يا مدلّل يافته است، مي‌پذيرد، اگرچه به‌ظاهر از رقيب باشد و آن‌چه را نادرست يا غيرمدلّل است، ردّ مي‌كند، اگرچه از باورهاي خود باشد. اين يكي از تأثيرات فلسفه بر كلام جديد است.

 

2‌ـ پايان‌ناپذير بودن درگيري‌هاي فكري ديني و تا اندازه‌اي نتيجه بخش نبودن آن

آنان به اين نتيجه رسيده‌اند كه اولاً، بسياري از آراي متعارض كلامي در نحله‌هاي مختلف، ابطال‌ناپذير است؛ زيرا مباحثات پيرامون آن‌ها به نقطه‌اي مي‌رسد كه بيرون از حوزة عقلي است. به‌عنوان نمونه، تثليث را نمي‌توان به‌صورت برهاني ابطال كرد؛ زيرا برخي از تعابير آن كم و بيش خردپذير است و بر فرض كه عقل آن را نپذيرد، آن را به تعبّد مستند كرده‌اند و پيداست كه حوزة تعبد، فراتر از عقل است.

ثانياً، باورهاي همانندي در اديان مختلف وجود دارد كه تنها تفاوت آن‌ها در مصاديق آن‌هاست. آن‌چه را كه مسيحيان براي حضرت عيسي (ع) اثبات مي‌كنند، همان چيزي است كه مسلمانان براي حضرت محمد (ص) اثبات مي‌كنند و بوداييان براي بودا و ديگران براي پيامبران خود.

اثبات چنين ويژگي‌هايي نيز به نوعي به نقل مستند است و چون نقل به‌راحتي نقدپذيري عقلي ندارد. گويي متكلمان در معركه و درگيري بي‌نتيجه و پايان‌ناپذيري وارد شده‌اند كه هركدام از طرفين كه از صحنه بيرون روند، تفاوت چنداني حاصل نمي‌شود.

ثالثاً، بر فرض كه با دلايل كلامي بتوان آراء و عقايد ديگران را ابطال كرد، اين امر نتيجة قابل توجهي ندارد، زيرا كسي كه به اين آراء و عقايد ايمان داشته است، بر فرض آشكار شدن بطلان آن‌ها نيز از ايمان خود روگردان نخواهد بود؛ بدين‌خاطر كه ايمان خود را از دلايل كلامي و مانند آن به‌دست نياورده است تا به‌خاطر آن از دست بدهد.

رابعاً، اگرچه پيروان اديان مختلف از نظر اعتقادي تفاوت‌هايي دارند، ولي از نظر خلقي و رفتاري شباهت‌هاي بسياري با يك‌ديگر دارند. ميزان احترام به ديگران، گذشت، فداكاري، بخل، حسادت و مانند آن، تقريباً به يك اندازه ميان پيروان اديان مختلف پراكنده است. اين امر ممكن است نشان‌دهندة تأثير اندك عقايد و باورهاي كلامي در اخلاق و رفتار معتقدان به آن‌ها باشد. چيزي كه چنين بي‌تأثير است، شايستة نزاع‌هاي پايان‌ناپذير نيست.

 

3‌ـ روبرو شدن متكلمان با دشمن يا رقيب مشترك

با توجه به دو عامل ياد شده، اگر تعصب و غيرت ديني باقي مانده باشد و به‌خاطر آن رقابتي ميان نحله‌هاي كلامي پديد آمده باشد، به‌خاطر روبرو شدن با دشمن مشترك كه با ريشة كلام و باورهاي ديني در افتاده است، اين رقابت جاي خود را به الفت و همدلي مي‌دهد.

مكتب‌هاي مادي و الحادي چنان با معنويت، ايمان، دين‌داري و اخلاق در افتاده‌اند و دشمني با دين چنان گسترش پيدا كرده است كه اولاً، اختلاف عقايد مختلف كلامي رنگ باخته است و پيروان اديان نسبت به يك‌ديگر احساس الفت و هم‌كيشي دارند.

ثانياً، متكلمان نيك دريافته‌اند كه مقابله با مكتب‌هاي الحادي جز از راه همدلي و همراهي همه اديان ممكن نيست. سيلي از نفي معنويت به راه افتاده است كه در صورت به هوش نبودن، همه مكتب‌هاي كلامي را با خود خواهد برد.

ثالثاً، در عصر حاضر كه هم‌گرايي وجهه غالب همه جنبه‌هاي اجتماعي زندگي انسان شده است و سياست‌مداران، اقتصاددانان، شركت‌هاي تجاري، كمپاني‌هاي توليدي و مانند آن با همه اختلافاتي كه با هم دارند، بر نقاط مشترك خود به تفاهم مي‌رسند، چرا متكلمان و عالمان ديني و مؤمنان چنين نكنند و به تكميل يك‌ديگر نپردازند؟