منزل دوم؛ توبه - مراتب توبه

مراتب توبه

همان‌گونه كه گناه و آلودگي براي افراد مختلف، متفاوت است، توبه نيز چنين است. نشستن غبار بر دست و صورتِ گِل‌مال يا خشت‌مال، براي او آلودگي به حساب نمي‌آيد و او را باكي نيست، ولي براي جرّاح كه در اتاق جرّاحي به مداواي بيمار مي‌پردازد، كم‌تر از آن هم آلودگي است.

توبه نمودن نيز براي افراد مختلف، از گناهان و آلودگي‌هاي مختلف است. توبه كردن از يك آلودگي براي فردي لازم است، در حالي كه براي ديگري لازم نيست.

امام صادق (علیه السلام) فرمودند: لابُدَّ لِلعَبدِ مِن مُداوَمةِ التّوبةِ علي كُلّ حالٍ و كُلّ فرقةٍ مِن العباد، لَهُم تَوبةٌ؛ فَتَوبةُ الاَنبياء مِن اضطِرابِ السِرّ و تَوبةُ الاَولياء مَن تَلوينِ الخَطَرات و توبةُ الاَصفياء من التَنَفُّس و تَوبةُ الخاصّ من الاِشتغالِ بغَير الله تعالي و توبةُ العامّ مِن الذّنوب.[101]

بنده ناگزير بايد در هر حالي بر توبه مداومت ورزد و هر گروهي از بندگان، توبه‌اي ويژه خود دارند. از اين‌رو، توبه انبياء از اضطراب درون است؛ توبه اولياء از گوناگوني خطورات باطني است؛ توبه‌ی اصفياء از استراحت و فراغت و غفلت و كدورت است كه بر خلاف دوام توجه است؛ توبه خواص از اشتغال به غير خداي متعال است و توبه عوام از گناهان است.

به نظر چنين مي‌رسد كه ملاك تفاوت در توبه‌ی گروه‌هاي مختلف، تفاوت در فهم و معرفت آن‌هاست. هركه فهم و معرفتش بيش‌تر باشد، توبه‌اش دقيق‌تر خواهد بود.

 

توبه‌ی عوام

عوام بايد نه تنها از گناه، كه بايد از ريشه گناهان مربوط به آن‌ها توبه كنند. ريشه گناهان عوام در سه چيز است:

1ـ طاعات خود را بسيار مي‌شمارند، بدين خاطر كه آن‌ها را از خود دانند و نيز خدا را نشناسند و از نعمت‌هاي او غفلت دارند. آنان چون نعمت‌ها را نتيجه كار و كوشش و خواست خود دانند، نه خواست خدا، همانند قارون مي‌انديشند كه «إنّما اوُتيتُه عَلي علمٍ عندي»؛[102]آن‌چه را دارم، با دانش و كوشش خويش به دست آورده‌ام.

پس چون، نعمت‌ها را از خود دانند، شكر آن لازم نشمارند. پس عبادات و طاعاتي كه انجام داده‌اند، چون مديون و بدهكار نبوده‌اند، به نظرشان بسيار آيد.

عبادات خود را مانند كمك به مستمند مي‌پندارند. اگر كسي به ديگري ميليون‌ها بدهكار باشد و آن را بپردازد، به نظرش بسيار نباشد، ولي اگر به فقيري اندك كمكي كرده باشد، به نظرش بسيار خواهد بود.

عوام با انجام واجبات و ترك محرمات، بل با انجام برخي از آن‌ها، خود را صاحب حق پندارند. از اين‌رو، خوبي‌هاي خود بسيار مي‌شمارند. اين بسيار دانستن نيكي‌ها، خود ريشه‌ی بسياري از گناهان است كه بايد از آن توبه نمود.

اين‌گونه طاعت به‌جا آوردن سبب خودبيني مي‌شود كه ريشه‌ی همه گناهان است. كسي كه عصيان كند ولي پشيمان باشد و عذر خواهد، بهتر است از كسي كه طاعت كند ولي طاعت خود را از خود داند و بدان اميدوار باشد و از خدا طلب‌كار گردد. زيرا چنان‌كه گفتيم، طاعت خواه انجام واجب باشد، خواه غير واجب، براي اين است كه انسان به بندگي و عبوديّت دست يابد، بفهمد و بداند و بيابد كه عبدِ ضعيفِ ذليل است. اگر طاعت آدمي را ازين جايگاه دور سازد، عصيان است نه طاعت.

ابليس لعين با آن‌همه طاعت به بندگي دست نيافت، در حضور خدا از خود سخن راند، به فرمانبري خويش باليد و گفت طاعت كردم. ندا آمد كه لعنت كردم. طاعتي كه تو را به خودت باز نشناسد، طاعت نيست، ريشه گناه است، آلودگي است.

اما بنگريد كه چون آدم به لغزشي گرفتار آمد، گفت: بارخدايا، بد كردم. ندا آمد كه عفو كردم.

آن حكايت براي اين آشكار كرده‌اند كه جهانيان بدانند كه معصيتِ با عذر، به است از طاعت با عجب. عبادتي كه به نظرت قدر جوِي ارزد، هيچ نيارزد.

اگر كسي خود را غرق در نعمتِ برخاسته از منّت بداند، مديون و بدهكار شمرده، هرچه نيكي كند، خود را طلب‌كار نپندارد. ولي اگر نعمت‌ها را از خود داند و گمان برد كه خود، كاري انجام داده است، به خاطر همين گمان نادرست است كه گناهان خود را ناچيز مي‌شمارد و هيچ‌گاه نمي‌انديشد كه مخفي و پوشيده ماندن آن‌ها، خود نعمت ديگري است كه خدا عطايش نموده است و اگر او را كيفر نداده است و براي توبه و بازگشت بدو مهلت داده است، گمان نمي‌كند كه اين نيز نعمت ديگري است علاوه بر همه نعمت‌هايي كه بدو داده شده است.

2ـ چون نيكي‌هايشان را بزرگ شمارند و بدي‌ها و زشتي‌هايشان را ناچيز، خود را داراي حق بزرگي بر خدا مي‌دانند كه كم‌ترين آن، منزل گزيدن در بهشت است، از اين‌رو خواسته‌ها و دعاهايشان نيز شكل صاحبِ حق دارد. اگر خواسته‌شان روا نشود، يا كه دعايشان اجابت نگردد، ناراحت و عصباني گردند. اگر باري دعا كردند و نتيجه نگرفتند، طلب‌كارانه ترك دعا كنند. گويي حق آن‌هاست كه هرچه از خدا خواستند، عطايشان كند.

خدا را براي اجابت فرمايشات خود مي‌خواهند. خدايي كه گرفتاري‌هايشان را رفع نكند، آسايش برايشان فراهم نسازد، غرايزشان را تأمين نكند، هر لحظه گوش به فرمان آن‌ها نباشد، خدا نيست. خدايي مي‌خواهند كه تسليم آن‌ها باشد و سر به فرمان آن‌ها، نه آن‌ها سر به فرمان او.

چون نيكي‌هاي خود را بسيار دانند و گناهان خود را اندك، خود را از طلب آمرزش از خدا بي‌نياز مي‌دانند. به گمان خود، گناهي ندارند و يا اگر دارند، اهميتي ندارد؛ غالباً خود را با گنه‌كاران مقايسه مي‌كنند و خود را از آن‌ها برتر مي‌پندارند، از اين‌رو در توبه و بازگشت به خدا كوتاهي مي‌كنند. پس علاوه بر گناهاني كه به صورت ترك واجب يا انجام حرام، مرتكب شده‌اند بايد از اين گمان و پندار غلط كه طاعت خويش را بسيار مي‌دانند و نيز از طلب‌كار بودن از خدا و نيز غفلت از توبه و سبك شمردن بازگشت به خدا نيز توبه نمايند و از او طلب آمرزش نمايند.

فأمّا توبةُ العامّ، فَأن يَغسِلَ باطنَه من الذّنوب بِماءِ الحَسرة والاِعترافُ بِجِنايَتِه دائماً و اعتقادُ النَّدَم علي ما مَضي و الخوفُ علي ما بَقِيَ من عِمره و لايَستَصغِرَ ذنوبَه فَيَحمِلَه ذلك علي الكَسَل و يُديمَ البُكاء و الاَسفِ علي مافاتَه مِن طاعةِ الله تعالي و يِحبسَ نفسَه مِن الشّهوات و يَستَغيثَ إلي الله تعالي لِيحفظَه علي وَفاء تَوبَتِه و يَعصِمَهُ مِن العَودِ إلي ما سَلفَ و يَروضَ نفسَه في ميدان الجُهد و العِبادة و يَقضِيَ عن الفَوايِت من الفَرايض و يَرُدَّ المَظالم و يَعتَزلَ قُرَناءَ السُّوء و يَسهَرَ ليلَه و يَظمَئَ نهارَه و يَتَفَكّرَ دائماً في عاقِبَتِه و يَستعينَ بالله سائلاً منه الاِستعانة في سَرّائِه و ضَرّائه و يَثبُتَ عند المَحن و البَلاء كَيلايَسقُطَ عن دَرجةِ التَوّابين، فإنّ في ذلك طَهارةً من ذُنوبِه و زيادةً في علمِه و رَفعَةً في درجاتِه، قالَ الله تعالي: فَلَيَعلمَنَّ اللهُ الّذين صَدَقوا و لَيَعلمَنّ الكاذبين.[103]ـ[104]

حقيقت توبه عوام اين است كه باطن خود را كه از معاصي آلوده و كدر شده است، با اشك حسرت و ندامت بشويد و پيوسته به تقصير و جنايت خود اعتراف كند و در همه حال و از صميم دل بر اعمال ناشايست و غفلت گذشته‌ی خود اظهار پشيماني كند و پيوسته نسبت به آينده‌ی خود ترسناك و مضطرب باشد و هرگز معصيت و خلاف را كوچك نشمارد تا موجب جرأت و بي‌اعتنايي و كسل بودن او نگردد و گريه و تأسف را بر آن‌چه از طاعات و عبادات او از دست رفته است، ادامه دهد و نفس خود را از تمايلات نفساني و خواهش‌هاي شيطاني باز دارد و از پروردگار متعال پناه طلبد تا او را در مقام توبه پايدار و ثابت كرده و از برگشت به روش گذشته و اعمال ناشايست گذشته حفظ نمايد؛ و لازم است خود را در ميدان كوشش و انجام وظايف بندگي تمرين و ممارست بدهد و آن‌چه از عبادات و طاعات واجب از او فوت شده است، به‌جا آورد و هرچه از ديگران به ظلم و تجاوز به دست آورده است، به آن‌ها بازگرداند و بايد از همراهان ناشايست كناره‌گيري نمايد و شب را به بيداري و روز را به روزه‌داري و امساك از آشاميدن و خوردن به سر برد و پيوسته در انجام كار‌ها و عاقبت جريان زندگي خود انديشه و تفكر نمايد و از خداوند متعال ياري طلبد كه او را در حالات خوشي و گشادگي و در موارد گرفتاري و ناراحتي توفيق استقامت عطا فرمايد و هنگام ابتلاء و شدّت و فشار زندگي، ثابت قدم شده و متزلزل و مردّد نگردد تا از درجه توّابين و از مقام توبه سقوط نكند و متوجّه باشد كه پيش‌آمد‌هاي ناگوار و ابتلائات و گرفتگي‌هاي زندگي، سبب طهارت و بخشودگي خطا‌ها و گناهان بوده و سبب مزيد در اعمال و بالا رفتن درجه و مرتبه‌ی روحاني خواهد بود.

خداوند متعال مي‌فرمايد: آيا تصور مي‌كنند كه آنان رها مي‌شوند؟ و تنها اظهار و گفتار براي آنان كافي است؟ و آزمايش و امتحان نمي‌شوند؟ و ما آنان را كه پيش از آنان بوده‌اند در معرض آزمايش و امتحان گذاشتيم، پس البته پروردگار متعال به آنان‌كه راست‌ گويند و آنان‌كه دروغ ‌گويند، آگاه است.

آن‌چه كه در حديثِ شريفِ ياد شده، براي توبه عوام آمده است، بدين قرار است:

أـ با تأسف و پشيماني از گذشته، آلودگي‌هاي درون خود را شستشو دهد.

ب‌ـ پيوسته به گناهان خود كه هر كدام جنايتي بزرگ است، اعتراف نمايد.

ج‌ـ نسبت به باقيمانده‌ی عمرش، در وحشت و هراس باشد و از آن‌چه كه ممكن است انجام دهد بترسد.

دـ هيچ‌گاه گناهانش را كوچك نشمارد كه از سويي سبب تكرار آن مي‌شود و از ديگر سو، براي جبران آن تنبلي خواهد ورزيد.

ه‌ـ بسيار بر حال خويش گريه كند.

وـ نفس خويش را از آن‌چه كه بدان مايل است، باز دارد.

زـ بسيار دعا كند و از خدا بخواهد او را بر وفاي به توبه‌اش ياري نمايد و از شكستن توبه باز دارد؛ در سختي و راحتي رهايش نسازد؛ در گرفتاري‌ها پايدارش سازد.

ح‌ـ خود را به عبادت و سخت‌كوشي وادار سازد.

ط‌ـ عباداتي را كه ترك كرده است، به‌جا آورد و جبران نمايد.

ي‌ـ حقوق پايمال شده‌ی ديگران را به آن‌ها بازگرداند.

ك‌ـ از دوستان بد دوري گزيند.

ل‌ـ شب زنده‌داري كند.

م‌ـ روزها را به سختي گذراند و تشنگي را تحمّل كند.

ث‌ـ دربار‌ه پايان كارش پيوسته بينديشد.

اگر چنين نمود، گناهانش شسته مي‌شود، آگاهي‌اش گسترش مي‌يابد و كمالاتش افزون مي‌گردد. هرگز گمان مبريد كه كاري چنين زحمت‌آور و طاقت‌فرسا، براي اين مقصود بسيار است. به گمانم، مقصود را نشناخته‌ايم كه چنين گمان مي‌بريم. مقصود در منزل اول اين است كه محبوبِ خدا گردي. خودش فرمود: «إنّ الله يُحبُّ التوّابين»؛ رسيدن به چنين مقام و منزلتي، به جان دادن، آن‌هم نه يك بار كه هزاران بار مي‌ارزد.

 

توبه‌ی متوسّطان

منظور از متوسطان، كساني هستند كه از حجاب جهل و غفلتِ صريح و آشكار رسته‌اند، ولي به مشاهده‌ی جمال، بيرون از سراپرده‌ی جلال، نرسيده‌اند. آنان‌كه نه در منزلِ آغازِ سلوكند و نه در منزلِ پايان؛ آنان‌كه نظر به حكم حتمي و قطعي خدا دارند؛ محكومان قضاي ازلي او. اينان به خاطر نظر به قضا و حكم ازلي او، افعال خود را حتمي و برگشت‌ناپذير مي‌يابند. پس اگر گناهي يا لغزشي از آن‌ها سر زند، آن را به قضاي خدا دانند و چون از قضاي الهي نتوان سر‌باز زد، پس به‌ناچار تسليمند.

گناه آنان در اين مرحله اين است كه گناهان حتمي و گريزناپذير (همه گناهان كه در قضاي الهي، حتمي گشته است) را در برابر رحمت گسترده و بخشش همه‌جانبه او كوچك مي‌انگارند. توجه داشته باشيم كه اين كوچك انگاشتن گناه براي متوسطان، غير از كوچك انگاشتن گناه براي مبتديان است كه از گناهان بزرگ به حساب مي‌آيد. اينان كه خود را در دام قضاي الهي مي‌بينند كه هرچه بر آن‌ها مي‌رود، معيّن و حتمي است، گويي دل خويش خوش دارند و رفتار خود را از عيب و نقص و زشتي تبرئه مي‌نمايند، «كه هرچه كرد آن آشنا كرد» و از آن‌جا كه اين خود، جرأت بر گناه است و حمايت و تبرئه‌ی نفس، گناهي است كه بايد از آن توبه نمود.

گفته‌اند بيش‌تر كساني كه به چنين جايگاهي مي‌رسند كه هر كاري انجام مي‌دهند و آن را از جانب خدا مي‌دانند، كساني هستند كه در وادي سلوك بدون راهنما راه مي‌سپارند.[105] اما توبه خواص بيرون از گنجايش اين نوشته است، از اين‌رو با همه‌ی اشتياق به آن، چشم فرو مي‌بنديم.

اين بود اشاره‌اي كوتاه و گپي دوستانه درباره‌ی توبه. پيش از توبه كردن از آن‌چه بر زبان يا قلم رانده‌ايم، اين نكته را اضافه كنم (و شما هم نشنيده گيريد) كه گناه عارض بر ذات انسان است و به هيچ روي، ذات و حقيقت و هويّت او را فرا نمي‌گيرد و گر بگيرد، عين ذات او نمي‌شود و اگر شد، او ديگر انسان نيست.

شايد به همين خاطر است كه خدا گناه آدمي را مي‌بخشد، اگرچه به قدر كوه‌ها و بيابان‌ها بل آسمان و زمين باشد. آن‌چه لازم است بر حسب ظاهر، آهي، افسوسي، پشيماني و عذري بر زبان و همّتي در عمل است.

«چون زلّت اول بيامرزيد، دليل است بر اين‌كه همه گناهان بيامرزد. چون ما را عذر هزار چندان است كه آدم را. اگر ظلمت طينت بايد، كه هست و اگر ضعف خاكي بايد، كه هست و اگر لوث «حَمَأ مَسنُون»[106] بايد، كه هست و اگر لقمه‌هاي شوريده بايد، كه هست و اگر روزگار به ظلم و فساد تيره گشته بايد، كه هست. آدم را در نخستين زلّت، بي‌اين همه معاني مي‌آمرزيد، ما را با اين كدورات، چرا نيامرزد؟ حقاً كه آمرزد.»[107]

آمرزش گناه، نشان عارض بودن آن است و عارضي بودن گناه، دليل آمرزش آن است. اگر گناه عين هويت و از ذاتيات او بود، قابل آمرزش نبود.

به ابليس لعين بنگريد. ابليس طاعت بسيار به‌جاي آورد، ولي طاعت ابليس مانند گناه آدم است. همان‌گونه كه گناه آدم عارضي بود، طاعت ابليس نيز عارضي بود. ابليس بسيار طاعت كرد، ولي همه عارضي بود. چون از آتش آفريده شده بود و آتش صفت ترفّع و تكبّر دارد و تكبّر، سرمايه‌ی عصيان است، ولي آدم از خاك آفريده شده است و صفت خاك، فروتني و خضوع است و آن دو سرمايه‌ی طاعت. زنهار كه سرمايه‌ی خود را كم بينگاريم.

اين است كه يكي را با يك گناه تا ابد از رحمت خويش محروم مي‌سازد و او را لعين مي‌خواند و با سنگ از حرمش دور مي‌سازد. او خود با سنگ مي‌زندش و رجيمش مي‌نامد تا همه بندگان و دوستانِ يار مجسمه‌ی وي را سنگ‌سار كنند. جزاي تكبّر و گردن‌فرازي غير از اين نيست.

شايد به همين خاطر او را توبه‌اي نيز نيست. توبه نمي‌كند چون از كرده خود پشيمان نيست، چون همان كرد كه سزاوارش بود و مورد انتظار. اگر غير از اين كرده بود، جاي تعجب بود. ولي آن‌كه خضوع و تواضع را در ذات خود يافت، هم توبه دارد و هم توبه‌اش پذيرفته است.

تو يقين مي‌دان كه صد عالم گناه

 

از تَف يك توبه برخيزد ز راه

خود فرمود كه به چاه افتادگانِ رها شده، محبوب‌ترين بندگان منند؛ أحَبُّ العِباد إلي الله تعالي المُفَتِّنون التَوّابون.[108]

يا أمَلي و بُغيَتي و يا سُؤلي و مُنيَتي، فَوَعِزَّتك ما أجِدُ لِذُنوبي سِواك غافراً ولاأري لِكَسري غيرَك جابراً و قد خَضَعتُ بالاِنابةِ إليك و عَنَوتُ بالاِستكانَةِ لَدَيك، فإن طَرَدتَني مِن بابِك فَبِمَن ألوذُ و إن رَدَدتَني عن جَنابك فَبِمَن أعوذُ، فَوا أسفاهُ مِن خَجلَتي و افتِضاحي و وا لَهفاهُ من سُوء عَمَلي و اجتِراحي إلهي ظَلِّلْ علي ذُنوبي غَمامَ رَحمَتك و أرسِل عَلي عُيوبي سَحابَ رأفتك. إلهي هَل يَرجِعُ العبدُ الإبقُ إلاّ إلي مَولاه إلهي إن كانَ النَّدَمُ علي الذّنبِ توبةً، فإنّي وعِزّتِك مِن النّادِمين إلهي إن كانَ قَبُحَ الذّنبُ من عَبدك فَليَحسُنِ العفوُ من عندك.[109]

اي آرزوي من، اي مقصود من، اي مطلوب من، اي اميد من، به عزت تو سوگند ياد مي‌كنم كه براي گناهانم، غيرِ تو، آمرزنده‌اي نمي‌يابم و براي شكستگي خود، بند‌زني جز تو نمي‌بينم.

به يقين، با بازگشت به تو، سر فرود آورده‌ام و با زاري نزد تو، فروتني نموده‌ام.

اگر مرا از درگاه خويش براني، به كه روي آورم؛ اگر از آستان خود دورم سازي، به كه پناه آورم. واي بر شرم و رسوايي من، داد از بدكاري و گناه من.

خدايا! ابر رحمتت را بر گناهانم سايه افكن و باران مهربانيت را بر زشتي‌هاي من فرود آر.

خدايا! آيا بنده‌ی گريزپا، جز سوي مولاي خودش بازگردد.

خدايا! اگر پشيماني بر گناه، توبه است، به عزتت سوگند ياد مي‌كنم كه من پشيمانم.

خدايا! اگرچه گناه از بنده‌ی تو زشت است، ولي بخشش از تو زيباست.

بارالها! قدم‌هاي ما را در راه خودت استوار گردان، ما را به توبه‌اي كه مورد رضايت توست، موفق بدار، دل‌هايمان را از غير خود پاك گردان، شايستگي جام وصل تو را به ما عطا بفرما. آمين يا رب العالمين.