منزل دوم؛ توبه - محبّت رمزآلود

محبّت رمزآلود

همي پندارم كه اين محبّت شديد از جانب خدا به بنده‌ی توبه‌كار، رمز و رازي دارد. اما چيست؟ ندانم. فقط دانم كه كبوتر با كبوتر فيل با فيل. تا شباهتي نباشد، محبتي راست نيايد. مگر نه اين است كه «إنّ الله جميل يُحِبُّ الجمال».[21] مگر نه اين است كه بنده‌ی توبه‌كار عيبي، نقصي، فتوري، گناهي را از خود واكرده است، پس اندكي بر جمال خويش افزوده است، باشد كه اين جمال، محبوب خدا باشد.

به زباني ديگر، اگر او خواهد كسي را طلب كند و به خود بخواند، چه بايد گويد و چه بايد كند؟ اهل اشارت كه نيستيم، خمِ ابرو كه نمي‌شناسيم، شكفتن لب كه ندانسته‌ايم تا چه رسد به شكن زلف پريشان؛ تو خود بگو كه او چگونه بايد اين بيابان‌گرد را حالي كند؟ معشوق است و تا كارد به استخوانش نرسد، عشق بر زبان نياورد؛ تو بگو او چه كند؟ او گفته است، بنده‌ی توبه‌كار! من تو را خواهم، تو هم مرا بخواه. اين عشق مفرط است كه بر زبان رانده شده است، مرا بخواه چنان‌كه من تو را خواسته‌ام كه اين خواستن دو سويه، آغاز پاي نهادن است در كوي دوست.

اي عزيز! «از كوي دوست بوي دوست آيد و از پس بوي دوست، نوبت روي دوست آيد. يعقوب اول بوي شنيد، پس به مشاهده رسيد».[22] همت بلند دار، پاي در ركاب نه، چون براق بتاز كه يوسف تنها پيراهنش را برايت فرستاد؛ «إنّ اللهَ يُحِبُّ التوّابين».[23]

زنهار كه به بوي پيراهن آرام بگيري. برخيز، كسي كه پيراهنش، پاره بافته‌اي است كه باري بر تن او بوده است، چنين يعقوب را به شوق آورد، جمال رخ يوسف با او چه مي‌كند؟ جان يوسف…!!

يارا! «تو را عجب نيايد كه از پيرهني بوي يوسف مي‌آيد تا يعقوب مي‌گويد: إنّي لَأجِدُ ريحَ يوسف.[24] ما از زواياي كليسا‌ها و بتكده‌ها بوي يوسفان امت مي‌شنويم».[25] اگر كسي گوش شنوايي مانند كليم داشته باشد، از همه‌ی ذرات جهان بانگ انا الحق مي‌شنود. اين بانك تنها از يك درخت شناخته شده نيست، همه صاحب سخنند و صاحب ورد و ذكر و تسبيح.

همچو كليم تا كه به طور دل آمده‌ايم

 

انّي انا الله از همه عالم شنيده‌ايم

تنها يعقوب چنين نبود كه بوي پيراهن او را به وجد آورد، بار سفر بربندد، به قصد ديدار جمال يوسف، در كهولت و بازماندگي، رنج سفر را به جاي شهد عسل نوش كند. همه آنان‌كه از خانه بيرون آمدند و مصداق «و مَن يَخرُج مِن بَيتِه مُهاجراً إلي الله»[26] شده‌اند، بوي پيراهن يوسف را در «إنّ الله يُحِبُّ التوّابين»[27] يافته‌اند.

مگر موسي را به كوه طور نخواستند تا در او شوري به پا كنند؟ مگر حبيب (صلی الله علیه و آله) را به قاب قوسين نبردند تا كه آتش محبّت خلق خدا به جانش اندازند كه «عَزيزٌ عليه ما عَنِتُّم».[28]

اين جمال يوسف است كه طالب عشق يعقوب است. آن پيراهن براي دو سويه كردن عشق و عاشقي است. گويي هميشه همين بوده و هست. نخست او به تمنّاي ما در ازل برخاست، آن‌گاه ما در طلب او برآمديم؛ نخست او«يحبُّهم»[29] سر داد تا ما «يحبُّونه»[30] رانديم. ما از همه‌جا بي‌خبر بوديم، محبوب در طلب محب ز روزن سر برآورد، به اين نشان كه گفت «دوستتان دارم».

از ازل پرتو حسنت ز تجلّي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

مرحوم حاج ملا احمد نراقي كه از اعاظم فقهاي اماميّه است، مي‌گويد: من مدتي را به حال سلوك و رياضت و إعراض از خلق گذراندم، بعد از مدتي حالتي به من دست داد كه اين اشعار را حاكي از لسان حالم قرار دادم:

عمريست كه اندر طلب دوست دويديم
هم ميكده هم مدرسه هم صومعه ديديم
با هيچ‌كس از دوست نديديم نشاني
از هيچ‌كسي هم خبر او نشنيديم
پس كنج خرابي ز عالم بگزيديم
تنها دل و افسرده و نوميد خزيديم
سر بر سر زانو بنهاديم و نشستيم
هم بر سر خود خرقه‌ی صد پاره كشيديم
گر تشنه شديم آب زجوي مژه خورديم
ور گرسنه، لخت جگر خويش مكيديم

تا آن‌كه در آخر اشعار خود بعد از مژده و بشارت وصال دوست گويد:

چندي كه چنين ما ره مقصود سپرديم
المنّة لله كه به مقصود رسيديم
ديديم نه پيدا اثر از كون و مكان بود
جز پرتو يك مهر دگر چيز نديديم
ديديم جهان وادي ايمن شده، هر چيز
نخلي و ز هر نخل، انا الله شنيديم[31]

پس ياران برخيزيد، پيام رسيده است، پيراهن آمده است، حال كه او پيراهن فرستاد، خود به سويش رويد كه بزرگان را رسم بر اين است. جواب پيراهن، پيراهن نيست. پيراهن نشان بود. تا كي در پاسخ گلِ رسيده از دوست، گل مي‌فرستيد؟! اگر خود تجربه نداريد، از ديگران پرسيد، اگرچه مي‌دانم، همه معناي آن گل را مي‌دانند!!

پس چرا منتظري؟ جوي همت، خردلي غيرت، پرِ كاهي معرفت تو را بس است كه پيراهن، قبا كني و نعره‌زنان سوي گلستان روي، باشد كه باغبان را ببيني!

پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: لَو عَمِلتُم الخطايا حَتّي تَبلُغَ السّماء ثُمّ نَدَمتُم لَتابَ الله عليكم؛[32] اگر گناهانتان چندان بسيار باشد كه به آسمان رسد، آن‌گاه پشيمان شويد، خدا به شما رو آورد.

هرچه دور شده‌اي و هر كجا كه رفته‌اي، گر بخواهي، مي‌خواهمت. اگرچه من آلودگان را نخواهم كه «يحبّ المتطهّرين»،[33] ولي اگر بخواهمت، نخست پاكت كنم، آن‌گاه بخواهمت. نصف اين كار با فرستادن آن پيراهن درست انجام شده است، نصفه‌ی ديگر را تو چه مي‌كني؟!

رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: «التائِبُ حبيبُ الله»[34] و خود خدا فرمود: إنّ اللهَ يُحِبُّ التوّابين.[35]

ديگر چه مي‌خواهي كه نفرستاده است؟ مگر نه اين است كه مي‌خواستي اين قصه، ارزان بلكه رايگان تمام شود؟ شد. او آخرين سخن خويش را گفت كه بنده‌ی من، حبيب مني.

نگو گر توبه كنم، باز مي‌لغزم و گناهم دو چندان مي‌شود. چون جاي ديگر چنين نمي‌گويي. در پاسخ به آن گل، گفتي كه اگر سويش روم، به او دست نيابم يا ممكن است بعدها شوق ديگري در دلم افتد و از او وابرم؟

امام باقر (علیه السلام) فرمود: خداوند به داود (علیه السلام) وحي فرستاد كه نزد بنده‌ام دانيال برو و بگو: تو گناه كردي و من آمرزيدمت، باز گناه كردي، آمرزيدمت، باز گناه كردي، آمرزيدمت، اگر بار چهارم گناه كني، نيامرزمت.

(داود پيام خدا را به او رساند) چون وقت سحر فرا رسيد، دانيال بپا خواست و با پروردگارش مناجات نمود و گفت: پروردگارا، پيامبرت داود از تو به من خبر آورد كه من سه بار گناه كردم و تو آمرزيدي و خبر آورد كه اگر بار چهارم گناه كنم، تو نمي‌آمرزي. به عزتت سوگند ياد مي‌كنم اگر خودت مرا از گناه بازم نداري، گناه مي‌كنم، باز هم گناه مي‌كنم، باز هم گناه مي‌كنم.[36]

تو تصميم بگير كه آشتي كني و پاسخ محبّت او را با عشق دهي، از او بخواه براي خودش نگهت دارد، چنين كند و اگر نكرد، بدان تو را خواست، دعوتت كرد وگر نخواهد، ردّت مي‌كند. ولي اگر نخواهدت، يك صد و بيست و اند هزار نفر به طلبت نمي‌فرستاد. آخر مگر كه هستي كه اين ‌همه پيك و پيام برايت فرستاده‌اند و تو به يكي از آن‌ها پاسخ نداده‌اي؟

آن دخترك را نگر كه چند نيم خواستگار را رد كرده است، چگونه با او خطاب و عتاب كنند.

الها! پيوسته در حيرت و سرگردانيم كه در ما چه ديدي كه چنين معاملت كني؟ مگر بهتر از ما در عالم نبود؟ مگر ما همان انسان آلوده نيستيم و ملائك بندگان پاك تو نيستند؟ چه شده است كه ما را بر آن‌ها مقدّم داشتي؟ خدايا نكند، همان خواهي كه شده است؟ نمي‌دانيم! فقط مي‌دانيم كه در اين امر سرّي هست؛ زير اين كاسه، كاسه‌اي ديگر است.

همچنين مي‌دانيم كه ما را طلب كرده‌اي، خواسته‌اي، پيام فرستاده‌اي، زيباترين و عاشقانه‌ترين سخنان را بر ما فرستاده‌اي و اسرار و رموز بسياري را گفته‌اي، ولي چه داند آن‌كه اشتر مي‌چراند؟ ما حتي از تعداد اشترانمان نيز بي‌خبريم، تا چه رسد از سخن ميان عاشق و معشوق. تو چه مي‌كني و ما چه پاسخ مي‌دهيم؛ تو چه مي‌گويي و ما چه مي‌فهميم؟!

تو خود از زبان وليّت، صادق آل محمد (صلوات الله عليهم اجمعين) فرمودي: بسا كه ميان انسان و بهشت به خاطر زيادي گناهان، فاصله‌اي از زمين تا آسمان باشد و چيزي نمي‌گذرد كه بنده از ترس خداي متعال به خاطر پشيماني از كرده‌هايش مي‌گريد تا اين‌كه آن فاصله چنان نزديك مي‌شود كه از پلك چشم به چشم نزديك‌تر مي‌گردد.[37]