منزل نخست؛ بیداری - عوامل بيداري اختياري

عوامل بيداري اختياري

عوامل بيداري كه در اختيار انسان است، بسيار است كه به برخي از آن‌ها اشاره مي‌كنم:

 

1ـ توجه به نعمت‌هاي الهي

توجه به نعمت‌هاي الهي، خواه مادي باشد و خواه معنوي؛ خواه مربوط به ازل باشد و خواه مربوط به ابد؛ خواه مربوط به ذات خود باشد، خواه مربوط به صفات و اعراض خود؛ خواه مربوط به تكوين باشد، خواه مربوط به تشريع. توجه به نعمت‌ها كه «أسبَغَ عليكُم نِعَمَهُ ظاهرةً و باطنَةً»[11] و فهم ناتوان از شمارش آن‌ها. «إنْ تَعُدّوا نِعمَةَ الله لاتُحصُوها».[12]

به بدنش نگاه كند و با دقت وارسي نمايد و ببيند از ناخن پا تا موي سرش، چه نعمت‌ها كه خدا به او ارزاني داشته است. به دور و برش بنگرد، ببيند كه چگونه خدا محبتش را در دل اطرافيان و پدر و مادر قرار داد كه آن‌ها با تحمّل همه‌ی رنج‌ها و سختي‌ها، به حضانت و تربيت او پرداختند. به جهان طبيعت بنگرد كه چه ابزارها و زمينه‌هايي را در خدمت او قرار داده است، به فكر و علم و ايمانش بنگرد كه خدا چه نعمت‌هايي را براي رسيدن به همين درجه از فكر و علم و ايمان در اختيار او قرار داده است.

بالاخره در اوقات معيني به نگاه دقيق در نعمت‌هاي كوچك و بزرگي كه در اختيار دارد، بپردازد. اگر عضوي از بدنش ناسالم است، به هزاران جزء و عضو سالم ديگر توجه كند. اگر يك نعمت را ندارد يا كم دارد، به نعمت‌هاي بي‌شمار ديگر بنگرد كه دارد.

 

2ـ منّت دانستن نعمت‌

بداند كه اين همه نعمت كه خدا به او ارزاني داشته است، منّتي و لطفي از جانب خدا بر او بوده است و او هيچ استحقاق و طلبي براي داشتن آن نعمت نداشته است. نبود، خدا بدو هستي بخشيد؛ ضعيف و ناتوان بود، بدو قوت و توان بخشيد؛ فقير و نيازمند بود، بدو غنا و بي‌نيازي بخشيد؛ گمراه بود او را راهنمايي فرمود. توجه به اين نكته كه نعمت‌هاي الهي منّتي و لطفي از جانب خدا بر بنده است، آن اندازه اهميت دارد كه خدا به بزرگ‌ترين رسولش يادآور شده است.

ألم‌يَجِدكَ يتيماً فَآوي و وَجَدَكَ ضالاًّ فَهَدي و وَجَدكَ عائلاً فَأغني؛[13]آيا يتيم و بي‌پناه نبودي و تو را پناه نداديم، آيا گم‌گشته نبودي و راه به تو ننمايانديم، آيا نيازمند نبودي و بي‌نيازت نساختيم؟

حضرت زين العابدين (علیه السلام) مي‌فرمايد:

أنا الصَغيرُ الّذي رَبَّيتَه و أنا الجاهلُ الّذي عَلَّمتَه و أنا الضّالُّ الّذي هَدَيتَه و أنا الوَضيعُ الّذي رَفَعتَه و أنا الخائفُ الّذي آمَنتَه و الجائعُ الّذي أشبَعتَه و العَطشانَ الّذي أروَيتَه و العاري الّذي كَسَوتَه و الفَقيرُ الّذي أغنَيتَه و الضعيفُ الّذي أقوَيتَه و الذَليلُ الّذي أعزَزتَه و السَقيمُ الّذي شَفَيتَه و السائلُ الّذي أعطَيتَه و المُذنِبُ الّذي سَتَرتَه و الخاطِئُ الّذي أقَلتَه و أنا القليلُ الّذي كَثَّرتَه و المُستَضعَفُ الّذي نَصَرتَه و أنا الطَريدُ الّذي آوَيتَه.[14]

مولاي من! من آن كودكم كه تو‌ام پرورانيدي و آن نادانم كه توام دانش بخشيدي و آن گمراهم كه توام هدايت كردي و آن خوار و ذليلم كه توام عزت و رفعت دادي و آن ترسانم كه توام ايمن ساختي و آن گرسنه‌ام كه توام سير كردي و آن تشنه‌ام كه توام سيراب كردي و آن برهنه‌ام كه پوشاندي و فقيري كه بي‌نيازش كردي و ناتواني كه توانايي‌اش دادي و ذليلي كه عزيزش گردانيدي و مريضي كه شفا بخشيدي و سائلي كه به او عطا كردي و گنه‌كاري كه بر گنهش پرده پوشيدي و خطاكاري كه عذرش پذيرفتي و اندكي كه بسيارش نمودي و مغلوب و ناتواني كه ياريش كردي و آواره‌اي كه جايگاهش دادي.»

به گفته‌ی اهل معرفت، «مُلاحَظَةُ النّعمِ الظاهرةِ و الباطنةِ … ثُمّ التَفَرُّغ إلي معرفةٍ أنّها مِن الله علي سبيلِ الامتِنان و المَوهِبَةِ لا علي سبيل الاستحقاقِ و المجازاة، فإنّها حُظوظٌ و قسمٌ قدّرت في الأزل قبلَ وجودِنا».[15]

به كمالات وجوديت بنگر كه چنان تو را آفريدم كه خالق تو «أحسن الخالقين»[16] نام گرفت. آن‌گونه تو را آفريدم و كمال و جمال عطا فرمودم كه خوبان جهان به نزد تو زانو زدند.

منشور كمال حسن تو بنوشتند

 

خوبان جهان به پيش رويت زشتند

مگر نداني كه آسمانيان، نظاره‌گر حُسن روي تو بودند و هستند. گرچه تو تغيير منزل داده‌اي، و آنان در جايگاه رفيع ماندند و تو به حكم «ظلوم» بودن به منازل پست و وضيع آمده‌اي، ولي جاي تو در هر صورت، اين‌جا نيست. تو چون ماه در ميان ديگر سياراتي، چون خورشيد در ميان ستارگاني، چون طاووس در ميان مرغاني، چون بلبلي در ميان زاغاني، اين‌همه نعمت، بدون استحقاق و طلب ارزاني تو شده است.

خيز تا ترك اين جهان گيريم

 

سودا و سر بسر زيان گيريم

ما كه طاووس باغ قدس وييم

 

برتر از سدره، آشيان گيريم

بايد پيوسته بينديشيم كه اين نعمت‌هاي بي‌حد و حساب، ممكن است هميشگي نباشد، از ميان رود، نه تنها نعمتي نمي‌ماند كه من و مايي نمي‌ماند. نبوده‌ايم و اينك هستيم، دور نيست كه باز هم نباشيم، كه فناء و نابودي و هلاكت، مهري آسماني بر ذات ماست.

ألا كُلُّ شَئٍ ما خَلا الله باطلٌ

 

و كُلُّ نَعيمٍ لا مَحالَةَ زائلٌ[17]

هان، جز خدا همه هالك و از ميان رفتني‌اند و هر نعمتي به ناچار نابودشدني است. اين راست‌ترين شعر عرب است.

بنگر كه بي‌استحقاق چه جاه و مقامي و جمالي يافته‌اي كه خداي بزرگ رقيب توست. نگفت رقيب آسمان و زمين، يا رقيب عرش و كرسي‌ام. گفت رقيب شمايم. «إنّ الله كانَ بِكُم رَقيباً».[18]

زيرا كه رقيب شرط صاحب جمال است و هيچ موجود را آن جمال نيست كه توراست،[19] چون ساخته‌ی بي‌واسطه‌ی دست صاحب حسن و جمالي و خدايت درباره‌ی تو فرمود: «لَقد خَلَقنا الانسانَ في أحسَنِ تَقويم».[20]

تو خود نيز نداني كه چه جمال و كمالي داري وگرنه اين‌چنين به تيمار اسب و قاطر نمي‌پرداختي. «روي كه نظاره‌گاه خلق است بدين نيكويي بياراستم، دلي كه نظاره‌گاه خود كردم، بنگر كه چگونه بياراستم»؛[21] «و عُرِضوا علي ربِّكَ صَفّاً»،[22]همه به صف كشيده، تا خدا تماشايشان كند. بايد چه زيبا باشد كه خدايش تماشايش كند!

اما جاه و مقام تو، همان بس كه تو را آفريدم تا وي را بشناسي، با اين‌كه ملائك، ملكوتيان و جبروتيان بودند، كروبيان و مهيّمان پيش از تو در حضور او غنوده بودند، يك لحظه چشم از او برنگرداندند، ولي او ديگري را طلب كرد و آفريد و مقامي بدو بخشيد تا ياراي شناخت وي را داشته باشند. آنان را خليفه خويش در زمين نمود تا كه شايد وي را بشناسند. «پادشاه را پادشاهان شناسند، «ثُمَّ جَعَلناكُم خَلائفَ و جَعَلَكُم مُلوكاً».[23]ـ[24]

نيك بينديش كه نه فقط تاج كرامت بر سر تو نهاد، بلكه هركه نسبتي با تو يافت، عزّت و كرامتي از او يافت. تو را با همه لغزش و ضعف، نه تنها پسنديد، بلكه هرچه با تو پيوندي يافت، به ضيافت او راه يافت. مگر ديگران چه كردند كه چنان رانده شدند كه هرگز باز نگردند و تو نيز رانده شدي، چرا بازگشتي و پذيرفته شدي؟ بل بر سدره تكيه زدي؟ بل هرچه با تو بود پذيرفته شد و صدرنشين شد.

«سگي قدمي چند از پي شما برداشت، ما صدر او را به صدره‌ی خصوصيت بياراستيم و در ضيافت اين اضافت آورديم كه «و كَلبُهم باسِطٌ ذِراعَيهِ بالوَصيدِ»؛[25] و ملكي هفتصد هزار سال در روضه‌ی رضاي ما بلبل‌وار، الحاح تسبيح بر ريحان تقديس بركشيده بود، چون به شما به نظر شرّ نگريست، نحس فلكش گردانيديم، تا معلوم گردد كه دولت به لطايف است نه به وظايف».[26]

اگر نيك در نعمت‌هايي كه تو را فرا گرفته بنگري، به از اين خواهي بود كه هستي و گر بداني كه چه داري، ارزان نفروشي، بل هرگز نفروشي. مگر عبرت براي كجاست؟ مگر سوره يوسف نخوانده‌اي كه برادران، يوسف را به بهايي اندك فروختند. «و شَرَوهُ بِثَمَنٍ بَخسٍ دَراهِمَ مَعدودَةٍ».[27]

مگر به زشتي كردار آن‌ها واقف نگشته‌اي؟ آن كار نمونه‌اي بود بهر يادآوري تو، تا ديگر بار يوسف را نفروشي و چرا چنين كني؟ «اي گل فروش، گل چه فروشي براي سيم؟[28] اين چنين روي به ثمن بخس و دراهم معدود فروشند؟[29] گر نيك به خود بنگري، نكني آن‌چه ديگران كردند و ربّ‌العزة از آن تابلويي به بلندي تاريخ ساخت تا خرد‌پيشه‌گان عبرت گيرند، ولي دريغا كه در بازار مكّاره، جز يوسف نفروشند و هركه مي‌فروشد، همو را فروشد.

 

تفاوت دو خطاب

اي عزيز اگر آن‌كه با ملائك كرد با تو كرده بود، تو نيز در آزمون مانده بودي و گر لطفي كه وي بر تو روا داشت، بر ملائك روا مي‌داشت، اينك آنان در سجده بر تو نبودند. گرچه تو عالم بودي، گمان نكني كه آن‌ها عالم نبودند؛ و گر تو اسماء را از بر گفتي، گمان مبر كه تو گفتي. به خطاب بنگر كه چه‌ها نكرد: «أنبِئوني بِأسماء هولاء إن كُنتُم صادقينَ».[30]

نگفت آدم را خبر دهيد، گفت مرا خبر دهيد. ايشان در هيبت خطاب متلاشي شدند. به آدم گفت: «أنبِئهُم بَأسمائهم»،[31] ايشان را خبر ده، نگفت با من گوي».[32] اگر خطاب وارونه بود، به يقين، جهان وارونه بود و اينك تو آن‌چه هستي، نبودي و آنان، آن‌چه نيستند، بودند. آيا سزاوار اين كرامت بودي؟ به كدامين شايستگي؟ و كدامين طلب؟ غير از اين است كه او تو را خواسته است؟ و او تو را در نعمت خويش غرق ساخته است؟ تو از خود چه داري؟ نامت، نانت، نَسَبت، هستي‌ات از اوست، بي‌عنايت وي هيچيم هيچ. او تو را خواست، اين شدي. خواستِ او سرنوشت‌ساز بود نه بودِ تو.

زان پيش كه تو خواستي، منت خواسته‌ام
عالم ز براي تو بياراسته‌ام
در شهر مرا هزار عاشق بيش‌اند
تو شاد بزي كه من تو را خواسته‌ام

حال كه ناخواسته چنين خواسته شده‌اي؛ چنان خواسته شده‌اي كه همه بايد تو را بخواهند و گر نخواهند، گرچه زحمت تو مي‌دارند، ولي بيش از آن، عرض خود مي‌برند. مگر آن لعين چه كرد كه بايد تا ابد در قهر «أعظمُ المُتَجَبِّرين»[33] بسوزد؟ مگر بيش از اعتراض بر تو، چيز ديگري بود؟ گر اعتراض بر تو نبود، با گفتگويي بل خطابي و عتابي، مشكل حلّ شده بود و آن بيچاره، اينك بي‌چاره نبود.

ببين چندين هزاران سال ابليس

 

نبودش كار جز تسبيح و تقديس

الها! تويي أكرم الاكرمين، ستّار العيوب، غفّار الذُّنوب،[34]تويي تو. با كرمت با ما چنان كردي كه ا گر خلق آن را فهم كند، همه پيرهن، قبا كنند و سر به كوه و بيابان گذارند. اي قربان آن لطف و رحمت بي‌پايانت كه از آن، «ظَلوم و جَهول»مان[35] ساختي و لحظه‌اي آبي بر آتش دلمان نهادي و سيلاب حسرت بر چشمانمان خشكاندي.

باري، اگر قدر خويش بشناسي، آن‌چه شايسته‌ی توست را خواهي شناخت. اي عزيز! صاحب سرّ، كه از همه پيمان نگه‌داشتِ آن را گرفته است، خود افشاء آن را نخواهد. اگر «ظلومت» خوانده است و اگر «جهولت» دانسته است و اگر «عجولت»[36]نام نهاده است، همو تو را «عالمت» ساخته است، «خليفه‌ات»[37] نموده است. سرّ است و سَر به مهر، افشاي آن زيبنده‌ی او نيست و گر تو دست‌كم به «رنگ او»[38] باشي، زيبنده تو نيز نيست. آن ترّه فروش است كه بر مشتي علف، ندا مي‌دهد و همه را با خبر مي‌كند و حتي پس از مرگ «خيار قلمي» مي‌فروشد، اما جوهري را بر گوهرِ شب افروز ندا كردن و بانگ زدن محال است؛ گوهر را در درج نهند كه كس نبيند. اگر ظلوم و جهولم، اين امانت با ما چه مي‌كند؟

حاصل آن‌كه، بدان كه غرق در نعمت‌هاي بي‌اندازه الهي هستي و از خود، شايستگي آن‌ها را نداشتي. اگر شايسته‌اي، به خاطر تاج كرامتي[39] است كه بر سر تو نهاده‌اند.

 

3ـ ناتواني از سپاس نعمت

خود را از انجام سپاس اين همه نعمت ناتوان ببين و بدان كه هرچه كني، باز شكر آن را ادا نكرده‌اي. بدين خاطر كه نعمت‌ها بي‌اندازه است. نعمت بي‌اندازه، شكر بي‌اندازه خواهد. آيا تو بر انجام شكر بي‌اندازه توانايي؟ با كدام ابزار و وسيله؟ مگر نه اين است كه آن‌چه داري از او داري. اگر خواهي با زبان نعمت او را سپاس گويي، زبانت نعمتي است از او كه به تو ارزاني داشته است و اگر با دستت خواهي چنين كني، آن‌هم نعمت اوست، بلكه تو خودت، نعمت و لطف اويي. پس چگونه سپاس گويي؟ با نگاه به اندازه‌ی شماره‌ناپذير نعمت‌ها و ضعف و ناتواني خود، بايد بداني بل بيابي كه در ترك شكر مقصّري نه قاصر، حتي اگر با فكر و رفتار و گفتارت پيوسته در سپاس‌گذاري باشي، تا چه رسد كه چنين نباشي.

شكر منعم واجب آيد در خرد

 

ور نه بگشايد در خشم ابد

هين كرم بينيد و اين خود كس كند

 

كز چنين نعمت به شكري بس كند

سر ببخشد، شكر خواهد سجده‌اي

 

پا ببخشد شكر خواهد قعده‌اي[40]

 

شكرِ پيوسته‌ی نعمت‌ها، سبب فزوني و وفور آن‌ها خواهد شد. خود او فرمود:

لَئن شَكَرتُم لاَزيدَنَّكُم و لَئن كَفَرتُم إنّ عَذابي لَشديدٌ؛[41] اگر سپاسي به جاي آوريد، افزونتان كنم و گر ناسپاسي ورزيد، كيفر من دردناك است.

تو نخواندي قصه اهل سبا

 

يا بخواندي و نديدي جز صدا

داد حق اهل سبا را بس فراغ

 

صد هزاران قصر و ايوان‌ها و باغ

شكر آن نگذاردند آن بد رگان

 

در وفا بودند كم‌تر از سگان

مر سگي را لقمه‌اي ناني ز در

 

چون رسد، بر در همي‌بندد كمر

پاسبان و حارس در مي‌شود

 

گرچه بر وي جور و سختي مي‌رود

 

هم بر آن در باشدش باش و قرار

 

كفر دارد كرد غيري اختيار[42]

نه تنها بايد شكر و سپاس نعمت‌هاي ظاهري را كه همه آن را نعمت مي‌دانند به‌جا آوريم، بلكه بايد شكر نعمت‌هايي را كه به ظاهر نقمت است ولي در باطن نعمت، به‌جا آوريم. سختي‌ها و بلاها و گرفتاري‌ها از اين دسته است. چه از او جز نعمت (عام يا خاص) صادر نشود و نازل نگردد. گفته شده است: «إذا بَلَغَ العبدُ حَقايقَ اليقين، صارَ البلاءُ عندَه نعمَةً و الرَّخاءُ مُصيبةً»؛ چون آدمي به حقيقت يقين رسد، محنت به نزد او نعمت شود و نعمت، محنت.

ما بلا را به كس عطا نكنيم

 

تا كه نامش ز اولياء نكنيم

اين بلا گوهر خزانه‌ی ماست

 

ما به هركس گهر عطا نكنيم

مردمان چنين گويند كه ايوب (علیه السلام) كه مي‌گفت: «مَسَّنيَ الضُرُّ»، آن توجُّع و حنين از بلا بود؛ اما محققان گفته‌اند: آن توجّع از كشفِ بلا بود. زيرا كه خداوند ـ جل جلاله ـ به وي وحي فرستاد كه يا ايوب! «إنّ هذا البلاء قد اختارَه سَبعينَ ألفَ نبيّاً قبلَك فَما اختَرتُهُ إلاّ لك. فَلَمّا أرادَ الله كشفَه، فقالَ: مَسَّنيَ الضُرُّ»؛[43] اي ايوب! هفتاد هزار پيغمبر، اين بلا از ما به تضرّع و زاري بخواستند و ما در خزانه‌ی غيب مُدَّخَر مي‌داشتيم خاص تو را. چون اين كلمه به سمع عشق ايوب رسيد، و حق ـ جل جلاله ـ خواست كه آن بلا كشف كند، ايوب از سر غيرت بر سر بليت گفت:«مَسَّنيَ الضُرُّ» به كشف بلا نه از بلا.[44] ديگر قصه‌ی «فَاقضِ ما أنتَ قاضٍ»[45] ساحران فرعون را نمي‌گويم. تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل.

ما به اندازه‌ی فهم و درك خويش، چيزي را عطا مي‌دانيم و نعمت و چيزي را بلا مي‌دانيم و نقمت. او كجا و اين ترّهاب كجا؟ گفته‌اند كه ابوذر مي‌گفت: «يا حَبَّذا المَكروهات الثَّلاث، المَرَضُ و الفقرُ و الموتُ»؛[46] چه خوش است آن سه شربت ناخوشايند: بيماري و نيازمندي و مرگ.

باري تو خود گو، از عهده‌ی سپاس نعمت‌هاي بي‌كران الهي، برآمده‌اي و مي‌آيي؟ اگر بر آمده‌اي، به جان نعمت دست يافته‌اي و گر نه، در پوست نعمت فرومانده‌اي و جز آن‌چه كه بايد چون سبوس از آرد جدا سازي، دست نيافته‌اي.

شكر نعمت خوش‌تر از نعمت بود
نعمت بي‌شكر دو صد نقمت بود
شكر، جانِ نعمت و نعمت چو پوست
زان كه شكر آرد تو را تا كوي دوست
نعمت آرد غفلت و شكر انتباه
صيد نعمت كن به دام شكر شاه

ننگر كه چه داري، بنگر كه از كه داري؛ ننگر كه چه فرستاده است، بنگر، كه فرستاده است. اگر او فرستاده، نيك فرستاده است، چه اگر بلا فرستد، نيك فرستد. بلا و نيكي، چگونه جمع شود؟

و لِيُبلِيَ اللهُ المؤمنينَ منه بَلاءً حَسَناً؛[47] او به مؤمنان بلاء نيك بلكه زيبا مي‌فرستد.

نيك بينديش! مگر مي‌شود بلا نعمت نباشد، ولي زيبا باشد؟ مگر نه اين است كه آن‌چه از دوست رسد نيكو و زيباست؟ نكند دوست نيست؟! به خدا پناه مي‌بريم كه به دامن دشمنان خود پناه برده باشيم! همچون كسي كه از ترس به كام اژدها پناه برد!!

گويند: به عُزير وحي فرستاد كه يا عزير! اگر به تقدير، من تو را زرد‌آلويي دهم، مرا شكر كن، به حقارت آن زرد‌‌آلو ننگر، به آن بنگر كه آن روز كه ارزاق قسمت مي‌كردم، تو در ياد ما بودي.[48]

به حبيب خدا (صلی الله علیه و آله) بنگر كه چنان به عبادت بر پاي ايستاد كه پاهايش متورّم شد. بدو گفتند: «ألَيسَ قد غَفَرَ اللهُ لكَ ما تَقدَّمَ من ذَنبِك و ما تَأخَّرَ؟ قالَ: أفَلا أكونَ عَبداً شَكوراً؟»؛[49]مگر خدا گنا‌هان گذشته و آينده‌ی تو را نيامرزيد؟ چرا چنين عبادت مي‌كني (و بدنت در سختي و رنج مي‌افكني)؟ فرمود: آيا بنده‌ی سپاس‌گذار نباشم؟

هيچ كس از عهده‌ی شكر او بر نخواهد آمد. پس خود را مديون و بدهكار بدانيم نه طلب‌كار، شايد همين حالمان در ديد و رفتار و گفتارمان دگرگوني آورد. بدانيم كه هرچه سپاس گوييم، در واقع از نعمت‌هاي ديگري برخوردار شده‌ايم. تو خود حديث «أن اشكُر لي»[50] كه به داود (علیه السلام) خطاب شد را بخوان و بدان.

بشنويد سيد الساجدين (علیه السلام) چه مي‌گويد:

أفَبِلِساني هذا الكالِّ اَشكُرُك؟ أم بِغايَةِ جُهدي في عَملي اُرضيكَ و ما قَدرُ لساني يا ربّ في جَنبِ شُكرِك و ما قَدرُ عَمَلي في جَنبِ نِعَمِك و إحسانِك؛[51] خدايا! آيا با اين زبان كُند و فرومانده تو را سپاس گويم؟ يا با تمام تلاش و توانم تو را خشنود سازم؟ پروردگارم! در مقابل شكر تو، زبان من چه ارزشي دارد؟ و در مقابل نعمت و بخشندگي تو، عمل من چه جايي دارد؟

يا مولايَ بِذكرِك عاشَ قَلبي و بمُناجاتِك بَرَّدتُ ألَمَ الخَوفِ عنّي؛[52] مولاي من! با ياد تو دلم زنده مي‌شود و با مناجات با تو دردِ ترس از من زدوده مي‌شود.

اي عزيز! اگر زبان داوديِ زينتِ عبادت پيشه‌گان، كُند و فرومانده باشد، زبان من و تو چگونه است؟ اگر تلاش و كوشش او به حساب نيايد، تلاش و كوشش ما چگونه به حساب آيد؟ اگر زبان او در مقايسه با عظمت شكر الهي بي‌قدر باشد، قدر زبان خطاكار ديگران چيست؟ اگر عبادات او در مقابل احسان و جود الهي، چيزي به حساب نيايد، اعمال ما به چه حساب آيد؟

آن‌جا كه عقاب پر بريزد

 

از پشه‌ی ناچيز چه خيزد

حاصل آن‌كه، غرق در نعمت بي‌كران خداييم؛ اين نعمت‌ها به لطايف به ما رسيده است نه به وظايف، لطف فاعل آن را بر ما نازل فرمود نه شايستگي قابل؛ از شكر آن‌ها ناتوانيم.

از دست و زبان كه بر آيد

 

كز عهده شكرش به در آيد

اينك خود را بر سر سفره‌اي از نعمت‌هاي بي‌كران مي‌بينيم كه به هيچ روي توان جبران يا سپاس آن را نداريم؛ احساس شرمندگي!

 

راه‌هاي شناخت نعمت‌هاي الهي

براي شناخت قدر و اندازه و ارزش نعمت‌هايي كه بدون استحقاق ما را فرا گرفته است، به يكي از سه راه مي‌توان توجه نمود و اميدوار بود:

1ـ به وسيله‌ی عقل و انديشه‌ی عميق در آن، چنان‌كه گفتيم.

2ـ با چشم‌داشت به منّت‌هاي بي‌حدّ و اندازه‌ی الهي و با اميد به اين‌كه همو كه اين همه نعمت را بدون استحقاق و شايستگي به ما عطا فرمود، يكي ديگر نيز برآن بيفزايد و آن معرفت به اين‌كه غرق در نعمت اوييم و فهم به اين‌كه ما از خود هيچ نداشتيم و نداريم. اين نيز نعمتي است از نعمت‌هاي او كه خود عواملي دارد كه به اختصار بازگو مي‌كنم:

أـ خواستن و پيوسته طلب كردن آن از او.

ب‌ـ صداقت داشتن و ابراز صداقت در اين طلب، يعني در عمل نشان دهيم كه در اين خواسته‌مان صادقيم.

ج‌ـ توسل و تمسّك به نيك‌نامان و دقّت و تأمّل در زندگي علمي و عملي آنان.

3ـ توجه به زندگي اهل بلاء و عبرت گرفتن از آنان.

اگر مي‌خواهي به اهميت چشمانت پي بري، در حال نابينايان تأمل كن.

اگر مي‌خواهي به ارزش سلامتت آگاه شوي، به عيادت بيماران رو و به دقت به سختي و رنج آنان بپرداز.

اگر مي‌خواهي به نعمت زندگي‌ات واقف گردي، به زيارت اهل قبور رو و به انديشه در كوتاهي دست آن‌ها از اين جهان و بسته شدن كتاب رشد و سعادت آن‌ها بپرداز.

اگر مي‌خواهي قدر مال و سرمايه‌ات بر تو عيان شود، با فقرا و نيازمندان هم‌نشين و هم‌غذا باش.

اگر خواهي به قيمت آگاهي‌ات دست يابي، در رفع نادان‌ها كوش و از آنان كنارگيري نكن.

هر نعمتي كه خدا به تو ارزاني داشته، اگر خواهي به اهمّيت و نقش آن در زندگي‌ات پي ببري، زندگي كساني را مورد مطالعه قرار ده كه از آن نعمت بي‌بهره‌اند. اين‌جاست كه مطالعه سرگذشت اهل بلاء و مبتلايان به انواع سختي‌ها و گرفتاري‌ها، بسيارسودمند است و نيز سرگذشت اهل علم و ايمان، مي‌تواند افق تازه‌اي نسبت به نعمت‌هاي گسترده الهي كه در اختيار داريم در برابرمان بگشايد.

بايد نيك انديشه نمود كه آيا افكار و رفتار و گفتار ما شايسته‌ی كار آن مُنعم كريم است يا نه. چنان‌كه ديديم او بدون شايستگي و استحقاق، ما را چنان در نعمت غرقمان ساخت كه همه عالم هستي به تماشاي حسن ازلي ما نشسته‌اند. ما در مقابل اين لطف بي‌پايان چه كرده‌ايم؟ آيا وظيفه‌ی بندگي انجام داده‌ايم؟ آيا شكر و سپاس آن را به‌جا آورده‌ايم ؟ آيا مي‌توانيم با نعمت او، شكر نعمتش را به‌جا آوريم؟ بالاخره چه كرده‌ايم؟

براي يافتن پاسخ آن بايد به گذشته‌ی خود نيك بينديشيم؛ آن‌چه كرده‌ايم، خورده‌ايم، برده‌ايم، رفته‌ايم، گفته‌ايم، توهّم و تصور كرده‌ايم بايد به دقت بازخواني شود؛ لغزش‌ها و كوتاهي‌هايي كه در ارتباط با خالق و صاحب نعمت خويش داشته‌ايم، زشتي‌هايي كه در ارتباط با صاحبان حق خويش مانند پدر، مادر، معلّم، همسر و ديگر بندگان خدا داشته‌ايم، به دقت حساب‌رسي شود. كوتاهي‌هايي كه در مورد رشد و تكامل و حركت خود داشته‌ايم، ظلم‌هايي كه به خود يا ديگران داشته‌ايم، ستم‌هايي كه بر حيوانات و حتي گياهان روا داشته‌ايم، حقوقي كه از ديگر موجودات، جان‌دار و بي‌جان، پايمال كرده‌ايم و بالاخره بايد يك محاسبه‌ی دقيق و همه‌جانبه داشته باشيم تا معلوم شود كه اينك كوله‌بار ما، مايه‌ی سربلندي ماست يا نه؟

همان‌گونه كه پيش از اين با اسم منعم سر و كار داشتيم و بدون استحقاق، غرق در نعمت‌هاي گوناگون بوديم، اگر چنين نبود و با اسم منتقم روبه‌رو بوديم، چه مي‌شد و اگر اينك چنين شود، چه مي‌شود؟ بينديشيم و به دقت حساب‌رسي كنيم كه اگر در هر روزي فقط يك خيال ناروا داشتيم، تنها يك رفتار ناپسند داشته باشيم و نيز تنها يك گفتار ناشايست داشته باشيم، اينك چند زشتي و ناپسندي در وجود ما جمع گشته است؟ و راستي! اگر چند زشتي در وجود ما پديد آيد، از چشم آن‌كه خواهان ماست، يا بايد خواهان ما باشد، خواهيم افتاد؟!

تو خود اگر نيازمند به ديگران نباشي و تحمّل آن‌ها برايت الزامي نباشد، چند كردار زشت ديگران را درباره‌ی خودت تحمّل مي‌كردي؟ راستي اگر بايد با افكار و گفتار و رفتار، به هلاكت ابدي رسي، بايد چه مي‌كردي كه نكردي؟ چه‌قدر از عمر خويش، كه بزرگ‌ترين سرمايه‌ی رشد و حركت توست، را هدر داده‌اي؟ چه اوقاتي را مي‌توانستي به اصلاح خود بپردازي و نپرداختي؟ چه لحظاتي را مي‌توانستي نردبان رشد و سعادت خود قرار دهي، و چنين نكردي، بلكه از آن‌ها براي سياهي و تباهي خود استفاده كردي؟

اگر با هر لغزشي در صفحه‌ی باطنت لكّه‌اي سياه و ننگين و متعفّن ايجاد شده باشد، اينك چگونه‌اي؟ اگر با هر رفتار و گفتاري، نقطه‌ی نفرت‌آوري در وجودت ايجاد كرده‌اي، اينك كسي مي‌تواند بدون نفرت به تو بنگرد؟ اگر با هر عملي، به‌سوي صورت متناسب با آن رفته‌اي، اينك صورت و شكل واقعي تو چگونه است؟ شنيده‌اي كه رفتار‌هاي انسان شكل واقعي او را تغيير مي‌دهد؟

از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده است:

يُحشَرُ مِن اُمّتي يومَ القيمةِ عَشرةُ أصنافٍ، يَحسُنُ عندَها القِرَدَةُ و الخَنازير؛[53]ده گروه از امّت من در قيامت محشور مي‌گردند كه بوزينه و خوك از آن‌ها بهتر است.

اگر كبر و غرور داري، اينك صورت واقعي تو چگونه است؟[54]شنيده‌اي كه «سَنَسِمُه علي الخُرطوم»[55]به چه معناست و دماغ‌هاي بزرگ همچون خرطوم، از آن كيست؟

شنيده‌اي كه زبان‌هاي تيز و مردم‌آزار، باطن و حقيقت صاحبش را چگونه مي‌سازد؟

شنيده‌اي كه حماقت و بلاهت با باطن آدمي چه مي‌كند؟

شنيده‌اي كه حرامخوري چه شكلي براي انسان پديد مي‌آورد؟

شنيده‌اي كه بخل و حسادت انسان را به چه شكلي در مي‌آورد؟

شنيده‌اي كه مكر و فريب ديگران با باطن انسان چه مي‌كند؟

شنيده‌اي كه بي‌ايماني[56] چه ارمغاني براي ذات انسان به همراه دارد؟

شنيده‌اي كه دروغ‌گويي[57] چه تغييراتي در جان انسان ايجاد مي‌كند؟

شنيده‌اي كه چهره‌هاي وارونه از آن كيست؟[58]

شنيده‌اي كه زنجير‌هاي آتشين در گردن كيست؟[59]

شنيده‌اي كه چهره‌هاي سياه از آن كيست؟[60]

شنيده‌اي كه «يومَ تَبيَضُّ وُجوهٌ و تَسوَدُّ وُجوهٌ»[61] چيست؟

شنيده‌اي كه «يَمشي مُكِبّاً علي وَجهِه»[62] كيست؟

شنيده‌اي كه كور و كر و لال كيست؟[63]

شنيده‌اي آنان‌كه زبان خويش مي‌جوند، كيستند؟[64]

شنيده‌اي آنان‌كه چركي از دهانشان خارج مي‌شود كه تعفن آن در قيامت همه را آزار مي‌دهد، كيانند؟[65]

شنيده‌اي دست‌ها و پاهاي بريده از كيست؟[66]

شنيده‌اي آنان‌كه لباس از آتش پوشيده‌اند، چه كرده‌اند؟[67]

شنيده‌اي جوندگان گوشت بدن خويش كيانند؟[68]

شنيده‌اي آنان‌كه آتش مي‌خورند و آتش دفع مي‌كنند چرا اين‌چنينند؟[69]

شنيده‌اي شكم‌هاي بزرگ كه زير پاي ديگران لگدمال مي‌شود از كيست؟[70]

اي عزيز، بينديش كه با چه كسي در افتاده‌اي؟ و با خود چه مي‌كني؟ مخالف با بزرگ، بزرگ است، هرچند به ظاهر كوچك به نظر آيد. بدان در مخالفت با خدا، با بزرگ‌ترين در افتاده‌اي.

 

زمان انديشه

اگر قصد بيدار شدن داري، توجه به اين نكته (انديشه در بزرگي جنايت) لازم و ضروري است. پس بايد اوقاتي را به اين كار، اختصاص داد كه اشتغال فكري ديگري نداشته باشي و با ديگران سر و كار نداشته باشي. بهترين وقت براي اين منظور پيش از اذان صبح است. كارهاي روزانه و شبانه را به‌گونه‌اي تنظيم نما كه بتواني ساعتي پيش از اذان صبح بيدار شوي و به انديشه در گذشته‌ی خويش فرو روي. براي اين منظور:

أـ ساعتي يا كم‌تر و بيش‌تر وسط روز استراحت نما. اگر ظهرها غذا مي‌خوري، پس از غذاي ظهر و اگر نمي‌خوري، پيش از اذان ظهر، دمي بياساي و كمي بخواب.

ب‌ـ شام را يا اواخر روز يا آغاز شب تناول نما.

ج‌ـ غذايي كه براي شام انتخاب نموده‌اي سبك باشد.

دـ زودتر و هنوز ساعاتي از شب نگذشته است، بخواب.

ه‌ـ پيش از اذان صبح اگر روزهاي آغازين انديشه‌ی شبانه‌ات است، كم‌تر از نيم ساعت و اگر تجربه كرده‌اي، حدود يك ساعت برخيز و درباره آن‌چه گفته شد بينديش.

وـ پيش از فرو رفتن در انديشه، آيات 189ـ 198 از سوره‌ی آل عمران را چند بار تلاوت نما. آغاز آيات ياد شده: «إنّ في خَلقِ السّمواتِ و الارض» و پايان آن «لكِن الّذين اتّقَوا» است.

رازي است مرا با شب و رازيست عجب
شب داند و من دانم و من دانم و شب

زـ اين فكر و به‌ويژه فكر شبانه، براي حصول نتيجه، بايد مداوم باشد و با يك شب و چند شب، نتيجه‌اي (به‌طور معمول) به دست نمي‌آيد. گويند: سالي چنين كن!

 

تشبّه به اولياء

اي عزيز! جرم و گناه خود را كم ندانيم كه بر لغزش‌ها و جناياتمان افزوده گردد. ببين، دوستان پاك خدا كه نه جرمي داشته‌اند و نه جنايتي، چگونه به خود مي‌پيچيدند و چون ابر در بهاران مي‌گريستند. مگر اين سرور اولياء، اميرمؤمنان (صلوات الله عليه) نيست كه مي‌فرمايد:

آه! مِن قِلّةِ الزّادِ و طُولِ السّفَرِ؛[71] آه از كمي زاد و توشه و دوري راه.

مگر اين زينت عابدان، كه از زيادي پيشاني بر خاك نهادن، «سجّاد» نام گرفته است، نيست كه مي‌فرمايد:

أدعوكَ يا سيّدي بِلِسانٍ قَد أخرَسَهُ ذنبُه، رَبِّ اُناجيكَ بقَلبٍ قد أوبَقَهُ جرمُه إذا رأيتَ مَولايَ ذُنوبي فَزِعتُ و ما قَدرُ أعمالِنا في جَنبِ نِعمَكَ و كَيفَ نَستَكثِرُ أعمالاً نُقابِلُ بها كَرَمَك؛[72] مولاي من! تو را با زباني مي‌خوانم كه گناهان، آن را لال ساخته است. پروردگارا! با دلي تو را مي‌خوانم كه جرمش آن را فراري داده است … مولاي من! آن‌گاه كه به گناهانم مي‌نگرم، وحشتم فرا گيرد … كارهاي ما در مقابل نعمت‌هاي تو چه ارزشي دارد، چگونه مي‌توانيم كاري انجام دهيم كه با كرم تو برابري كند؟

گر همه اعمالِ صدّيقانِ اولادِ آدم، از عهد آدم تا منقرض عالم و طاعت قدسيان آسمان جمع كني، در ميزان جلالِ ذو‌الجلال، ذرّه‌اي نسنجند.[73] او كه تمام عمر به بندگي و عبادت و خدمت به بندگان خدا گذرانده است، خود را دست خالي مي‌بيند، ما بايد خود را چگونه ببينيم؟

زينت اهل عبادت كه پرستش خدا بدو آرايش يافته است، مي‌گويد: «به گناهانم كه مي‌نگرم به وحشت مي‌افتم، من كيستم و ارزش من چيست؟ «ما أنا سيّدي و ما خَطَري»؛[74] ما بايد چه گوييم؟

خليل (علیه السلام) هر بار كه ذلت خود ياد كردي، آتش در سينه‌ی او افتادي، بر خود مي‌لرزيدي و مي‌طلبيدي، جبرئيل مي‌آمد كه:

«الربُّ يَقرَئُكَ السّلام و يَقولُ هَل رأيتَ خَليلاً يَخافُ خليلَه؟»

خليل گفتي: «يا جَبرَئيل إذا ذَكَرتُ خَطيئَتي، نَسيتُ خُلَّتَهُ»؛[75]خدا سلامت مي‌دهد و مي‌گويد: آيا دوستي ديده‌اي كه از دوست خويش بترسد؟ خليل گفتي: اي جبرئيل، آن‌گاه كه خطاهايم را ياد آورم، دوستي او را فراموش كنم.

تو عبادتت را با هركه مي‌خواهي مقايسه كن، ببين عبادت تو از كه بيش‌تر است و گناهانت را با هركه مي‌خواهي مقايسه كن، ببين گناه تو از كه كم‌تر است. آيا عبادت از حضرت زين العابدين (علیه السلام) بيش‌تر داري يا گناه از حضرت ابراهيم خليل (علیه السلام) كم‌تر؟! بلكه خود را با ابليس لعين مقايسه كن، عبادتت از او بيش‌تر است يا گناهانت كم‌تر؟ چه شد كه او شايسته‌ی لعنت ابدي شد؟ جز يك ترك فرمان؟! مگر تو هيچ ترك فرمان نكرده‌اي؟

ببين چندين هزاران سال ابليس

 

نبودش كار جز تسبيح و تقديس

مگر آن لعين چه كرد كه ما نكرديم و چه نكرد كه ما كرديم. هيهات، كه اگر اميد به فضل او نبود، از رحمت بي‌كران او نيز مأيوس بوديم.

فَواسَوأتا علي ما أحصي كتابُك مِن عَمَلي الّذي لَولا ما أرجُوا مِن كَرمِك و سَعةِ رحمتِك و نَهيِكَ إيّايَ عَن القُنوطِ، لَقَنَطتُ عندما أتَذَكَّرُها؛[76] واي چه رسوايي است به خاطر آن‌چه كه كتاب تو از اعمال من شماره كرده است، اعمالي كه اگر اميد به كرم تو و گستره‌ی رحمت تو و نهي تو از نااميدي نبود، آن‌گاه كه آن‌ها را به ياد مي‌آورم، مأيوس و نااميد مي‌گشتم.

اي عزيز! امام سجاد (علیه السلام) مي‌گويد: آن‌گاه كه به كتاب تو، كه همه كارهاي مرا ثبت كرده است، بنگرم، چه رسوايي بزرگي براي من خواهد بود؛ كاري كرده‌ام كه اگر نااميدي كفر نبود، نااميد بودم و اگر رحمت تو گسترده نبود، مأيوس بودم.

باز هم از امام سجاد (علیه السلام) بشنويد:

أنا يا رَبِّ لم‌أستَحيِكَ في الخَلاء و لم‌اُراقِبكَ في المَلاء، أنا صاحبُ الدَّواهِي العُظمي، أنا الّذي علي سَيِّدِه اجتَري، أنا الّذي عَصَيتُ جَبّارَ السّماء، أنا الّذي أعطَيتُ علي مَعاصي الجليلِ الرُّشا، أنا الّذي حينَ بُشِّرتُ بِها خَرَجتُ إليها أسعي، أنا الّذي أمهَلتَي فَما ارعَوَيتُ و سَتَرتَ عَلَيَّ فَما استَحيَيتُ و عَمِلتُ بالمَعاصي فَتَعَدَّيتُ و أسقَطتَني من عَينِك فما بالَيتُ فَبِحِلمِكَ أمهَلتَني و بِسِترِكَ سَتَرتَني حتّي كَأنّكَ أغفَلتَني و مِن عُقوباتِ المَعاصي جَنَّبتَني حتّي كَأنّكَ استَحيَيتَني[77] فَقَد أفنَيتُ بالتَّسويفِ و اﻹمالِ عُمري و قَد نَزَلتُ مَنزِلَةَ اﻹيِسينَ مِن خَيري فَمَن يَكونُ أسوَءَ حالاً إن أنا نُقِلتُ عَلي مِثلِ حالي إلي قَبري لم‌اُمَهِّدهُ لِرَقدَتي و لم‌أفرُشهُ بالعَمَلِ الصّالح لِضَجعَتي.[78]

اي پروردگارم! من همانم كه نه در خلوت از تو شرم و حيا كردم و نه در آشكار مراقب وظايف بندگي‌ات بودم؛ من همانم كه مصيبت‌ها و حوادث ناگوار به من رو آورده است؛ من همان بنده‌ام كه بر مولاي خويش جرأت و جسارت نموده؛ من همانم كه خداي جبار آسمان را نافرماني كرده؛ من همانم كه بر گناهان بزرگ رشوه داده؛ من همانم كه هنگامي كه به من گناهي را مژده دادند، به سوي آن گناه شتابان رفتم؛ من همانم كه براي توبه به او مهلت دادي، ولي باز نگشتم؛ و بر من پرده‌پوشي كردي، باز هم شرم و حيا نكردم، و به گناه پرداختم و از حد گذراندم، و مرا از نظر انداختي، باز هم باك نداشتم، باز به حلم و بردباريت مهلتم دادي و زشتيم را در پرده داشتي تا آن‌جا كه گويي گناهانم را فراموش كردي و از كيفر گناهانم معافم داشته‌اي، گويي از من شرم كرده‌اي … عمرم را به امروز و فردا و آرزوهاي باطل گذراندم و اينك به جايي رسيده‌ام كه از خوبي و اصلاح نفس خود به كلي نااميدم، واي اگر من با چنين حالي به قبري كه براي خوابگاه خود آن را آماده نساخته‌ام و با عمل شايسته آن در آن بستر نگسترده‌ام، منتقل گردم، پس بدحال‌تر و تبه‌كارتر از من كيست؟

الهي و سيّدي! إن كُنتَ لاتَغفِرُ إلاّ لاَوليائك و أهلِ طاعتِك، فَإلي مَن يَفزَعُ المُذنِبون و إن كُنتَ لاتُكرِمُ إلاّ أهلَ الوَفاء بِك فَبِمَن يَستَغيثُ المُسيئون؛[79] اي پروردگارم! اي آقاي من! اگر تو بر غير دوستان و اهل طاعتت نبخشايي، پس گنه‌كاران به درگه كه تضرّع و زاري كنند؟ و اگر به غير وفادارانت اكرام و احسان نفرمايي، پس بدكاران به درگه كه پناه برند؟

در مصطبه‌ها هميشه فراشم من

 

شايسته صومعه كجا باشم من

هرچند قلندري و قلاّشم من

 

تخمي به اميد و درد مي‌پاشم من

با اين همه نقص و زشتي كه در خود مي‌بينيم و همه نتيجه انتخاب نادرست و رفتار ناپسند ماست، چه مي‌توانيم بگوييم؟ اين همه نقص و اين همه ادعا؟!

آن به كه زخود سخن نگوييم

 

دست از خود و كار خود بشوييم

كز ناكسي و ز كم‌بهايي

 

همواره به نرخ آب جوييم

 

از عربده در جهان نگنجيم

 

گر ليف قرابه‌اي ببوييم

ما خود همه جمله عيب‌ناكيم

 

پس عيب دگر كسي چه جوييم

ما راه ز چاه باز ندانيم

 

بيهوده ره هوس چه پوييم

ناخورده هنوز زخم چوگان

 

سرگشته شده بسانِ گوييم

اگر كيفر زشتي‌هايمان را نچشيده‌ايم، فريب نخوريم و گمان نبريم كه خطايي نكرده‌ايم.

«إنّما يُعَجّلُ العُقوبةَ مَن يَخشَي الفَوت»؛ كسي در كيفر شتاب مي‌كند كه مي‌ترسد پس از اين نتواند كيفر نمايد و زمان كيفر بگذرد. خدا چنين ترسي ندارد. گاهي تأخير در عقوبت براي افزون شدن گناه و جنايت است و گاهي حلم و صبر خدا سبب تأخير در عقوبت مي‌شود. «و تُؤَخِّرُ العُقوبَةَ بِحِلمِك».[80]

از اشك و آه اولياء خدا پند گيريم و گمان مبريم كه نقطه‌ی سفيدي در نامه خود داريم و تحفه‌اي براي ملك مي‌بريم. اگر كيفر نديده‌ايم، از لطف او دانيم نه از كرده خود. ما كه هستيم كه خود را با نيكان خلق خدا قياس كنيم؟

در شهر مرد نيست ز من نابكارتر
مادر پسر نزاد ز من خاكسارتر
هستم ميان حلقه دعوي ميان خلق
جاي ديگر ز حلقه در بركنارتر
مغ با مغان به طوع ز من راستگوي‌تر
سگ با سگان به طبع ز من سازگارتر
هرچند دانم اين به يقين كز همه جهان
كس ر ا ز حال من، نبود حال زارتر
اين است جاي شكر كه در موقف جلال
نوميدتر كسي، بود اميدوارتر

اميرمؤمنان (علیه السلام) فرمود: جَهلُ المَرءِ بعُيوبِهِ أكبرُ ذُنوبِه؛[81]بزرگ‌ترين گناه آدمي اين است كه از عيب‌ها و نقص‌هاي خود آگاه نباشد.

 

4ـ جبران كاستي‌ها

پس از پي بردن به نقص‌ها و زشتي‌هاي انجام شده و پديد آمده، به جبران آن بپرداز و لحظه‌اي را از دست نده. از دست دادن حتي يك لحظه، ممكن است پيامد‌هاي جبران‌ناپذيري به دنبال داشته باشد و اندوه و حسرت جان‌كاهي گريبان‌گير شود.

يك لحظه غافل از آن شاه نباشيد

 

شايد نظري كرد و آگاه نباشيد

اگرچه با نگاه به بدي‌ها و زشتي‌هاي گذشته و عظمت خدا و ناتواني ما، اميد به جبران نداريم، ولي همان بس كه بفهميم چه كرده‌ايم كه نبايد مي‌كرديم، چه شده‌ايم كه نبايد مي‌شديم و كجا بايد مي‌بوديم و مي‌رفتيم كه نيستيم و نرفتيم، شايد براي اولين تكان و جنبش، مناسب باشد. شايد سبب شود كه بفهميم از جنگ ديروز نه تنها سودي نبرديم كه سرتاسر خسارت بود و هلاكت، پس از درِ آشتي درآييم. نافرماني پارينه، زيان به كس نرساند، جز خودمان، پس به فرمان درآييم. «إنّ ربَّكم رَئوفٌ رَحيمٌ».[82]

خيز يارا تا عتاب و جنگ دينه كم كنيم
عهد امروزين به عشق و آشتي محكم كنيم
كم خوريم آرمان دي و كم كنيم اندوه روز
وز غم فردا به شادي جان و دل بي‌غم كنيم
باش تا سازيم سور آشتي و عاشقي
حلقه را بر در زنيم و جنگ را ماتم كنيم
عاشق و معشوق شيم و در هم آويزيم دست
يك دل و يك جان شويم و جان و دل در هم كنيم
كم زنيم از شاهراه و بر ره يك پي رويم
راه كوي عاشقان بر كوي زير و بم كنيم
پاي همّت در معالي بر سر گردون نهيم
دست نعمت بر موالي چون يم اعظم كنيم
چون جم و كاووس هر دو مستي و مي‌خوارگي
گه به كأس كاوسي و گه به جام جم كنيم