منزل دوم؛ توبه - شرايط توبه
حقيقت توبه
1ـ زشتي خويش را بزرگ دانستن
پيش از اين گفته شد كه ضعيفي چون ما، كه از جهات ششگانه در معرض خطرات بسيار است، پشهاي چنان ما را ميآزارد كه همه لذّتهاي زندگي را به كاممان حنظل[76] ميسازد، نسزد كه پاي از گليم خويش بيرون نهيم و با قوّي مطلق سرِ ناسازگاري گذاريم. ما به حكم معلول بودنمان ضعيفيم، ولي خداي ما در همه جهتها و جنبهها عين قوّت و عزّت است. ما با او در افتادهايم. حقّا كه اگر نادان نبوديم، چنين نكرده بوديم.
اينك بيفزايم كه تا زشتي كار خويش را و بزرگي جنايت را ندانيم، آن را ناپسند نشماريم و تا ناپسند نشماريم، پشيمان نگرديم و تا پشيمان نگرديم، آن را ترك نكنيم.
اگر چنان در محاصرهی نيزهها و شمشيرها باشيم كه با كمترين حركت، بدنمان بر لبهی نيزهاي برّان قرار گيرد كه تا استخوانمان شكاف خورد، چه ميكرديم؟
اگر اندك تكاني به چشم در جاي خودش، سبب پاره پاره شدن تمام بدنمان باشد، چه ميكنيم؟ پس بدان او «يعلمُ خائنةَ الاَعيُن و ما تُخفِي الصدور»،[77] چشم كه تكان خورد، در حضور او تكان خورد؛ اگر ناروا بيند، در حضور او ناروا بيند. اگر در حضور چند انسان محترم و در نظر ما بزرگ، حاضر باشيم، تكان دست و پا و چشم و زبانمان را كنترل كنيم، ما در حضور بزرگترين هستيم و ببين چه ميكنيم؟
به آغازمان بنگريم كه پارهاي آب گنديده بيش نبوديم، به اكنونمان بنگريم كه پاره پوستي و پاره گوشتي كه در آن سرگين اندوخته كردهايم، بيش نيستيم، پايانمان را بنگريم كه لاشهاي، مرداري، خوراك مار و موري بيش نخواهيم بود. ما همينيم كه گفته شد. گناهمان نشان اين است كه جانمان كمتر و پستتر از تنمان است؛ باطنمان تنفّرآميزتر از ظاهرمان است. حال اگر توانيم، نگاهي به آن يگانه جمال و جلالت بيندازيم.
اينك ببين كه با نافرماني خويش چه كردهايم. پس ظاهر توبه يكي پشيماني است كه آگاهي به جنايتهاي خود براي دستيابي به آن بسيار سودمند است.
2ـ توبه خويش را ناتمام دانستن
اكنون كه به لطف خدا همت كردهاي و از لجنزار بيرون آمدهاي و دامن آلودهی خويش به اندك آبي تر كردهاي و با سرشك اشك، پشيمانيات را نشان دادهاي، گمان مبري كه پاك شدهاي و از دام رستهاي كه خود مايهی افتادن در دامي دگر است. از كجا داني كه حقيقتاً برگشتهاي؟ شايد كه اين بازگشت، لايهی بيروني كار توست و در واقع چنين نباشي.
شايد اينك كه پشيمانيم، بدين خاطر است كه ميل و رغبت و توان گناه كردن نداريم كه اگر داشتيم باز هم گناه ميكرديم.
شايد توبه ما بدين سبب است كه از شرايط و موقعيت گناه خارج شدهايم كه اگر آن موقعيت تكرار شود، دوباره آلوده گرديم.
آن بيچاره معتادي كه ترك اعتياد كرده است، خود ترك كرده است يا تركش دادهاند؟ اگر ترك كرده است، مطمئن است كه با ديدن وسايل اعتيادش، دوباره بدان باز نميگردد؟ با ديدن دوستان دوران اعتيادش چطور؟ با رفتن به شب نشينيهاي دوستانهاش چطور؟ اگر شرايط و زمينههاي گناه فراهم شود، چگونهايم؟ با ديدن گناه، از آن تنفّر داريم يا نه؟ بالاخره از كجا دانيم كه حقيقتاً از گناه برگشتهايم؟
از كجا دانيم كه چرا برگشتهايم؟ آيا علت بازگشت ما بزرگي جنايت نفس ما بود؟ آيا سبب آن نفرت ما از گناه به خاطر آگاهي ما بود، كه توبهی حقيقي باشد؟ شايد كه علت بازگشت ما از دست دادن مالي، جاهي، شهرتي باشد؛ شايد عامل آن از دست دادن لذّتي، دنيايي يا آخرتي باشد.
حقيقت توبه آن است كه بدانيم موجودي چنين كوچك و نيازمند با بزرگي چنان بينياز چه كرده است. بايد بدانيم كه در حضور قاضي چه بازيها كه نكردهايم! شايد دنياي خويش را در ترك گناه ديدهايم، شايد آخرت خويش را در توبه ديدهايم؟ توبه براي خودمان بوده است، لذّتي را رها كردهايم تا كه لذّت بيشتري به دست آوريم.
اگر توبه بازگشت به سوي خدا باشد، با اينگونه شايدها انجام نميپذيرد. بازگشت به سوي خدا بايد با انگيزهاي خدايي باشد، با سيري و حركتي خداپسند و هدفي الهي. پس هيچگاه توبه خود را تمامشده مپنداريم. توبهی ما آنگاه تمام است كه بدانيم گناهانمان حجاب ميان ما و تنها محبوب ماست. هرگاه گناهمان را به ياد آورديم، اندوهگين شويم و به عذرخواهي زباني مشغول گرديم، آنگاه كه رحمت و نعمت خدا را بر بندهی گنهكار به ياد آوريم، شرمنده گرديم. شايد سبب تكرار توبه به آن اندازه كه «تواب»[78] نام گيريم، همين باشد نه تكرار گناه. آنكه گناه بسيار كند و توبه بسيار، خود و كار خود بل خداي خود را به ريشخند گرفته است.
امام باقر (علیه السلام) فرمود: المقيمُ علي الذّنبِ و هو مُستَغفِرٌ منه كَالمُستَهزِئ؛[79] آنكه پيوسته گناه ميكند و پيوسته توبه، مسخره كننده است نه حبيب الله.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود التّائبُ حبيبُ الله؛[80] هم تائب خدا را دوست دارد و هم خدا تائب را دوست دارد. اگر تائب خدا را دوست نداشت كه از كردهی خويش پشيمان نبود، از عمل خود برنميگشت، دوستان گذشتهی خود را رها نميكرد و چون نميدانيم كه درست برگشتهايم، بايد پيوسته توبه را تكرار كنيم، عذرخواهي را مكرّر نماييم، در تنهايي بر حال خويش گريان باشيم.
و بالاخره از كجا دانيم كه توبهمان پذيرفته شده است. شايد كه در اداي حق توبه (پشيماني از گذشته، عذرخواهي و جبران كوتاهيها) موفق نبودهايم. تو كه خواب آسودهات پريشان شده است، خانه موهومت ويران گشته است، به قصد سفر از خانهی عنكبوت خارج شدهاي، اگر تو را در خانه امن جاي ندهند، چه ميكني؟ اگر راه به رويت نگشايند چه؟ اگر با هزار و يك دليل محكمهپسند ردّت كنند، چه خواهي گفت؟
اي عزيز! بدان كه من و تو نه تنها تا در ظلمت اين خاك گرفتاريم، بلكه هميشه، از انجام توبه حقيقي ناتوانيم، چون در علم و فهم كوتهنظريم. نميدانيم و گمان بريم كه ميدانيم و نادانسته جاي دانايان نشستهايم. نه خود را ميشناسيم، نه كوتاهيهاي خود را، نه بزرگي خداي خود را و نه محبّت خدا به بندگانش را، ولي در عين حال، بر همه تكليف معين ميسازيم. گر كسي با ما سرِ سازش نداشت، گويي به كفر گراييده است، پس او سزاوار هر سخني است! بگذاريم و بگذريم. غرض آزردن دل بندگان خدا نيست.
بدان كه با همه دقتها كه نمودهايم و زحمتها كه كشيدهايم، باز ممكن است توبهی ما مقبول نباشد، چه در انجام ناشايست كوشش بسيار كردهايم. گويي هرچه از ما ساخته بود، با وي كرديم و او نيز آنچه شدني بود با ما كرد؛ او با ما آن كرد كه با سلاطين كند و ما با او آن كرديم كه با بندگان كنند. اينك ببين چه ترسي و وحشتي ما را فرا خواهد گرفت. اينك بيدار شدهايم و فهميدهايم كه چه كردهايم. واي بر ما اگر دست ردّ بر سينهمان زنند.
3ـ بر گناه ديگران عذر نه
براي هر كسي كه به گناهي آلوده شده است، عذري برتاب و اگر كسي بر تو ستمي روا داشته است، نه تنها از او بگذر بلكه او را معذور دار. گناه ديگران را يا چنين دان كه تو گمان كني كه گناه بوده است، ولي در واقع چنين نبوده است يا سهو او دان يا خطاي او و يا هر عذر ديگري كه به واهمهات خطور ميتوان كند. همه را معذور دار جز خودت را.
اين كار دو نتيجه دارد: يكم اينكه خود را بدترين خلق خواهي يافت و ناشايستهترين آنها كه هيچ عذري بر گناهش ندارد، پس شايستگي هيچ لطفي از جانب خدا را نيز ندارد.
اگر چنين باشد، با توجه به اينكه در منزل پس از بيداري سير ميكند، در اصلاح كارهايش نهايت سعي و كوشش را خواهد داشت، در كسب توبهاي حقيقي، از هيچ رفتار پسنديدهاي فرو گذار نخواهد كرد و بالاخره ريشهی جرم و جنايت خود را كه سبب دورياش از محبوب حقيقي بود، شناسايي نموده، با حول و قوهی الهي و همت عالي، از بيخ و بن خواهد كند.
دوم اينكه، چون هركه هرچه كرده است، معذور است و سالك در اين قدم ميفهمد كه هيچ حقي بر ديگران ندارد، اين زمينهی مناسبي براي ترك تقاضا و تمنّا و طلب از ديگران ميشود و اين ترك تقاضا سبب ميشود كه به كار خويش بپردازد و از غير مقصد و نهايت خود كه خداي خود است، غافل گردد. توجه او به ديگران، تنها به قصد فرمانبري از خدا خواهد بود و بس. آنچه كه گفتيم خلاصهاي بود مربوط به حقيقت توبه و آنچه به ظاهر آن مربوط است. اما: