توصیف اهل بیت از زبان امیرالمؤمنین (ع) 2

وَ جَعَلَنَا شُهَدَاءَ عَلَى خَلْقِهِ
أ- شهادت بر دو قسم است:
1- شهادت حقيقي
2- شهادت مجازي

شهادت مجازي ميان موجودات هم عرض نيز امکان‌پذير است چنان‌که ممکن است انساني شاهد بر رفتار انسان ديگري باشد که هم‌رتبه اوست. شهادت‌هاي عرفي از همين نوع است.

شهادت حقيقي تنها ميان موجوداتي وجود دارد که مراتب وجودي آن‌ها با هم متفاوت باشد. در اين صورت اولاً موجود عالي بر موجود داني و سافل شاهد و ناظر و گواه است و ثانياً اين شهادت ضروري است نه ممکن.
عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (علیه السلام) قَالَ: «إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى طَهَّرَنَا وَ عَصَمَنَا وَ جَعَلَنَا شُهَدَاءَ عَلَى خَلْقِهِ وَ حُجَّتَهُ فِي أَرْضِهِ وَ جَعَلَنَا مَعَ الْقُرْآنِ وَ جَعَلَ الْقُرْآنَ مَعَنَا لَا نُفَارِقُهُ وَ لَا يُفَارِقُنَا»

وَ جَعَلَنَا شُهَدَاءَ عَلَى خَلْقِهِ
أ- شهادت بر دو قسم است:
1- شهادت حقيقي
2- شهادت مجازي

شهادت مجازي ميان موجودات هم عرض نيز امکان‌پذير است چنان‌که ممکن است انساني شاهد بر رفتار انسان ديگري باشد که هم‌رتبه اوست. شهادت‌هاي عرفي از همين نوع است.
شهادت حقيقي تنها ميان موجوداتي وجود دارد که مراتب وجودي آن‌ها با هم متفاوت باشد. در اين صورت اولاً موجود عالي بر موجود داني و سافل شاهد و ناظر و گواه است و ثانياً اين شهادت ضروري است نه ممکن.

شهادت مجازي، امري ممکن است يعني ممکن است دو نفر هم عرض و هم رتبه باشند و يکي ناظر و شاهد ديگري باشد و ممکن است شاهد و ناظر او نباشد بلکه از او غافل باشد. بسياري از خطاها و جرم‌ها و جنايت‌ها که در جهان طبيت و جوامع انساني رخ مي‌دهد ممکن است هيچ شاهد و ناظر مجازي نداشته باشد و اگر مجرم و خاطي را به دادگاه بشري احضار کنند ممکن است هيچ شاهد و گواهي بر ضد او وجود نداشته باشد و در نتيجه نامبرده تبرئه شود.

شهادت حقيقي اين‌گونه نيست و جنبه امکاني ندارد و ممکن نيست دو نفر با دو مرتبه متفاوت که يکي عالي و ديگري داني باشد و در عين حال، عالي، شاهد و ناظر داني نباشد. هميشه و ضرورتاً عالي، ناظر و شاهد داني است و سلب آن ممکن نيست مگر آن‌که اعلي يعني فردي که نسبت به عالي، عالي است و بر عالي برتري رتبي و وجودي دارد، نظارت و شهادت را از وي سلب کند. (به عنوان نمونه مي‌توان به اين فراز از دعاي شريف کميل اشاره کرد: و جعلتهم شهوداً عليّ مع جوارحي و أنت الرقيب عليّ من ورائهم و الشاهد لما خفي عنهم و برحمتک أخفيته و بفضلک سترته).
ملائکه به دليل علو و برتري مقامشان بر اکثر انسان‌ها، ناظر و شاهد بر آن‌هايند و آن‌چه را که اين انسان‌ها انجام مي‌دهند، مشاهده مي‌کنند و در صورت لزوم بدان گواهي مي‌دهند. شهادت و نظارت ملائک بر انسان همانند نظارت و شهادت انسان‌هاي هم‌رتبه و هم‌عرض نيست که بتوان آن را به راحتي سلب کرد. سلب نظارت و شهادت ملائکه تنها به وسيله قوه قاهر بر آن‌ها امکان‌پذير است که فضل و رحمت خداي متعال است..

ب- شهادت حقيقي نيز بر دو قسم است:
1- شهادت محدود
2- شهادت نامحدود
با توجه با اين‌که تنها عالي بر داني شاهد و ناظر است، هر گاه عالي بر يک مرتبه از مراتب موجودات برتري داشته باشد، تنها بر همان مرتبه ناظر و شاهد است و اگر دو مرتبه برتري داشته باشد، تنها بر همان دو مرتبه شاهد و ناظر است. به عنوان نمونه، ملائکه ملکوتي تنها شاهد و ناظر بر موجودات طبيعي هستند ولي بر ملائکه جبروتي نظارت ندارند و نسبت به آن‌ها شهادت نمي‌دهند ولي ملائکه جبروتي به دليل برتري‌شان بر ملائکه ملکوتي و موجودات طبيعي، بر هر دو دسته ناظر و شاهد هستند.
حال اگر کساني باشند که بر همه خلق برتري داشته باشند، بر همه آن‌ها شاهد و ناظر هم هستند. چنان که اگر کساني بر همه خلق شاهد و ناظر باشند بر همه آن‌ها برتري هم دارند. اين تعبير که «وَ جَعَلنَا شُهَداءَ على خَلْقِهِ» هم دلالت بر شهادت و نظارت آن خاندان پاک بر همه خلق خدا در همه مراتب نزولي و صعودي را دارد و هم دلالت بر برتري آن‌ها بر همه موجودات عالم هستي، حتي مرتبه اعيان ثابته بلکه مراتب تعينات علمي خداي متعال را دارد. البته به شرط اين‌که به مراتب تعينات علمي خداي متعال نيز خلق گفته شود.

وَ حُجَّتَهُ فِي أَرْضِهِ

حجت آن است که با وجودش، ادعا، اعتذار و تخاصم پايان يابد. در واقع، حجت دليل آشکاري است که نه مي‌توان آن را انکار کرد و نه مي‌توان خلاف آن را توجيه نمود. کسي که حجت دارد، حقانيتش عيان و آشکار است به گونه‌اي که نمي‌توان آن را انکار کرد و اگر حجت عيني و تکويني باشد نه قراردادي، حتي معاند نيز نمي‌تواند آن را انکار کند و از مسئوليت‌هاي ناشي از آن شانه خالي کند. به تعبير ديگر حجت بر دو قسم است:

1- حجت اعتباري، وضعي و تشريعي
2- حجت واقعي، حقيقي و تکويني
حجت اعتباري، دليل و بينّه عرفي و قراردادي است که براي اداره امور اجتماعي و سهولت در کارهاي عرفي وضع و جعل مي‌شود. به عنوان نمونه، سندهاي ملکي، گواهي ناظران، قسم و مانند آن از انواع حجت‌هاي تشريعي و قراردادي به شمار مي‌رود.

اين نوع حجت‌ها چهار ويژگي دارند:
1- انکار آن‌ها ممکن است. به عنوان نمونه ممکن است کسي در دعوايي، دليل و حجتي ارائه دهد که طرف دعوا به دلايلي بتواند آن‌ را انکار نمايد.
2- معارضه‌پذير هستند. ممکن است هر يک از دو طرف دعوا دليل و حجتي بر حقانيت خود داشته باشند و آن را ارائه کنند. اين نوع حجت‌ها مانند برهان نيستند که تنها يکي از دو طرف دعوا از آن برخوردار باشند بلکه مانند جدل هستند که هر دو طرف دعوا مي‌توانند از آن برخوردار باشند، بنابراين، با ارائه حجت از سوي يکي از دو طرف دعوا، مي‌توان انتظار ارائه حجت از سوي مدعي ديگر را هم داشت. بر فرض هم که يکي از دو طرف درگيري حجت نداشته باشد، مي‌تواند حجت طرف مقابل را انکار کند و مي‌تواند کار خود را در دعوا علي‌رغم فقدان حجت توجيه کند، اگر چه قوانين مدني چنين انکاري را بي‌ارزش مي‌دانند.  
3- الزاماً بيانگر حق نيستند. ممکن است کسي در دعاوي عرفي حجت داشته باشد و دادگاه يا عرف هم بر اساس حجت وي، حق را به او دهند ولي اين حجت تنها براي رفع خصومت در اجتماع سودمند است نه براي اثبات حق در واقع و نفس‌الامر. ممکن است کسي در چنين دعاوي حجت نداشته باشد ولي حق با او باشد جنان که ممکن است در اين موارد کسي حجت داشته باشد ولي حق با او نباشد.
4- در رفع شک و ترديد، بيّن و ترديدناپذير نيستند. چنين حجت‌هاي بيّن و مبيّن نيستند يعني به‌گونه‌اي نيستند که کسي نتواند دربرابر آن‌ها به مخالفت برخيزد. حتي اگر کسي تعداد بسياري از اين نوع حجت‌ها بر اثبات ادعاي خود داشته باشد به‌گونه‌اي که طرف مقابل توانايي معارضه با او را نداشته باشد باز هم جايي براي ترديد در حقانيت صاحب حجت وجود دارد.

به هر حال، اين‌گونه حجت‌ها تنها براي اداره جامعه و حل و فصل دعاوي و ومخاصمات عرفي و اجتماعي به‌کار مي‌آيد نه براي اثبات حق و بيان واقعيت مسأله آن‌گونه که در واقع هست. چه بسيار کساني که حجت دارند و صاحب حق نيستند و چه بسيار کساني که حجت ندارند ولي صاحب حق هستند.

در برابر اين قسم از حجت، حجت واقعي قرار دارد که ويژگي‌هايش دقيقاً مقابل ويژگي‌هاي حجت اعتباري است. ويژگي‌هاي حجت واقعي از اين قرار است:
1- انکار آن‌ها ممکن نيست. انکار هرچيزي يا به دليل ابهام و پوشيدگي آن است و يا به دليل عناد با آن. اگر چيزي هيچ وجه مبهم و پنهاني نداشته باشد و همه مجاري اداراکي انسان آن را هم بفهمد و هم حق بداند و هم سودمند و تنها راه روبه‌رو شدن با واقع بداند، انکار چنين چيزي ممکن نيست. سر اين که انسان‌ها و حتي قدرتمندان در برابر معجزه تسليم مي‌شوند، همين امر است.
جادوگران که به انواع سحر و جادو آگاه بودند و آن را به‌کار مي‌گرفتند با مشاهد معجزه حضرت موسي عليه‌السلام، تسليم شدند و ايمان آوردند «فالقي السحرة ساجدين» (اعراف/120) و همه سختي‌ها حتي کشته شدن و قطع دست و پا را به جان خريدند. اين تنها بديد دليل بود که معجزه از چنان ظهور و پيدايي برخوردار است که انکار آن ممکن نيست. کساني هم که آن را انکار مي‌کنند، به زبان انکار مي‌کنند نه با دل و در واقع. «وجحدوا به و استيقنتها انفسهم ظلماً و عُلوّاً» (نمل/14) در قيامت هم مسأله از همين قرار است و جايي براي انکار حق نيست.
چيزي يا کساني که در عالم طبيعت و دنيا، حجت حقيقي باشند و نه اعتباري، با هيچ دليل و برهاني نمي‌توان آن يا آن‌ها را انکار کرد و کسي که انکار مي‌کند به زبان انکار مي‌کند نه به دل و بر اساس هوي و هوس انکار مي‌کند نه به خاطر وجود دليل خلاف آن يا ترديد در حقانيت آن.
به مخالفان قرآن و اهل بيت پيامبر صلوات‌الله‌عليهم‌اجمعين بنگريد که در عين اعتراف به عظمت و بزرگي و بي‌مانندي آن‌ها، به خاطر غلبه هوي و هوس با آنان خصومت مي‌ورزيدند و چون در عالم آخرت، حقيقت دنيا آشکار مي‌شود و ريشه هوي و هوس کنده مي‌شود و همه لوازم و مقارنات نفساني از ميان مي‌رود جايي براي ابراز خصومت هم باقي نمي‌ماند.
به گمان اين‌جانب، معارضان خاندان پيامبر صلوات‌الله‌عليهم‌اجمعين حتي گروه‌هايي مانند خوارج که به ظاهر متمسک به نسک ديني بودند، نه براساس استدلال و تکيه بر دليل و برهان بوده و نه به دليل ترديد در حقانيت آن خاندان. دشمني آنان بدون استثناء به سبب هوي و هوس و غلبه شهوات و حبّ دنيا بوده است. پيشاني پينه‌بسته آنان بسياري را فريب داده است  و گويي نمي‌دانند که بسياري دنيا را به خاطر دنيا ترک مي‌کنند نه به خاطر خداي دنيا و آخرت.

2- معارضه‌پذير نيستند. حجت حقيقي مانند برهان است که ممکن است تنها يکي از دو طرف دعوي از آن برخوردار باشند و ممکن است هيچ‌يک از دو طرف از آن برخوردار نباشند. وجود برهان و نيز حجت حقيقي در دو طرف مخاصمه مانعة الجمع است نه مانعة الخلو. چه بسيار دعاوي که هيچ يک از اطراف آن‌ها حجت حقيقي و برهان ندارند. دعاوي باطل از اين قرار است.
از آن‌جا که حجت حقيقي عين حق و صدق است و ميان حق و باطل و نيز صدق و کذب، تناقض وجود دارد، ممکن نيست دعوي که دو طرف آن نقيض يک‌ديگرند، هر دو حق باشند و برخوردار از حجت حقيقي، چنان که ممکن نيست هر دو صادق باشند و حجت حقيقي داشته باشند. پس اگر در نزاع و مخاصمه‌اي معلوم شد که يکي از دو طرف بر حق است، به‌يقين طرف ديگر بر باطل است و نيازي به تحقيق و تفحص ندارد و اگر يکي از دو طرف حجت حقيقي داشت، يقيناً طرف ديگر فاقد آن است و نيازي به جستجو و کندوکاوي ندارد.

3- الزاماً بيانگر حق هستند. حجت حقيقي بيانگر عين واقع است و برآيند قوانين و سنت‌هاي تغييرناپذير هستي است نه الزامات يا مصالح فردي و جمعي، بنابراين، وجود آن به اراده و خواست و ميل افراد بستگي ندارد. آن‌چه که با سنت‌هاي تغييرناپذير هستي مطابق است و حق مي‌باشد، حجت دارد خواه ميل و اراده و خواست خلق بدان تعلق گرفته باشد خواه تعلق نگرفته باشد.
خواستن و نخواستن در آن تأثير ندارد و آن‌چه با قوانين و سنت‌هاي تغييرناپذير هستي مطابقت نداشته باشد، حجت هم ندارد حتي اگر همه خلق حجتمندي آن را طلب کنند. تعابيري مانند: «إنّک لاتهدي من أحببت و لکنّ الله يهدي من يشاء» (قصص/56) ؛ «سواءٌ عليهم أستغفرت لهم أم لم‌تستغفر لهم لن‌يغفرالله لهم» (منافقون/6)؛ «إستغفر لهم أو لاتستغفر لهم إن تستغفر لهم سبعين مرّة فلن‌يغفرالله لهم» (توبه/80)؛ به همين نکته اشاره دارد.
هر جا که چنين حجتي وجود داشته باشد، حق است نه غير آن و هر جا که چنين حجتي وجود نداشته باشد، باطل و نه غير از آن. و چون ترکيب حق و باطل هم باطل است، بنابراين، آن‌چه که مرکب از حق و باطل باشد نيز حجت ندارد.

4- بيّن و ترديدناپذيرند و هر گونه شک و ترديدي را برطرف مي‌کنند. حجت حقيقي براي رفع و دفع شک و ترديد است و به تعبير ديگر، از آن‌جا که حقيقت و ذات حجت حقيقي، همان بداهت، وضوح و بيّن بودن است و براي رفع هر گونه ابهام و ترديد سببيت ذاتي دارد و گرنه به تسلسل يا دور مي‌انجامد، پس در هر جا که حجت حقيقي وجود داشته باشد، جايي براي شک و ترديد و ابهام باقي نمي‌ماند.
حجت حقيقي مانند ميزان است که هر موزوني را توزين مي‌کند و مي‌سنجد و خود نيازي به توزين و سنجش ندارد و گرنه موزون خواهد بود و نه ميزان و اگر موزون باشد بايد با چيزي توزين شده باشد، پس نياز به ميزان و وسيله سنجش ديگري دارد تا آن را توزين کند و سنجش نمايد و در نتيجه ميزاني بايد وجود داشته باشد. يکي از معاني ميزان بودن خاندان پيامبر ـ صلوات‌الله‌عليهم‌اجمعين ـ همين است. آنان ميزان هستند بدون آن که توزين شده باشند.
به‌هرحال، همان‌گونه که ادراکات اکتسابي و نظري بايد به ادراکات بديهي بيانجامد، امر مردد و مبهم نيز بايد به بيناتي منتهي گردد که وضوح و روشني و بداهت و بيّن بودن ذاتي آن‌ها باشد و چنين چيزي حجت حقيقي است که حجيت هر چيزي به مطابقت آن با حجت حقيقي وابسته است.

عوالم هستي به‌طور کلي بر دو قسم است:
1- عالم ظاهر، شهادت، طبيعت، دنيا و زمين
2- عالم باطن، غيب، ملکوت، آخرت و آسمان

عالم ظاهر و دنيا دو ويژگي دارد:
1- محدوديت در ادراک و ابهام مدرَکات. ادراکات و مدرکات اين عالم نه همه بديهي است و نه همه  بيّن؛ نه همه مستند به بداهت است و نه همه برخاسته از بيّنات. به همين دليل از جنبه‌هاي متعددي محدوديت دارد و در نتيجه ممکن است صدق و کذب با هم درآميزد و صاحب ادراک به آساني و گاهي به سختي هم نتواند آن‌ها را از هم جدا سازد به همين جهت است که ادراکات اين عالم نياز به فرقان دارد و فرقان بايد از عالم ديگر نازل گردد.

2- امکان عنادورزي و پنهان ساختن آن چه دل بدان گواهي مي‌دهد. به دليل ويژگي نخست و پوشيدگي مدرکات اين عالم، عنادورزي برخلاف ادراک خود ممکن است. کسي مي‌تواند به علم به حق و دريافت صدق، آن را انکار کند چون مي‌تواند ادراک خود را از ديگران پنهان دارد و دست‌کم براي توجيه عناد خود عذر آورد. اگر ادراکات هر کسي براي همگان عيان و آشکار بود، توانايي چنين کاري را دست‌کم به آساني و بدون برآيندهاي تحمل‌ناپذير نداشت.

عالم باطن و آخرت نيز دو ويژگي دارد:
1- نامحدود بودن ادراک و وضوح مدرَکات. ادراکات و مدرکات عالم آخرت همه بيّن هستند و نيازي به تبيين و توضيح ندارند. گزاره‌هاي علمي اين عالم، نتيجه مقدمات قياسي و برهاني نيستند به‌گونه‌اي که مقدمات بديهي و نتايج آن‌ها اکتسابي باشد بلکه نتايج همانند مقدمات بديهي‌اند و به تعبير دقيق‌تر، مقدماتي وجود ندارد تا به نتايج بيانجامد. همه علوم و ادراکات اين عالم بذاته و بدون استناد به چيزي ديگر، عيان و آشکار است.
قياس و برهان و استنتاج و فکر و حرکت از مقدمات به نتايج از ويژگي‌هاي نفس است چنان‌که شجاعت و جبن و شره و عفت از ويژگي‌هاي نفس است و نفس تا زمان تعلق به بدن و تدبير آن، نفس است و اگر تعلق تدبيري به بدن نداشته باشد، با برخي از انواع ملکوتيان و جبروتيان تفاوتي ندارد. همان‌گونه که نفس در آخرت، نه شجاع است و نه ترسو بلکه فراتر از صفات ويژگي‌هاي دنيوي است، ادراکات و مدرکات او نيز با انواع دنيوي آن تفاوت دارد

2- ناممکن بودن عنادورزي. چيزي در عالم آخرت، نسبت به مرتبه آن، پوشيده و پنهان نيست تا کسي بتواند خلاف آن بگويد يا رفتار کند به همين‌سبب است که نه عناد و دشمني نفاق‌آميز وجود دارد و نه اعتراض به آن‌چه رخ مي‌دهد.
با توجه به ويژگي‌هاي دنيا و آخرت، روشن است که خلق در آخرت نياز به حجت ندارند و آن‌چه مورد نيازشان است، حجت نيست. حجت حقيقتي بيّن است که سبب تبيين امور مبهم مي‌گردد و چون ابهام به دنيا تعلق دارد، حجت نيز به دنيا تعلق دارد و نيز حجت براي سلب توجيه يا عيان ساختن نادرستي و ناروايي عنادورزي است و توجيه ناروا و عنادورزي از نتايج ابهام براي خود يا ديگران است و بنابراين، حجت امري زميني است. اينک با توجه به آن‌چه گفته شد، حجيت خاندان پيامبر صلوات‌الله‌عليهم‌اجمعين عيان و آشکار مي‌شود.

اولاً حجيت آن‌ها حجيت حقيقي است.
ثانياً حجيت آن‌ها سبب مي‌شود هر گونه ابهامي که به سعادت انسان زيان مي‌رساند، برطرف شود.
ثالثاً حجيت آن‌ها سبب مي‌شود عنادهاي نفاق‌آلود برملا گردد و عذرها بدتر از گناه شود
رابعاً حجيت مربوط به زمين و دنياست.