تفسیری از خلافت الهی در زمین (قسمت دوم)
خلافت در زمين نه در آسمان
با توجه به آنچه درباره معني خلافت گفته شد، « تجلي اسماء و صفات کلي و جزئي خداي متعال در يکي يا چند مظهر از مظاهر او به صورت تفصيلي اعتدالي بهگونهاي که ظهور هيچيک از اسماء و صفات مانع از ظهور و تجلي ديگر اسماء و صفات نباشد و تجلي هيچکدام از آنها حاکم و غالب بر ديگران نباشد » مقام خلافت به زمين يا عالم کثرت همه جانبه اختصاص دارد.
با توجه به آنچه درباره معني خلافت گفته شد، « تجلي اسماء و صفات کلي و جزئي خداي متعال در يکي يا چند مظهر از مظاهر او به صورت تفصيلي اعتدالي بهگونهاي که ظهور هيچيک از اسماء و صفات مانع از ظهور و تجلي ديگر اسماء و صفات نباشد و تجلي هيچکدام از آنها حاکم و غالب بر ديگران نباشد » مقام خلافت به زمين يا عالم کثرت همه جانبه اختصاص دارد.
عن ابي الحسن الرضا (صلوات الله عليه): «الائمة خلفاء الله عزّ و جلّ في ارضه»
تفسیری از خلافت الهی در زمین (قسمت دوم)
خلافت در زمين نه در آسمان
با توجه به آنچه درباره معني خلافت گفته شد، « تجلي اسماء و صفات کلي و جزئي خداي متعال در يکي يا چند مظهر از مظاهر او به صورت تفصيلي اعتدالي بهگونهاي که ظهور هيچيک از اسماء و صفات مانع از ظهور و تجلي ديگر اسماء و صفات نباشد و تجلي هيچکدام از آنها حاکم و غالب بر ديگران نباشد » مقام خلافت به زمين يا عالم کثرت همه جانبه اختصاص دارد.
حوزه خلافت مرتبهاي از هستي و عالمي از عوالم وجود است که قابليت ظهور و تجلي همه صفات و اسماء خداي متعال را داشته باشد و چون ظهور برخي از اسماء جزئي، حرکت و تغيير و تحول را در پي دارد، حوزه خلافت، جهان طبيعت است. به تعبير ديگر، ظهور و تجلي اسماء کلي در همه مراتب هستی و همه عوالم وجود امکانپذير است ولي ظهور و تجلي اسماء جزئي در همه مراتب و عوالم امکانپذير نيست بلکه ظهور و تجلي آنها به عالم طبيعت و مرتبه ماديت اختصاص دارد. به همين سبب، خلافت در زمين است نه در آسمان، چون آسمان قابليتِ ظهور و تجلي بسياري از اسماء جزييِ حاکمِ بر تغييرات و تحولات را ندارد.
مراتب و عوالم هستي پنج عالم است:
1- عالم اعيان ثابته که مرتبة علمِ پيش از ايجادِ خداي متعال است.
2- عالم ارواح قدسيه که شامل عقول و مجردات تام است.
3- عالم نفوس مقدسه که شامل نفوس انساني و ملائک مدبر آنهاست
4- عالم اجسام که جهان طبيعت شناخته شده، بخشي از آن است.
5- عالم وجود جامع يا حقيقت انسان کامل.
اگر چه همه مراتب هستي و عوالم وجود تام و کامل است ولي به حکم معيت علّي مراتب فراتر با مراتب فروتر، هر مرتبه فراتري با مرتبه فروتر حضور دارد ولي عکس آن ممکن نيست، از اينرو « هو معکم اينما کنتم » حق است و صدق و انتم مع الله درست نيست مگر در مواردي که عبد به مقام فناي ذاتي و بقاي به بقاي خداي متعال رسيده باشد نه بقاي به ابقاء(معيت علت با معلول و عدم معيت معلول با علت) از اينرو ظهور و تجلي در مرتبه فروتر مفصلتر از مرتبه فراتر است، چنانکه تجلي و ظهور در مراتب فروتر، تمامتر از مراتب فراتر است و به همين سبب، مرتبه خلافت به فروترين مراتب هستي تعلق دارد.
بر اين اساس، تجلي اسماء و صفات خداي متعال در عالم ارواح قدسيه مفصلتر از تجلي آنها در عالم اعيان ثابته؛ تجلي آنها در عالم نفوس مقدسه مفصلتر از تجلي آنها در عالم ارواح قدسيه؛ تجلي آنها در عالم اجسام مفصلتر از تجلي آنها در عالم نفوس مقدسه است و چون فروتر از عالم طبيعت وجود ندارد، تجلي و ظهور اسماء و صفات خداي متعال در عالم طبيعت، مفصلترين ظهور و تجلي است و بنابراين، حوزه خلافت الهي است و خليفه خداي متعال بايد در جهان طبيعت خلافت کند. مفصلترين مرتبه ظهور و تجلي اسماء و صفات خداي متعال مرتبه وعالم جامع يا حقيقت انسان کامل و خليفه خداست.
البته خليفه خداي متعال در زمين، در همه مراتب هستي و عوالم وجود بر هر يک از آن مراتب و عوالم و موجوداتي که مربوط به آن مرتبه هستند،
برتر و نسبت به آنها، مبدأ و مقصد است ولي به سبب ممکن نبودن ظهورِ تفصيليِ اعتداليِ اسماء و صفات خداي متعال در آن عوالم، خليفه نيست. البته اين هم به معني برتري وجود طبيعي و مادي بر وجود ملکوتي و جبروتي نيست، چون وجود مادي مرتبه نازل شده وجود ملکوتي و وجود ملکوتي، مرتبه نازل شده وجود جبروتي و وجود جبروتي مرتبه نازل شده مرتبه اعيان ثابته است.
عظمت خليفه خدا به جامعيت اوست که همه مراتب عوالم را به صورت تفصيلي و اعتدالي و بدون غلبه يکي بر ديگري در خود دارد، از اينرو، وجود جامع و عالم محيط است که همه عوالم و مراتب هستي وجهي از وجوه و شعاعي از اشعه بيحدّ و اندازه اوست.
ضرورت هبوط آدم
با توجه به آنچه درباره حوزه خلافت الهي گفته شد، دليل هبوط آدم عليهالسلام و سجده نمودن فرشتگان بر او روشن ميگردد. حتي اگر خداي متعال به خلافت حضرت آدم عليهالسلام در زمين اشاره يا تصريح هم نکرده بود، معلوم بود که خلافت بهطور کلي و خلافت حضرت آدم عليهالسلام، در زمين خواهد بود و خلافت در غير زمين يا غير جهان طبيعت ممکن نبود و نيست و بنابراين، هبوط آدم عليهالسلام به منظور رسيدن به مقام خلافت و حوزه آن امري ضروري و لازم بود.
اگر حضرت آدم عليهالسلام در بهشت ميماند، حداکثر فرشتهاي از فرشتگان و مظهر اسمي از اسماء و صفتي از صفات خداي متعال بود و حال آن که مرتبه و استعداد ذاتي وجود او و نيز اقتضاي عين ثابت او نه تنها مظهريت براي تمام اسماء و صفات خداي متعال است بلکه شايستگي مظهريت تفصيلي و اعتدالي آنها را دارد.
اگر حضرت آدم عليهالسلام در بهشت ميماند، در جايگاه وجودي خويش قرار نگرفته بود و بنابراين، يکي از معاني ظلم که در جاي خويش قرار نگرفتن يا قرار ندادن (وضع الشئ في غير موضعه)است، در باره او و خداي متعال صادق بود و حال آنکه حقيقت عدالت که ظهور و تجلي تفصيلي اعتدلالي است از کمالات و استعدادهاي ذاتي حضرت آدم عليهالسلام است.
بر اين اساس، تعابيري چون: اني جاعل في الارض خليفة؛[1] فقعوا له ساجدين؛[2] فسجد الملائکه کلهم؛[3] لا تقربا هذه الشجرة فتکونا من الظالمين؛[4] فلا يخرجنّکما من الجنة فتشقي؛[5] همه به نوعي اشاره يا تصريح به حوزه خلافت الهي و محل تجلي اسماء و صفات خداي متعال در وجود حضرت آدم عليهالسلام است.
مگر ممکن است کسي خليفه خدا در زمين باشد ولي در حوزه خلافت خود حاضر نشود؟ کسي مسجود ملائکه که نشاندهنده خلافت او و ظهور جمعي و تفصيلي و اعتدالي اسماء و صفات خداست، باشد ولي شرايط و کمالات مسجود بودن را که پوشيدن لباس خلافت و حضور در جهان طبيعت است، نداشته باشد؟
برخي از تعابير روايي بدين مضمون که اگر آدم گناه نکرده بود، در بهشت ميماند و آدم ديگري ميآفريدم تا گناه کند، به همين مسأله اشاره دارد. مقصود از گناه، عصيان حقيقي نيست، چون عصيان حقيقي براي هر بندهاي نقص است تا چه رسد به خليفه خدا که به همه صفات و کمالات خداي متعال متصف است. مقصود از گناه، همان ظلم است و مقصود از ظلم، همان است که در آيه کريمه فلا يخرجنّکما من الجنة فتشقي و کريمه ما انزلنا عليک القران لتشقي[6] آمده است.
آدمي که هبوط نکند و استعداد خلافت الهي را به فعليت نرساند، فرشتهاي از فرشتگان خداي متعال است نه مسجود آنها؛ مظهر اسمي و صفتي از اسماء و صفات خداي متعال است نه مظهر همه اسماء و صفات او. تفاوت مظهريت يک اسم با مظهريت تمام اسماء؛ تفاوت مسجود بودن و فرشته و ساجد بودن، چيزي نيست که بر خردمندان پوشيده باشد چه رسد به خليفه خداي متعال.
[1] بقره، 30
[2] حجر، 29
[3] حجر، 30
[4] بقره، 35
[5] طه، 117
[6] طه، 2