منزل نخست؛ بیداری - سرزنش از روي محبت

سرزنش از روي محبت

از سرزنش دوست نرنجيد كه حكايت‌ها دارد كه براي دور ساختن مدّعيان است. مگر عشق غير از اين شايد؟! به ظاهر توبيخ است ولي در واقع تعليم است و تربيت، بل تشويق. اگر خطايي كرديم كه كرديم و اگر سرزنش‌مان كرد كه كرد؛ همه سرزنش نبيند، اگر يك بار به پدرمان گفت: اخرج، هزار هزار بار به ما گفت: ارجع. يك گم شو به هزار فدايت نيارزد؟!

همو كه از منزل نخستين بيرونمان ساخت، يكصد و بيست و اند هزار رسول با چندين برابر پيغام فرستاد كه برگرديد. كيست كه چنين خدايي داشته باشد و اميد رسيدن به مقصد نداشته باشد؟ حقاً كه اگر گفته باشد، نيك گفته است موسي كه «إلهي لي ما لَيسَ لَكَ»؛[124] كسي دارم كه تو نداري، من تو را دارم و تو شريك نداري. كدام سرمايه از اين بيشتر. كدام اميد از اين فزون‌تر، اين سرمايه كدام فقر را نمي‌پوشاند، اين قوّت كدام ضعف را جبران نمي‌كند؟ به ضعف و سستي خود نگاه نمي‌كنيم بل به لطف و امداد او نظر داريم.

اگر در ميان راه از مركب باز مانديم، سخن آن پيرزن را نجوا كنيم. راستي چرا پيرزن، دليل توحيد از پيرزن، دليل سلوك از پيرزن! (هيچ انديشيده‌اي كه چرا.)

 

حكايت: پيرزني بود سوخته، نظر به مهر او دوخته، عزم او كرد با همه اندوخته. «روزي قافله فرود آمد. پيرزن را خواب برد از ماندگي، فزعي پديد آمد، مردمان قافله برفتند و پيرزن را فراموش كردند. چون بيدار شد، قافله ديد رفته، متحير بماند، سر برآورد و گفت: «الهي مِن بَيتي أخرَجتَي و إلي بيتِك ما أوصَلتَي و في الطّريقِ تَرَكتَني، فَعَلي مَن أحَلتَني»؛[125] از زاويه خود برانگيختي و به خانه خود نرسانيدي و در راهم رها كردي، آخر بگو به كيم حوالت مي‌كني».

اگر شناختِ ما از او به خودِ اوست، چنان‌كه شناختِ دوستان او به خود اوست، چنان‌كه امام سجاد (علیه السلام) فرمود: بِكَ عَرَفتُكَ و أنتَ دَلَلتَني عليك و دَعَوتَني إليكَ و لَولا أنتَ لم‌أدرِ ما أنتَ؛[126] خدايا‍‍! تو را به تو شناختم، تو خود را به من شناساندي، تو خود مرا به سوي خودت رهنمون شدي و به سوي خود دعوت كردي. خدايا! اگر تو نبودي من چه دانستم كه تو كيستي. ما نه تنها تو را به تو يافتيم، بل خود را نيز به تو يافتيم.

اگر علم ما اين‌گونه است، طاعت ما نيز چنين است. به يقين با رحمت او به طاعت رسيديم، نه با اطاعت او به رحمت.

ما ضعيفيم و ناي حركت نداريم؛ رسولان او كه ما را به سوار شدن بر كشتي مي‌خوانند كه چنين نيستند. نمي‌تواني راه بروي، بر كشتي كه مي‌توان سوار شوي![127] اگر نتواني، دست در دست كشتي‌بان نه، او تو را بر كشتي سوار خواهد كرد. وقتي كه او به پيامبرش مي‌گويد: «لَيسَ لَكَ مِن الاَمرِ شَئٌ»،[128] ما كه باشيم كه مدعّي تاب و توان و همت و اراده باشيم. اگر او را به ترس، نه با تير و كمان و نيزه و پهلوان كمك مي‌كند كه «نُصِرتُ بالرُّعبِ»،[129] پس مي‌تواند ديگران را نيز از فرو ماندن در گردنه‌ها باز دارد، كار او هميشه همين بوده است. مگر يوسف را كه در چاه انداختند، كسي را براي نجات او نفرستاد؟ «فأرسَلوا وارِدَهم فَأدلي دَلوَه».[130] پس حتماً ما را كه با خطاب «اهبِطُوا»[131] در اين چاه ظلماني فرو فرستاده است، پيامي، ندايي، اميدي، چيزي بر ما خواهد فرستاد و به يقين فرستاد كه فرمود: «تَتَنَزَّلَ عليهم الملائكة».[132] اين همه مَثَل و تمثيل كه بر زبان حبيبش جاري ساخته است بي‌جهت نيست. بشنويد كه مادر موسي، موسي را به او تسليم كرد، ديدي كه با وي چه كرد؟[133] مادر مريم، مريم را به امانت به خانه او سپرد، ديدي كه چگونه از او پاس داشت؟[134] بارالها! ما خود را به تو مي‌سپاريم و در راه تو از تو كمك مي‌طلبيم.