منزل دوم؛ توبه - گناه چيست؟

گناه چيست؟

«والذّنوبُ ما يَحجُبُكَ عَن الله مِن مَراتبِ الدّنيا و اﻵخرة»؛[41] گناه آن باشد كه ميان تو و خدا حائل شود، خواه دنيا و مراتب نعمت‌ها و فتنه‌هاي دنيا باشد، خواه آخرت. چيزي كه چون حجاب ميان تو و خدايت باشد، گناه است.

پس نخست بايد انديشه نمود كه حجاب چيست؟ اگر بر ديواري پارچه‌اي اندازند يا كه ميان دو گروه پرده‌اي آويزند، اين پارچه و پرده چه مي‌كند؟ پيداست كه اگر كسي بخواهد به آن ديوار نگرد يا آن گروه را به تماشا نشيند، نمي‌تواند. هرچه بيش‌تر بنگرد، پارچه و پرده را بيش‌تر ببيند، چنين چيزي را كه مانع ديدن آن سوي آن است، حجاب ناميده‌اند.

باري، اگر بندگان خدا كه در كوشش پيوسته براي ملاقات خداي خويشند، «يا أيُّها الانسانُ إنّكَ كادِحٌ إلي رَبّكَ كَدحاً فَمُلاقيه»،[42] به چيزي جز خداي خويش توجه نمايند، آن چيز حجاب ميان آن‌ها و خدايشان است، همان را گناه گويند.

هرچه توجه آدمي را به «خود» جلب كند و مانع از توجه به «خدا» شود، گناه است، خواه فرماني به آن تعلق گرفته باشد، خواه نگرفته باشد. پس مي‌توان گناهان را به سه دسته تقسيم نمود:

آن‌چه فرماني بدان تعلق گرفته است، خواه امر باشد و خواه نهي، آن‌چه اين‌گونه نيست و انجام و ترك آن رواست و آن‌چه مقام ربّ يا مقام عبد مقتضي آن است.

آآن‌چه كه ترك فرمان خدا باشد و خدا بدان امر و نهي داشته باشد كه خود به چهار قسم تقسيم مي‌گردد:

أـ آن‌چه نشان از بزرگي دروغين انسان دارد و انسان نيازمند را به كاري وا مي‌دارد كه نه كار نيازمندان است، مانند خود بزرگ‌بيني، تكبّر، فخر‌فروشي، خودستايي، خودخواهي، ديگران را به خدمت خويش گرفتن، انتظار بندگي از ديگران داشتن، رياست‌طلبي، خودمحوري و مانند آن.

ب‌ـ آن‌چه كه از صفات شيطاني انسان ريشه گرفته است، مانند مكر، فريب، حسادت، امر به گمراه ساختن ديگران، آرزوهاي دراز و مانند آن.

ج‌ـ آن‌چه كه نتيجه‌ی طغيان شهوت است، مانند: حرام‌خوري، پرخوري، دزدي، آلودگي‌هاي جنسي و مانند آن.

د‌ـ آن‌چه كه ريشه در متعادل نبودن غضب دارد، مانند كينه‌توزي، خشم، قتل، نزاع‌هاي فردي و گروهي و مانند آن.[43]

حاصل آن‌كه، گناه خواه مربوط به قواي مشترك انسان باشد، خواه مربوط به كشش‌هاي ويژه‌ی او، خواه مربوط به رابطه‌ی ميان انسان و خدا باشد، خواه مربوط به رابطه‌ی انسان و ديگران و خواه مربوط به كمالات شخصي خودش باشد، همه حجاب به حساب مي‌آيند. يعني آن‌گاه كه انسان به چنين كارهايي مي‌پردازد، از خداي خود غافل است؛ توجه او به اين‌گونه امور سبب مي‌شود كه توجّهش از خدا سلب شده باشد و اين همان حجاب ميان عبد و ربّ است.

اين‌ها اگرچه گناه است، ولي چندان به موضوع اين بحث ارتباط ندارد و يا گناهان مورد بحث به آن‌چه گفته شد منحصر نمي‌گردد. گناهي كه اين‌جا مورد نظر است، هر امري است كه مانع از توجه به خدا شده باشد، اگرچه در زبان شرع از گناهان به حساب نيامده باشد و از مباحات باشد. چنين نيست كه مباح بودن، نشان حلال بودن باشد. اگر كار روا و مباح نيز سبب غفلت باشد، گناه است كه بايد سالك در منزل توبه از آن پشيمان باشد و با عمل آن را جبران نمايد.

از آن‌جا كه غفلت‌هاي بنده بسيار است و اگر پيوسته در حضور و هوشياري هم كه باشد، باز حضور و هوشياري او نه شايسته خداست، از اين‌رو اگر نبود رحمت گسترده‌ی الهي كه همه را در بر گرفته و مي‌گيرد، جاي نوميدي بسيار بود. ولي از آن‌جا كه از سويي ما ظلوم و جهوليم[44] و عذر ما در جهل و ناداني ماست و او بخشنده و مهربان است، پس بسي اميد داريم.

قصه يوسف را با برادران وي شنيده‌اي و دانسته‌اي. آن‌ها يوسف را در چاه انداختند، از چاه كه بيرون آمد، وي را به بهايي ناچيز فروختند. برادران وي آلوده به ستم‌ها و گناه‌هاي بسياري شدند، ولي نادان بودند؛ به يوسف بسي ستم‌ها شد، آن زندان، تهمت، به بازار بردگي معامله شدن، همه نتيجه كار برادران بود، ولي يوسف از لطف و كرم خدايش بهره‌ها داشت. اين بود كه هم عذر در دهانشان نهاد و هم با اندك تنبّه و توجهي كه براي پشيماني آن‌ها لازم بود، از بخشش و لطف خود برخوردارشان ساخت. باشد كه خدا با ما نيز چنين كند. تو خود گو، اگر بنده خدا (يوسف) با ستم‌كاران خود چنان كرد كه او را عزيز نام نهادند و وي را ستودند، نشايد كه خدا نيز چنين كند تا همه را غرق در لطف و كرم خويش نمايد؟

مثََل محاسبت حق جلّ‌جلاله با مؤمنان در روز قيامت، مثل معاملت يوسف است با برادران خود. يوسف گفت: هَل عَلِمتُم ما فَعَلتُم بِيوسفَ و أخيه؛[45] به ياد داريد كه با يوسف و برادرش چه كرديد؟ حق به بنده‌ی مؤمن خود گويد: مي‌داني با خود چه كرده‌اي، به ياد داري كه در خلوت چه مرتكب شده‌اي؟ نمي‌پرسد چرا چنين كرده‌اي كه آسمان و زمين را طاقت اين خطاب نبود. از ابليس لعين چنين پرسيد (و دانيد كه چه شد.)

يوسف عذرشان در دهان نهاد: «إذ أنتُم جاهِلون»؛[46] آن‌گاه كه چنان كرديد كه ناروا بود، نادان بوديد. خدا نيز پيشاپيش بنده‌ی گرفتار آمده در دام فتنه و بلا را جهول خوانده است، نه جاهل. از فرط ناداني كه گويي اميدي به پيراستن خود از جهل ندارد، وي را جهولش خوانده است.

يوسف گفت: «لا تَثريبَ عليكُم اليَومَ»؛[47] اينك ملامتي بر شما نيست. اگر بندگان شايسته خدا، از ستم‌كاران بر خويش چنين در مي‌گذرند كه نه تنها كيفرشان نكنند، بل سرزنش و توبيخشان نيز ننمايند، خدا چه مي‌كند؟! آيا خدا نگويد كه «يا عبادِ لاخوفٌ عليكُم اليوم»،[48] ترسي به دل راه ندهيد كه ربّ كريم[49] حساب‌گر شماست؟

فرزندان يعقوب كه دلِ پدر آتش زده بودند، گفتند:

«يا أبانا أستَغفِرلَنا ذنوبَنا»؛[50] پدرا براي ما طلب بخشش نما.

پدر گفت «سَوفَ أستَغفِرُ لَكم رَبّي»،[51] از خدايم برايتان طلب بخشش خواهم نمود.

اي عزيز‍ تو اگر از مصطفي (صلی الله علیه و آله) طلب بخشش كني و از او شفاعت خواهي، او به تو چه پاسخ خواهد داد و از او چه انتظاري است؟ تو از فرزندان يعقوب بدتري و بدتر كرده‌اي يا پدر امت مرحومه كه رَحمَةٌ للعالمَين[52] است، از يعقوب كم‌تر است؟ به خدا پناه مي‌بريم اگر چنين گمان روا ‌داريم. تفصيل بيش‌تر اين‌جا روا نباشد. مغز سخن را بي‌پوست و بي‌ملاحظه در «باده‌ی گلگون» گفته‌ايم. شايد در دسترس قرار گيرد.

غفلت بسيار داريم، ولي ربِّ كريم نيز داريم. جنبش ما به لطف و عنايت اوست، بخشش او هم، عين كرم اوست. ما پشيمانيم و عذرخواه و سر به فرمان، باشد كه حضرت دوست گيرد حسابمان آسان. ما در خوف و اندوه و غمي جان‌كاهيم، باشد كه ندا رسد كه «يا عبادِ لا خوفٌ عليكم».