منزل سوم؛ تفکر - تبيين عقل
تبيين عقل
1ـ كاري كه مربوط به عقل است بايد در غايت حسن و زيبايي و تمام و كمال انجام پذيرفته باشد. كار نيمه تمام، كار عقل نيست و با خردورزي ناسازگار است؛ كاري كه زيبايي مربوط به خود را نداشته باشد، خردمندانه نيست. كاري كه از نظم، هماهنگي و نغمهساني بيبهره باشد، انديشهورزانه نيست. بسياري از دستورات ديني براي خردمندانه ساختن زندگاني و كار انسان يا دستكم يكي از برايندهاي آن، خردمندانه ساختن آن است.
نظافت و پاكيزگي، آرايش ظاهر، پرهيز از انواع آلودگيها، لباس سفيد و روشن، استفاده از رنگهاي شاد، استفاده از غذاهاي دلپذير (طيّب)، اشتغال به كارهاي زيبا و پرهيز از سلاّخي، كفن فروشي، مرده شوري و مانند آن، به كار بردن عطر و بوي خوش و بالاخره به جمال و زيبايي خود پرداختن، از يك جهت بدين خاطر است كه مؤمن خردمند است و بايد ظاهر و باطنش خردمندانه باشد و چنين كارهايي خردمندانه است. كار مؤمن در نوع خود زيباست، زندگي مؤمن نيز همينگونه است.
به نظر نگارنده، كار مؤمن در خوراك و پوشاك و مسكن و مركب و غير از آن نيز همينگونه است، ولي نياز به شرح و توضيح بيشتر دارد كه بخشي از آن در ادامه فصلهاي آينده بطور مختصر مورد بحث قرار خواهد گرفت.
كار مؤمن زيباست، معرفت و علم او نيز همينگونه است، طاعت و عبادت و اشك و آه او زيباست، سختكوشي و استقامت او نيز چنين است، چون مؤمن چيزي را ميپسندد و ميخواهد كه خدا ميپسندد و ميخواهد و كاري را انجام ميدهد كه خدايش خواسته است و از آنجا كه خدا زيباست و زيبا جز زيبا را نخواهد، پس آنچه را خدا ميپسندد، در غايت زيبايي است. پس كار مؤمن نيز همينگونه است. به گفته بابا طاهركه دوبيتيهاي جانسوزش خواندني است و بهويژه در جواني نبايد از آن غفلت نمود:
يكي درد و يكي درمان پسندد
يكي وصل و يكي هجران پسندد
من از درمان و درد و وصل و هجران
پسندم آنچه را جانان پسندد
مؤمن آنچه را خدا ميپسندد ميجويد و به لطف خدا به آن دست مييابد. چيزي غير از آن را نه ميجويد و نه مييابد. (و خدا زيبايي را ميپسندد چون «إنّ الله جميلٌ يُحبُّ الجمال».[10]
منشور كمال حسن تو بنوشتند
خوبان جهان به پيش رويت زشتند
او خود زيباست و البته هر كسي خود را و شبيه خود را ميپسندد. خداي زيبا، زيباپسند است؛ در ميان دلها، زيباترينش را بر ميگزيند؛ در ميان خردها، زيباترين آنها را ميخواهد؛ در ميان طاعات و عبادات، باز هم زيباترين را انتخاب ميكند. يك جمله بگويم، همه سليقههاي عالم، جلوهاي از پسند الهي است؛ اگر آنكه جلوهاي از درياي بيكران حسن و جمال الهي داشته باشد، چنين خوشسليقه و نيكوطلب است، تو خود بگو صاحب آن جلوهها كه در هيچ جهت حدّ و اندازه ندارد، چگونه است؟
اگر در عبادات، عملي را كه در آن حضور قلب نباشد، نميپسندد و نميپذيرد و در نتيجه تأثيري بر جان انسان ندارد، نه گمان بريم كه سختگيري ميكند، چنين نيست، تو نيز همينگونهاي. اگر كسي كه با تو سخن ميگويد، چشمانش به شخص ديگري نظر داشته باشد، دستانش به حركت ديگري مشغول باشد، حواس و توجّهش به جاي ديگر باشد، تو نيز آن را توهين ميپنداري. به همين خاطر است كه گفته شده است وقتي با كسي سخن گوييد، توجّهتان به او باشد و اگر منعي نيست، نگاهتان نيز. بگذريم. در هر صورت، تو چگونه هستي؟ خود داني، او زيباپسند است.
يك شهر همه حديث آن روي نكوست
دلهاي جهانيان همه شيفته اوست
ما ميكوشيم و ديگران ميكوشند
تا دست كه را بود، كه را خواهد دوست
2ـ مقصد نهايي انسان كه از آن گريزي نيست، بازگشت به سوي اوست. مقصدهاي ديگر همه غايت بالعرض هستند. تنها او غايت بالذات است. پس شناخت او كه شناخت آينده خود و جايگاه واپسين خود است، امري لازم و ضروري است. ولي ويژگي خردمند اين است كه شناختنش در اين مورد، تمام است، زيباست و نيك است؛ يا عين واقع است يا به واقع نزديك است. خدا را چنان شناسد كه هست، نه چنانكه خود ميخواهد. خداي مؤمن شبيهترين صورت به خداست، نه شبيهترين صورت به آرزوهاي كوتاه و بلند آدمي.[11] بنده بايد چون خدا باشد، نه اينكه خدا چون بنده باشد. مهمترين ويژگي خردپيشگي اين است كه معرفتش از خدا، درست و پسنديده باشد.
3ـ اگر كسي به اين معرفت دست يافت و به گريزناپذيري سلوك به سوي او آگاه شد، بايد كيفيت سير و سلوك را بشناسد. اين دومين نشان خردمندي است. پس از شناخت مقصد و نيز گريزناپذيري حركت و تلاش براي رسيدن به آن، نشانه خردپيشه اين است كه راههايي كه به اين مقصد منتهي ميشود را بشناسد، ابزار و زاد و توشه اين سفر را فراهم سازد. دست خالي و بيزاد و توشه قدم در سفر نهادن، به ديو و دد گرفتار شدن را به دنبال دارد يا دچار قحطي و ناداري و در نتيجه از تشنگي و گرسنگي مردن را. اين معرفت شرط حسن طاعت و بندگي است.
4ـ و چون در اين سفر گردنهها بسيار است و سختيها فراوان، استقامت داشتن و به نيكي سختيها را تحمّل كردن، ويژگي سوم خردمند است. كسي كه پاي در راه ميگذارد و قصد سفر ميكند، آنهم سفري كه نه از هفت خان كه بايد از صدها و هزاران خان بگذرد، نبايد با اندك سختي و زحمتي، بادي و بوراني، گرسنگي و ناتواني مأيوس گردد و به آه و ناله درافتد كه اين نشان بيخردي است. صبر و تحمّل و شكيبايي، آنهم بهگونهاي كه سختي سفر هموار گردد، بخشي از خردمندي است.[12]
دل بر اندُه وقف بايد كرد و جان را بر خطر
هركه را با عشق بترويان دلي يكتا بود
پس خردمندي و انديشهورزي ارزش ويژه و منحصر به انسان است و خردمند كسي است كه مقصد خويش را همانند مبدأ خويش به درستي بشناسد و رفتار و گفتار و كششهايش بر اين شناخت استوار باشد. با بندگان خدا چنان رفتار نمايد كه زيبندهی «بندگان خدا» است؛ با مخلوقات او نيز همينگونه باشد. با خود چنان كند كه هر مسافري كه پا در سفر طولاني مينهد ميكند.
ثمرهی اين تفكّر كه از اولين منازل سلوك است و در عين حال دوام دارد، اين است كه به او انگيزه دهد، شوق و رغبت بخشد، به تلاش و كوشش وادارش سازد تا بتواند همه توجّهاتش را به يك سو و جهت برگرداند؛ با توجه به آن سمت و سو، به غير توجه نكند. «از نتايج تفكر، توجه است «و هو الخروجُ عن كُلِّ داعيةٍ تَدعُو إلي غير الله»؛[13]فكر آن است كه آدمي را از هر انگيزهاي جز انگيزه حق تهي سازد؛ چنان به او مشغولش دارد كه هر سختي و دشواري برايش تحمّلپذير بلكه لذّتبخش باشد.
گفتا مگذر به كوي ما در مخمور
تا كشته نشي كه خصم ما هست غيور
گفتم سختي غريب و هستم معذور
در كوي تو كشته به كه از كوي تو دور
بدان اي عزيز! صبر، زهر بلا چشيدن است، از دعوي دم در كشيدن است، محنت را پوشانيدن و نعمت را آشكار ساختن است. اگر اعتقاد بر اين است كه او فعال ما يشاء است و تا او نخواهد، نه سختي پديد آيد و نه بر طرف گردد، پس به غير او شكوه كردن به چه معناست. چنانكه پيشتر گفتيم، سختيها عنايات ويژه او بر بندگان ويژه است. پس سرّ است، افشاي سرّ، نه نشان خردمندي است.
برخي بر بيماري به قصد عيادت وارد شدند، مريض آهي كشيد. پرسيدند: كيست كه چنين شكايت ميكند؟ بيمار سكوت كرد. پرسيدند: با كه چنين شكيبايي ميورزي؟ بيمار ماند كه چه بگويد، آخر پس من چه كنم، آه كشم، شكايت باشد و ناروا، صبر كنم خط و نشان كشيدن باشد، آنهم ناروا؛ آخر تو بگو، من چه كنم؟ بگويم، بد است؛ نگويم، بد است. گفت «سكوتٌ لا مِن حيث التَجَلُّد و قَولٌ لا مِن حيث الشّكاية».[14] خواهي بگو، خواهي نگو، اما اگر سكوت كردي و هيچ نگفتي، از سرسختي و قهر نباشد، به گمانت مردانگي نباشد و اگر گفتي، شكايت نباشد.
دوست با دوست چون كند؟ آن كن اي دوست. نخست انديشه كن كه جز موافقت و صبر و بردباري، چه ميتواني كني، آنگاه هر كار خواستي كن.
اي عاشقان گيتي ياري دهيد ياري
كان سنگدل دلم را خواري نمود خواري
جز صبر و بردباري حيله همينبينم
در عاشقي چه بهتر جز صبر و بردباري
اگرچه از بردباري بهتر هم هست و آن لذّت بردن از آنچه بر آن شكيبايي روا بود كه رضا بالاتر از صبر است. بايد توجه داشت كه عالم طبيعت نميتواند سراسر خوشي يا ناخوشي باشد، نيش و نوش آن با هم است؛ نه جمال بدون جلال ممكن است و نه جلال بدون جمال. اين ضرورت تخلفناپذير هستي است و گريزناپذير، پس نبايد از سختيها رنجيده خاطر شد. از راز اين آميختگي كه به اين آساني نميتوان سر درآورد.
بيرون ز تحيّر اي پسر چيست بگوي
واقف نشوي بر كارِ جهان، كيست بگوي
هرگز به خوشي كسي شبي زيست؟ بگوي
كو روز دگر بزار نگريست بگوي
حاصل آنكه تفكّر و تدبّر و انديشهورزي، شرط راه است و دستكم بايد گفت، همان طور كه در امور دنياي خود اهل تدبير و انديشهايم، در امور آخرت نيز باشيم. آخرت كمتر از دنيا نيست. كسي كه بر پلي كه يك بار گذر ميكند، براي خويش قصر ميسازد، در مقصد اصلي خويش چه ميسازد؟ كسي كه براي لختي آسايش در كنار نهري آب، آن هم براي يك بار، باغ و راغ فراهم ميسازد، منزلگاه هميشگياش چگونه بايد باشد؟ اهل قناعت نباشيد و به دنيا قناعت نكنيد؛ اهل گذشت نباشيد و از آخرت نگذريد.