منزل نخست؛ بیداری - پرهيز از نااميدي
پرهيز از نااميدي
كششهاي آني كه ريشه در غريزهی خودخواهي دارد، نميتواند كسي را در مسير الي الله راه برد و او را همراهي نمايد. شوقي است كه با اندك سختي و زحمتي فروكش ميكند. اگر خوشيهاي بندگان صالح خدا را ديدهاي و اگر آرامش شايستگان درگاه دوست را مشاهده كردهاي و اگر فضل خدا را بر اهل سلوك شنيدهاي، فريفته مباش كه سختيهاي آنها را نديدهاي، بيتابيهاي آنها را نشنيدهاي، آتش دل آنها را كه با هيچ آبي خاموش نميشود، به پندار خود نيز راه ندادهاي. عُسر و يُسر اهل سلوك با هم است، به هردو بنگر، آنگاه قدم در راه گذار.
بيرون ز تحيّر اي پسر چيست بگوي
واقف نشوي بر كار جهان، كيست بگوي
هرگز به خوشي كسي شبي زيست؟ بگوي
كو روز دگر به زار نگريست بگوي
گريهها و بيتابيهاي آنها، آتش به جان هر بيننده ميزند. مگر نه اين است كه خشيت كه نسبت خوف با آن، مانند جهنّم است نسبت به شعلهی رو به خاموشي يك شمع، از آنِ دانايان است كه «إنّما يَخشَي اللهُ مِن عِبادِهِ العُلماء»،[105] پس نيك نظر كن كه راه امروز و فردا نيست، مقصد كوتهنظران و كمهمّتان نيست. آنانكه تاب تحمّل رخ پريگونهاش ندارند، به، همان كه در كوي او قدم نگذارند، چه اينكه، آنانكه از كوي دوست گذر ميكنند، بايد خطر ديدن روي دوست و عاشق شدن به موي دوست را پذيرا باشند و بتوانند سر را گوي دوست سازند.
كسي كه ميل به ديدن پاكان دارد، بايد از پاكي سهمي داشته باشد كه مهرويان را با سيهچردگان مودّتي نيست. پاكان و مطهّران را با آلودگان نسبتي نيست.
يا مكن با فيلبانان دوستي |
|
يا بنا كن خانهاي در خورد فيل |
صد البته نااميد نباشيم كه اگر با عيب قبول نخواستي كرد، با عيب نيافريدي. اميد داشته باشيم كه همين ظلوم و جهول،[106] همين كه زلّت[107] ابليس لعين، داغ پيشاني اوست، بر صدرنشينان پيشي گرفت. اگرچه خاكيم، ولي صاحبِ دلِ پاكيم. اگرچه ابليس لعين به خاكمان[108] نگريست، ولي حضرت دوست به دل پاكمان نگريست. گويي بشارتمان داد كه: «اي مشت خاك مرا باش از دل پاك، اي نطفهی مهين[109] جز مرا مگزين، اي فخّار صلصال،[110] در روضهی وصال ما به مدد اقبال ببال».[111]
همين نظرِ پاك او بود كه پاكمان ساخت، از گِل، دل ساخت، از آب گنديده ميوهاي برآورد كه شايستهی حمد و ثنايِ يار باشد. همه عالم از اسفل سافلين تا اعلي عليّين در تسبيح و تقديس اويند و تنها ما در حمد و ستايش او. حتي عرشيان كه پيوسته گرد عرش وي در طوافند،[112] قدوسّيان كه حاملان عرشند[113] و همه ملائكه[114] با حمد تسبيح گويند كه تسبيح، هر موجودي را لايق است، ولي حمد را شايسته خاصّان نمودهاند، چه در حمد شباهت به گمان آيد. اميرمؤمنان (علیه السلام) در وصف دلهاي پاك بندگان خدا كه گنجايش همه هستي را دارد، فرمود:
إنّ لله تعالي في أرضِه أوانٌ، ألا و هي القلوبُ، فأحبُّها إليه أرَقُّها و أصفاها و أصلَبُها. ثُمّ قالَ: أصلَبُها في الدّين و أصفاها في اليقين و أرَقُّها عَلي الاخوان؛[115]به يقين كه خدا در زمين ظرفهايي دارد، هان، آن ظرفها دلهايند. محبوبترين آنها نزد او، نرمترين، شفافترين و محكمترين آنهاست. آنگاه فرمود: محكمترين آنها در دين، شفافترين آنها در يقين و نرمترين آنها بر برادران.
اي عزيز، هيچ انديشيدهاي كه خدا چه بهرچه ميخواهد؟ ظرفهاي او دلهاست كه نرم است و محكم و شفاف، هيچ نظر كردهاي كه چگونه نرمي و سختي و شفافي با هم جمع گردد؟ دلها را چرا خواهد؟ تو را بر ملائك مقدم داشت، چون دل داشتي. «آن آينه، اول پارهاي گل بود، نه طعام را شايست نه شراب را، او را بر آتش گذري دادند، آنگاه از وي هم جام شراب ساختند و هم كاسهی طعام. اكنون شرط توست كه دل را بر آتش عشق گذر دهي تا شايسته طعام قربت و بايسته شراب محبّت گردد».[116] پس بسي اميد داريم كه اين دل كه ميان دو انگشت فضل و قهر رحمن است كه «القلوبُ بينَ أصبَعَين مِن أصابِعِ الرّحمن»[117] و فضل او بر قهرش پيشي دارد، كه انگشتان به رحمن نسبت يافته است، دلهايمان را به فضل و گر چارهاي نبود به تيغ قهر مجذوب خود سازد وگرچه ظاهرمان بل باطنمان به نيكبختان نميماند، ولي دل بستهايم به آنچه خود فرمود:
إنّ الرّجلَ لَيَعمَلُ بِعمَلِ أهلِ الجنّةِ و هوَ عندَ الله مِن أهلِ النّار و إنَّ الرّجلَ لَيَعمَلُ بِعَملِ أهلِ النّار و هو عندَ الله مِن أهلِ الجنّة.[118]
حيرت اندر حيرت است و تشنگي در تشنگي
گه گمان گردد يقين و گه يقين گردد گمان
گفتم كه ما آنگاه كه به خود مينگريم، عرق شرم جبينمان را ميآلايد، ولي آنگاه كه به لطف او نظر ميكنيم، تنها دو بال كم داريم تا بر فراز هستي نشينيم. دل به كَرمِ آن كريم بستهايم و چشم به رحمت آن رحيم دوختهايم و همين ما را بس است. مگر نه همين بود قصه امانت كه «فرشتگان به عظيمي امانت نگريستند، آدم به كريمي امانتنهنده نگريست. بار امانت، كريمان به همت كشند نه به قوّت. چون او بار برداشت (حملها)، خطاب آمد كه «حَمَلناهُم في البَرِّ و البَحر؛ هَل جَزاءُ الاحسانِ إلاّ الاحسان».[119]،[120]
اگرچه آدم امانت برداشت ولي خداي او، وي را با امانتش برداشت كه پاداش نيكي جز نيكي نباشد. ببين درختاني كه محكمترند، بارشان خردتر و آنكه ضعيفتر، بار او شگرفتر چون كدو … به آن ضعيفتر با بار شگرفتر گفتند: بار بر فرقِ زمين نه، تا عالميان بدانند هرجا ضعيفي است، مربّي او لطف حضرت است.»[121]
اگر بار امانت كشيدن، نين است، يعني با لطف صاحب امانت است، پس همه امانتهاي عالم را بياوريد، نه بر پشت ما بل بر چشم ما نهيد كه او خود حمل ميكند و شرافت و كرامتش بر ما ميماند. پس با همه ضعف، وحشتي نداريم كه همه كدو ديدهايم. آن بيچاره كه نديده بود، گرفتار شد و مجروح و پشيمان. چگونه و با چه بياني بايد ما را مطمئن سازد كه نترسيد، نهراسيد، بياييد كه من منتظر شمايم، بياييد كه زاد و توشهی سفر از من است. اين بيان ما را بس نيست كه: «كَتَبَ عَلي نَفسِه الرّحمةِ»؛[122] او رحمت را بر خود واجب و ضروري ساخته است، رحمت او واجب شدني نيست، او عين رحمت است. رحمتطلبان! برخيزيد، پاي در ركاب نهيد كه فقط نام تو بايد باشد. يك آري[123] كه بيشتر نگفتيم. آنهم كه به ياد نداريم، خدا هم كه حكيم است، سخن مست و سست و نادان را، سخن عاقل و هوشيار نداند، ولي چرا چنين نشد. گويي همين مشتي گِل، ميتواند آن شود كه خدا از آفرينش خواسته است.
گر من سخني بگفتم اندر مستي |
|
اشتر به قطار ما چرا دربستي |