منزل دوم؛ توبه - باطن توبه
باطن توبه
آنچه ميتوان در اين زمينه به اختصار بيان كرد، همهی آنچه كه هست، نيست. شرحي بيشتر را ميتوان در احوال «خرابات نشينان» يافت.
1ـ سالكِ تائب بايد با جستجوي انگيزههاي خود در توبه و حالاتي كه ميل به توبه در او زنده شد، بفهمد و بيابد كه توبهی او براي رسيدن به تقواست يا فرار از سختي و گرفتاري يا رسيدن به نعمتِ جاه و شهرت. اگر توبهی او براي رسيدن به تقوا نبوده، هر دليل ديگر كه دشته باشد، بايد بار ديگر توبه كند.
علاوه بر آنچه پيش از اين دربارهی جنايت آدمي گفته شد، اينك دربارهی اين توبه نيز كه خود گناهي افزون بر گناهانِ گذشته شده است، بينديشد و بفهمد كه با چه كسي مكر ميورزد و قصد فريب چه كسي را دارد؟ خود را يا خداي خود را؟ كدام خردمندي خود را ميفريبد؟ كيست كه با خود معامله كند و به خود گران فروشد يا در معامله با خود تقلّب كند؟
اما فريب خدا، فقط ميدانم كه كسي توان فريب او را ندارد. پس او كه فريب نميخورد، به چه دل خوش كردهاي؟ پس در قدم اول بايد تائب بفهمد كه انگيزه و مقصدش از اين توبه چيست. مبادا كه پس از عمري به ظاهر سلوك، ببينيم كه هنوز در منزل اول نيز نيامدهايم، بلكه خود را فريب دادهايم و بر لغزش و آلودگيمان افزودهايم.
2ـ بدانيم كه همو كه اينك ميل به توبه و توانايي بر انجام آن را به ما داده است، پيش از اين ميل به گناه و توانايي بر انجام آن را داده بود. اينجا نميگويم كه فاعل يكي است، بلكه ميگويم، او بود كه موانع انجام گناه را از پيش پاي تو برداشت، ميل و رغبت انجام آن را در تو ايجاد نمود. بايد در اين قدم بفهميم كه چرا چنين كرد. اينجا نه سخن از جبر است و نه تفويض كه عوام نيز ميفهمند كه نه آن است و نه اين.
او كه حكيم است، كار بدون حكمت نميكند، پس اين چه حكمت است كه خلق را در سرگرداني فرو برده است؟ فقط بدان كه او يگانه است، هم در ذات و هم در صفت و هم در فعل؛ آنچه خواهد، همان شود و نيز بدان كه او حكيم است، فعل او دقيقترين، محكمترين و زيباترين است. اگر بار ديگر با تو آن كند كه پيش از اين كرد، ديگر خود داني!
و نيز بدان كه كيفر كردن تو، نياز به اين همه نافرماني نداشت، بل اندك توجهي به غير در حضور يار، بس بود كه تو از چشم يار فرو افتي و ديگر در چشم او جايي نداشته باشي، تا چه رسد به دل او. پس او كه آلودگي شناسد و از آن نهي نموده است، چرا خود، اين آلودگيهاي بندهاش را از چشم ديگران ميپوشاند؟ و او را ميان خلق رسوا نميسازد؟
آيا نظر او نيكي كردن به بنده است يا كه ميخواهد آلودگي بنده افزون شود؟ اگر منظور، اوّلي باشد، نعمتي و منّتي بر ما نهاده است كه اگر تا ابد در شكر آن زبان به ستايش او گشاييم، كم است و اگر منظور، دوّمي باشد، اگر تا ابد چون ابر در بهاران بگرييم و سرشك اشك فرو ريزيم، باز هم كم است. تو هر دو را در نظر داشته باش. كمي و زيادي آن، در اين مرحله چندان اهمّيتي ندارد، اگرچه دوّمي تقدّم دارد.
و نيز دقّت و انديشه كن كه چرا خدايت، مهلتهاي فراواني به تو داده است. يك بار، بل صد بار كه در آزمون ردّ شدي، باز آزموني دوباره، صد باره، هزار باره از تو ميگيرد. لطف است يا قهر؟ ميخواهد كه شايد در آزموني قبول شوي، پس بهانه است؛ يا كه ميخواهد همه عذرها از تو باز ستاند و چنان حجت بر تو تمام كند كه زبان به شكايت نگشايي و از شرمندگي هيچ نگويي و نپرسي. هر كدام كه باشد، يا شكر پيوسته را ميطلبد يا عذر پيوسته را. اين هم اهميت ندارد كه كدام باشد. تو هر دو را در نظر داشته باش. مباد كه غفلت كني كه جبرانش ممكن نيست.
و نيز بينديش كه چرا خدايت عذرت قبول كند و چرا تو را چنان بخشايد كه گويي هرگز نيالودهاي؟ آيا ميخواهد چنان كند كه اگر به عدالت رفتار نمود، جاي هيچگونه پرسش و گفتگويي نباشد و عدل خويش استوار سازد يا ميخواهد چنان كند كه هيچ بندهاي از لطف و رحمت گستردهی او بيبهره نباشد و فضل خويش را بيتقاضا و درخواست، حاكم سازد؟ هر دو را دور از نظر مدار. عدالت يا رحمت؟ نيك بينديش!
4ـ به درون خود درنگر، جز ضعف و فقر و نقص و نياز نيابي، چون كه ممكني و ممكن سيهروي.
سيهرويي ز ممكن در دو عالم |
|
جدا هرگز نگردد والله عالم |
آنچه كه داري، حتي اگر به اندازه همهی جهان طبيعت باشد، باز هم «مَتاع قَليل»[81] است و اين هم از او داري؛ توشهی اندك و «بِضاعَة مُزجاة»[82] است و آن هم از او. اگر علم داري، از خود نداري، كه عليم اوست؛ و اگر قدرت و توان داري، از او داري كه قدير اوست؛ اگر عزت و صلابت داري از اوست كه عزيز هم اوست؛ و اگر پاكي و طهارت داري از اوست كه سبحان اوست؛ اگر حيات داري از او داري، كه حيّ لايموت اوست.
او داناست، كه «إنّ الله بِكُلّ شَيء عَليم»[83] و ما نادان، كه «إنّه كانَ ظَلوماً جَهولاً».[84]
او تواناست، كه «إنّ اللهَ عَلي كُلّ شَئٍ قَدير»[85] و ما ناتوان، كه «ضَرَبَ اللهُ مَثلاً عَبداً مَملوكاً لايَقدِرُ عَلي شئٍ».[86]
او عزيز است، كه «إنّ العزّةَ لله جميعاً»[87] و ما خوار و ذليل، كه «عَنَتْ الوُجوهُ للحيّ القيّوم».[88]
او مقدّس و منزّه است، كه «سُبحانَ الله عمّا يَصِفون»[89] و ما آلوده، كه «ألمنَخلُقْكم مِن ماء مَهين».[90]
او باقي است كه «يَبقي وَجهُ ربّك ذوالجلال و الاكرام»[91] و ما فاني، كه «كُلُّ مَن عَليها فانٍ».[92]
او حيّ است، كه «تَوَكَّلْ عَلي الحَيِّ الّذي لايَموتُ»[93] و ما مرده، كه «إنّك مَيّتٌ و إنَّهُم مَيّتون».[94]
او ربّ است، كه «رَبُّكم و رَبُّ آبائكم الاَوّلين»[95] و ما عبد، كه و «ما خَلقتُ الجنّ و الانسَ إلاّ لِيَعبُدون».[96]
او واحد است، كه «إلهُكُم إلهٌ واحدٍ»[97] و ما شريك و همراه داريم، كه «و مِن كُلّ شَئٍ خَلَقنا زَوجَين».[98]
حاصل آنكه، چيزي از خود نداريم، خوشي ما هم به همين است كه نداريم و نايافتن مرادها، دولتِ ماست.
اينك به ايمان و اعتقاداتمان نظر كنيم، صفات و حالاتمان را وارسي نماييم و اعمال و رفتارمان را محاسبه دقيق نماييم. اگر ديديم آنچه كه داريم سراسر حسن و جمال و كمال و پاكي است و همه براي او، خالص و بيريا و بدون دخالت ديگران انجام شده است، همه را لطف و منّت خداي دانيم. چون ما كه ضعيف و نيازمنديم، از ضعيف چه خيزد غير ضعف؟
توبهمان را نيز به دقت بررسي كنيم؛ اگر خالص بود، لطف و منّت او دانيم. پس در اين همه حسن و جمال، ما را سهمي نيست، از خود هيچ نداريم. پس دل خوش مداريم و مگوييم كه چنين و چنان، خالصانه انجام دادهايم. اينها نعمتهاي بيطلب اوست، حتي طلب و درخواست ما نيز اگر خالص و پاك باشد، نعمت بيطلب اوست.
پس در اين صورت ما از خود هيچ نداريم و اگر ديديم آنچه كه داريم و به دست آوردهايم، سراسر نقص و آلوده به زشتي است، در اين صورت نيز چيزي قابل عرضه نداريم. اگر خواهيم با خداي خويش معامله كنيم، هيچ نداريم، پس ما بر سر دو راهي قرار گرفتهايم يا سراسر خوبي كه منّت اوست نه كفايت ما و يا سراسر بدي كه نقص و قصور و تقصير ماست.
در هر صورت، دست خالي و روي سياه؛ كيش و مات. اگر اهل معاملتيم، راه گريز يابيم. اگر در بازي و لهو و لعب، با كيش و مات روبرو شويم چه ميكنيم؟ از آنان نباشيم كه مات را ميپذيرند. راهي بيابيم كه معاملت در آن نباشد تا كيش و مات در آن نباشد؟!
5ـ همه كارها و از جملهی آنها توبهی تو، نسبتي به خدا دارد. در اين نسبت نيك بينديش كه هرچه از اين نسبت بيشتر سر درآوري و آگاه گردي، به باطن توبه نزديكتر شدهاي. سخني از عقل را در نظر داشته باش كه «لا مُؤثّرَ في الوجود إلاّ هو»؛[99] در هستي جز او مؤثري نيست و سخني از خالق عقل را بر زبان داشته باش كه «كُلُّ شَئٍ هالكٌ إلاّ وَجهَه».[100] گويي اينجا بيش از اين ضرورتي به يادآوري نيست. در جايي ديگر به تفصيل گفته شده است.