منزل دوم؛ توبه - زمان توبه
زمان توبه
اگرچه كسي كه يك سال پيش از مرگ خود توبه نمايد، توبهاش پذيرفته شده است؛ اگر يك ماه پيش از مرگ، بلكه يك جمعه پيش از مرگ، بل يك روز پيش از مرگ توبه نمايد، خدا توبهاش را ميپذيرد، بل اگر پيش از مشاهدهی نشانهی مرگ توبه كند، پذيرفته است،[38] ولي اين نه براي توست كه بيدار شدهاي و خود را در اسفل سافلين ديدهاي و شايستگي رفتن و به مقصد رسيدن و در اعلي عليين تكيه زدن بر مسند عزت را در خويش يافتهاي.
تو اينك كه به لطف خدا بيدار شدهاي، هرچند چون هنوز از خوابگاه بيرون نرفتهاي، آثار خواب و پريشاني در نگاهت باقي مانده است، هم اينك زمان توبه است.
آنانكه اندكي به نقص خويش آگاه شدند، نسزد كه در جاي آلوده يك لحظه بمانند. كسي كه در زبالهدان خوابيده بود و اينك به هر دليل بيدار شده است، آيا خواهد گفت كه براي از زبالهدان بيرون شدن وقت بسيار است؟ آنكه فهميده است كه در لجنزار فرو افتاده است، چه زماني به پيراستن خويش خواهد پرداخت؟ زمان كوتاه است و راه بس دراز. بدين خاطر كه:
أـ آنگاه كه كسي گناهي مرتكب شده است، بخشي از ايمان خويش را از دست داده است،[39] از خداي خويش كه دانسته و نادانسته در جستجوي او بود و هست، فاصله گرفته است. او كه ميداند ريشهی همه ارزشهاي او، ايمان اوست، در وقت گناه، از پناهگاه ايمان بيرون آمده است و اگر بفهمد بيپناه است و در معرض خطرات بسيار و هجوم دشمنان دروني و بيروني خطرناك قرار دارد، چنين كسي بايد به تندي به پناهگاه امن خود باز گردد.
آنگاه كه گناه كردي، نه فقط غرايز و چرندگان و درندگان جا گرفته در جانت به تو هجوم آوردهاند، بلكه شياطين و اگر كسي باشي، ابليس لعين در تو طمع كرده است. داني كه اگر ابليس لعين به كسي پيله كند، چه ميشود؟ او را دستكم نگير!
بـ آنگاه كه جانت را به گناهي آلودي، جان شريفت را در تيمار اسب و استر گماردهاي. حيف باشد خربندگي براي تو، مير آخوري و اصطبلباني براي تو كه ارزش دو عالم داري.
تو به قيمت وراي هر دو جهاني |
|
چه كنم قدر خود نميداني |
آن رسته از حجاب گفت: اي عزيزِ طالب حق، بدان كه از چندين هزار هزار ذرات خاك، يكي ذره نبات گردد و از چندين هزار هزار، يكي جزو حيوان گردد و از چندين هزار هزار حيوان، يكي جزو انسان گردد و از چندين هزار هزار انسان … يكي اسلام آورد و از چندين هزار هزار اسلام يافته، يكي ايمان آورد و از چندين هزار هزار ايمان آورده، يكي طالب شود و از هزاران طالب يكي سالك شود و از هزاران سالك يكي به مقصود رسد.[40]
فقير گويد: چرا آن يكي، تو نباشي؟ چه نداري يا چه كم داري كه از خدايت خواسته و در خواستهات صداقت ورزيدهاي و به تو نداده است؟ اي عزيز، ميتواني آن يك، تو باشي و مقصود كلّ گردي كه باقي اهل عالم طفيل تو باشند و چون پروانه، آگاه و ناآگاه به گرد تو گردند و تو را كعبهی خويش قرار دهند و يك لحظه از طواف به گرد تو باز نايستند.
اي عزيز! اگر تو را خواستند در كجا يابند؟ در مزبلهاي، مصطبهاي، با استري، بستري، درندهاي، چرندهاي؟ كجا؟ حيف باشد كه تو در جاي خود نباشي.
پس توبه را سالي يا حتي ساعتي كه لحظهاي و نفَسي به تأخير مينداز كه پس از بيداري، جايي كه هستي نه زيبنده توست. دور نيست كه پرده كنار رود و خود را در جمعي بيني كه بردن نام آنها نه سزاي محضر توست.
جـ آنگاه كه به ظاهر لغزيدي و در واقع رو از يار برتافتي، به دشمن خود پناه آوردي و بر ديدگان خود چنان حجابي نهادي كه دشمن را دوست بيني و دوست را دشمن؛ فضل و لطف خدا را گدازش ديدي و دام و ضرر و خطرِ ابليس را نوازش، از دو ديده، هيچ يك گشوده نيست، چه اگر گشوده بود، در دام نبودي و چنين نياسودي. قصه آنكه در تاريكي با شير بازي ميكرد يا آنكه سر مار را ميمكيد، شنيدهاي؟ اگر نه، مثنوي معنوي را بخوان!