تفسیری از خلافت الهی در زمین(قسمت سوم)
اختياري و ارادي بودن هبوط
با توجه به آنچه در باره ضرورت هبوط و کمالاتي که در هبوط وجود دارد گفته شد، معلوم ميشود که هبوط براي هر خردمندي مطلوب است چه رسد به خليفة الله که هم استعداد ذاتي آن را دارد و هم شرايط و شواهد فعلي ان را و هر انسان فهيم و صاحب معرفتي بدان مشتاق است چه رسد به کسي که به دست خداي متعال تعليم يافته است؛ خداي متعال او را تعليم داد و به گونهاي هم تعليم داده است که هيچ فرشتهاي به مقام علمي او نه تنها نميرسد بلکه بدان واقف نيست و توان درک آن را ندارد.
با توجه به آنچه در باره ضرورت هبوط و کمالاتي که در هبوط وجود دارد گفته شد، معلوم ميشود که هبوط براي هر خردمندي مطلوب است چه رسد به خليفة الله که هم استعداد ذاتي آن را دارد و هم شرايط و شواهد فعلي ان را و هر انسان فهيم و صاحب معرفتي بدان مشتاق است چه رسد به کسي که به دست خداي متعال تعليم يافته است؛ خداي متعال او را تعليم داد و به گونهاي هم تعليم داده است که هيچ فرشتهاي به مقام علمي او نه تنها نميرسد بلکه بدان واقف نيست و توان درک آن را ندارد.
عن ابي الحسن الرضا (صلوات الله عليه): «الائمة خلفاء الله عزّ و جلّ في ارضه»
تفسیری از خلافت الهی در زمین(قسمت سوم)
اختياري و ارادي بودن هبوط
با توجه به آنچه در باره ضرورت هبوط و کمالاتي که در هبوط وجود دارد گفته شد، معلوم ميشود که هبوط براي هر خردمندي مطلوب است چه رسد به خليفة الله که هم استعداد ذاتي آن را دارد و هم شرايط و شواهد فعلي ان را و هر انسان فهيم و صاحب معرفتي بدان مشتاق است چه رسد به کسي که به دست خداي متعال تعليم يافته است؛ خداي متعال او را تعليم داد و به گونهاي هم تعليم داده است که هيچ فرشتهاي به مقام علمي او نه تنها نميرسد بلکه بدان واقف نيست و توان درک آن را ندارد.
به تعبير ديگر، مرتبه آدم عليه السلام يا استعداد خلافت بود و يا فعليت آن. اگر مرتبه آدم عليه السلام استعداد و قابليت مقام خلافت بود، اشتياق وي به دستيابي به مرتبه فعلي آن بيش از آن است که وي يا هر کس ديگري بتواند از آن رويگردان باشد، زيرا اگر قابليت آن سبب سجده فرشتگان بر او شود، مرتبه فعلي آن چه خواهد بود؟ اگر استعداد آن سبب برتري بر ملکوتيان و جبروتيان گردد، فعليت آن سبب کدام مقام و مرتبه خواهد بود؟
اگر قابليتِ ظهورِ تام و تمام اسماء جمعيِ تفصيليِ خداي متعال سبب شود که مظهر بالقوه آن، محور عالم هستي گردد و همه موجودات صاحب ادراک و شعور به خود و غير، او را به عبوديت بستايند، فعليت آن تام و تمام آن اسماء به ظهور کدامين کمال خواهد انجاميد؟
از آنجا که دستيابي به کمال مناسب استعداد هر کسي، مشتاق آن کس بلکه مشتاق ديگران (به شرط فقدان رقابت و حسادت) است، دستيابي به مرتبه خلافت بالفعل، مشتاق حضرت آدم عليه السلام و ذريه اوست بلکه مشتاق همه کساني است که استعداد او را ميشناسند و به همان سبب به سجده و ستايش او پرداختهاند و به همين سبب او را براي رسيدن و استقرار يافتن در آن مرتبه و مقام ياري ميکنند. بر اين اساس، هبوط آدم عليهالسلام به جايگاه ظهور خلافت الهي نه تنها امري اختياري بود بلکه او بدان مشتاق بود.
اما اگر خلافت آدم عليه السلام در اولين مرتبه ظهور آدميت، براي او بالفعل باشد، مسأله روشنتر خواهد بود، زيرا در اين فرض او خليفه الهي در زمين است و خليفه الهي در زمين نسبت به انجام وظايف و مسئوليتهاي خود در حوزه مأموريت خود مطيع و فرمانبر خواهد بود. يکي از وظايف خليفه در زمين دعوت خلق به اطاعت از خواست خداي متعال و پرداختن به اظهار عبوديت است و يقيناً خود در اين مرتبه يعني اطاعت از خداي و اظهار عبوديت استقرار دارد.
پس در هر صورت، خواه خلافت براي آدم عليهالسلام بالقوه باشد يا بالفعل، حضور در مرتبه يا حوزه خلافت و محل مأموريت، امري اختياري و از روي ميل و طلب انجام گشته است.
نه تنها اشتياق آدم عليه السلام به هبوط براي کسب مقام خلافت الهي، امري قطعي است و چشمپوشي از آن نشايد بلکه چنين اشتياقي در ذريه آدم عليه السلام نيز قطعي و ضروري است. فرزندان وي نيز همچون پدر خويش مشتاق خلافت در زمين هستند اگر چه به دليل فقدان تعليم بيواسطه الهي، از مصاديق آن بيخبرند و در نتيجه بسا به کاري ميپردازند که با مقام خلافت و اشتياق به آن سازگار نيست. اشتياق آنها به غلبه، سلطه و حکومت بر خود و ديگران و زمين و طبيعت از نشانههاي آن است چنان که ميل شديد آنها به جمال و کمال و حقيقت از ديگر نشانههاي اشتياق بياندازه به خلافت الهي است. خلافت همان ظهور اسماء جمعيِ تفصيليِ خداي متعال در خليفه است و اين با عشق به کمال و جمال و علم و حقيقت همراه است.
اشاره لطيف کريمه «يا أيها الانسان إنّک کادحٌ إلي ربّک کدحاً فملاقيه»،[1] براي اهل دقت و تأمل بسنده است. دقت در اين نکته که انسان براي بازگشت به ربّ خويش پيوسته در تلاش است و البته در اين تلاش موفق نيز خواهد بود. تفاوت ميان ربّ و الله هم بر اهل معرفت پوشيده نيست.
با اشاره به نکاتي، اختياري بودن هبوط را به پايان ميرسانيم:
1- «إنّي جاعلٌ في الارض خليفة قالوا أتجعل فيها من يُفسد فيها و يَسفک الدماء و نحن نُسبّح بحمدک و نُقدّس لکَ قال إنّي أعلم ما لاتعلمون».[2] خداي متعال از آغاز گفتگوي با ملائکه و مطرح ساختن آفرينش آدم عليهالسلام به اين نکته تصريح کرده است که آدم عليهالسلام را براي خلافت در زمين خواهد آفريد نه براي زيستن در بهشت. پيش از آنکه آدم عليهالسلام آفريده شود، محل زندگي وي تعيين شده بود. اين نکته را هم ملائک ميدانستند و هم آدم. اينک با توجه به اينکه آدم عليهالسلام براي خلافت در زمين آفريده شده، اگر در بهشت بماند، جاي اين پرسش هم براي آدم عليهالسلام و هم براي ملائکه هست که چرا در جايي که نبايد باشد هست و در جايي که بايد باشد نيست. براين اساس، هبوط امري طبيعي است و اگر هبوط نکرده بود، خلاف طبيعت و خلاف قصد و غرض خداي متعال از آفرينش آدم عليهالسلام است.
2- آدم عليهالسلام نه تنها در بهشت داراي مقام عصمت است بلکه همانند ديگر پيامبران الهي در زمين هم داراي عصمت است. کسي که معصوم باشد، نه تنها نافرماني، عصيان، طغيان و گناه نميکند بلکه هيچ امر ناپسندي را اگرچه مکروه باشد نيز انجام نميدهد.
به تعبير ديگر، معصوم کسي است که نه کاري را که در کمالات وي تأثير دارد و سبب دستيابي وي به کمالي از کمالات يا سبب دستيابي به درجهاي از کمالات است، ترک ميکند و نه کاري را که سبب از دست دادن کمال يا درجهاي از کمال وي ميشود، انجام ميدهد.
نزديک شدن به شجره ممنوعه و خوردن از آن و در نتيجه هبوط و خروج از بهشت، يا سبب از دست دادن کمالي از کمالات يا از دست دادن مرتبهاي از از مراتب کمال آدم عليهالسلام هست يا نيست. اگر هست، يا حرام است و يا مکروه و حال آن که انجام حرام يا مکروه با مقام عصمت پيامبران ناسازگار است يعني پيامبران به دليل عصمت نه کار حرام انجام ميدهند و نه کار مکروه، پس اگر خوردن از آن درخت حرام يا مکروه بوده يا آدم عليهالسلام معصوم نبوده و يا از آن نخورده است و نزديکي و خوردن در اينجا به معني ديگري است.
از اين گذشته بنا به نظر نويسنده که عصمت انبياء امري ضروري است و نه ممکن، مسأله روشنتر خواهد بود. پيامبران بالضروره معصومند نه بالامکان. به تعبير ديگر، عصمت از لوازم جداييناپذير مرتبه نبوت است و اگر کسي عصمت نداشته باشد يا آن را بالامکان داشته باشد، پيامبر نيست. شرح آن ماند تا وقت دگر.
3- در عوالم ديگر هستي چه در سير نزول و چه در سير صعود، بهويژه در بهشت تکليف وجود ندارد و جايي که تکليف وجود نداشته باشد، عصيان و طغيان و گناه و نافرماني ممکن نيست. هر يک از اين عناوين مربوط به مرتبه و مقامي است که واداشت و بازداشتي، امر و نهيي وجود داشته باشد و کسي خلاف آن رفتار کند؛ متعلق امر و واداشت را ترک کند يا متعلق نهي بازداشت را انجام دهد. جايي که امر و نهي وجود نداشته باشد هيچيک از عناوين يادشده تحقق نخواهد يافت و در نتيجه کسي که در چنين مرتبه يا مقامي باشد نه گناه ميکند و نه ممکن است گناه کند، نه گمراه ميشود و نه ممکن است گمراه شود، نه ميلغزد و نه ممکن است بلغزد. براين اساس، لغزش و گناه آدم عليهالسلام بايد معناي ديگري داشته باشد که با معاني شناحته شده آن متفاوت باشد.
با توجه به همين نکته است که عالمان و مفسران کار آدم عليهالسلام را نه حرام دانستهاند و نه مکروه بلکه ترک اولي دانستهاند.
قصه ترک اولي
عالمان و مفسران از سويي با نکات يادشده بهويژه عصمت آدم عليهالسلام و نبودن تکليف در بهشت روبهرو بودند و از ديگر سو با تعابيري چون: «لا تَقرَبا هذهِ الشَجَرة فَتکونا مِن الظالِمين»[3] «وَ عَصي آدم رَبّه فَغَوي»[4] «فأذلَهمَا الشَيطان عَنها فَاَخرَجهمَا مِما کانا فيهِ»[5] و از سويي نيز با تعابيري مانند: «قالَ فَبعِزتِکَ لِاَغوينَهم اَجمعين إلاّ عِبادکَ مِنهم المخلَصين».[6] در چنين وضعيتي است که به منظور جمع ميان نکات يادشده؛ تبرئه آدم عليهالسلام از انجام حرام و مکروه و در عينحال،تفسير و تعبير آيات يادشده، به وضع اصطلاحي پرداختند که ترک اولي نام گرفته است. مقصود آنان از اين واژه اين است که کار آدم عليهالسلام در عين حال که حرام و مکروه نبود در شأن آدم عليهالسلام هم نبود و بنابر اين شايستهتر آن بود که انجام نميداد.
به نظر نويسنده، اين تعبير از سويي نشاندهنده جدّ و جهد آنان براي رفع مشکل يادشده است و از ديگر سو ناتواني حلّ درست آن، زيرا آنچه که ترکش اولي و شايستهتر يا سزاوارتر بود يا براي آدم عليهالسلام سبب از دست دادن کمالي از کمالات يا دست نيافتن به کمالي از کمالات شايسته او بوده و يا نبوده است. اگر چنين بوده است در اين صورت آن کار يا حرام بوده و يا مکروه بوده و اين با مقام عصمت آدم عليهالسلام و نيز نبودن تکليف در بهشت ناسازگار است و اگر سبب از دست دادن کمال نبوده است در اين صورت مباح بوده است و کسي را بر انجام کار مباح توبيخ هم نميکنند تا چه رسد تنبيه و تأديبش کنند و از بهشت بيرونش سازند.
به نظر نويسنده، پيامبران نه تنها کار حرام و مکروه انجام نميدهند و چنين کارهايي با مقام عصمتشان ناسازگار است بلکه کار مباح نيز انجام نميدهند و اين نيز با مقام اخلاص و عبوديت آنان ناسازگار است. آنان مخلَص بودهاند و مخلَص کاري که مورد رضاي خداي متعال نباشد انجام نميدهند و بنابر اين بايد توبيخهاي پيامبران معناي ديگري داشته باشد که در جاي ديگر گفتهام.
4- اولاً‚ آدم عليهالسلام تعليم ديده و تربيت شده بيواسطه خداي متعال است و ثانياً‚ علم او به همه اسماء الهي و مظاهر و آثار آنها تعلق گرفته است و ثالثاً‚ علم او حضوري و وجودي است نه حصولي و مفهومي. براين اساس، آدم عليهالسلام به حقيقت اشياء و کارها آگاهي دارد و هويت آنها را ميشناسد و مييابد و در نتيجه از آنچه ناپسند است نفرت دارد. به تعبير ديگر کسي که حقيقت و باطن گناه يا امر نامطلوب را ببيند و دريابد، نسبت به آن متنفر است آنگونه که افراد از برخي نجاسات نفرت دارند و نه تنها بدانها مايل نيستند بلکه از نگاه به آنها نيز گريزانند. نفرت پيامبران و معصومان از گناه يا چيزي که نهي خدا بدان تعلق گرفته باشد از اين هم بسيار بيشتر است.
اينک چگونه ممکن است کسي که حقيقت و باطن کار ناشايست را بداند و ببيند و بدان مايل گردد و آلوده شود؟
5- آدم عليهالسلام نه تنها ابليس و شيطان را ميشناسد بلکه عداوت و دشمني وي را به عيان ميبيند و مييابد. از سويي خداي متعال او را تعليم داده و با همه وجود او را با إنّه لکما عدوّ مبين آشنا ساخته و از ديگر سو آدم عليهالسلام دشمني شيطان را دريافته، اينک آدم بر سر دوراهي قرار گرفته است و بايد تصميم بگيرد. در سويي ربّ و مولا و معلم و منعم او قرار دارد که او را از پيروي شيطان باز ميدارد و او را دشمن وي ميداند و آدم عليهالسلام نيز اين دشمني را به عيان ديده است و در ديگر سو ابليس که دشمني او عيان و آشکار است قرار دارد که خود را ناصح و دلسوز آدم عليهالسلام معرفي ميکند.
شما گمان ميکنيد آدم عليهالسلام چه ميکند. آدم عليهالسلام که خليفه خداست و تعليم ديده او و مسجود ملائک نه، اگر شما که نه پيامبريد نه معصوم نه تعليم يافته بيواسطه خدا نه خليفه ونه مسجود ملائک، در چنين وضعيتي قرار داريد، چه ميکنيد. اجازه دهيد بنده به نيابت از شما پاسخ دهم. ما اگر دشمني کسي را با خود بدانيم، اگر کسي از سود و منفعت ما کاسته باشد بلکه اگر حرفي ناپسند در باره ما گفته باشد، اغلب مقابله به مثل ميکنيم به ويژه اگر اين دشمني عيان باشد.
بندگان خدا آيا شما حاضريد با دشمن جاني خودتان، دشمن طغيانگر مولا و محبوبتان سر سازش داشته باشيد؟ خداي متعال براي آدم عليهالسلام از هر مولا و محبوب شما، محبوبتر است. تسليم و رضايت خودتان را دربرابر محبوبتان در هر عددي که بيش از قابل تصور نيست ضرب کنيد، آنگاه شايد بتوانيد آن را به آدم عليهالسلام نسبت دهيد.
آدم بزرگتر از آن است که بتوان تصورات خام و عوامانه را بدو نسبت داد. آيا شما که درجهاي از ايمان را داريد حاضريد در حضور رسول خدا يا ولي خدا با او مخالفت کنيد؟ نسبت آدم عليهالسلام با خدا از نسبت هر يک از پيروان پيامبران و امامان معصوم قويتر و دقيقتر است. همانگونه که اگر امام معصوم يا پيامبر به يکي از پيروان مؤمن و صديقش امر کند وي اطاعت خواهد کرد، آدم عليهالسلام در حضور خدا به مراتب تسليمتر است. آدم عليهالسلام را نشناختهايم.
اگر ميدانستيم اولاً‚ ولايت چيست و صاحب ولايت کيست و ثانياً‚ ميدانستيم که آدم عليهالسلام داراي مقام ولايت کليه است، نه تنها قصور و تقصير را به او نسبت نميداديم بلکه هيچ وصف نيک و هيچ کمالي را که در ذهن ما ميگنجد به او نسبت نميداديم چون آنچه در ذهن ماست آلوده به محدوديت و نقص ماست و شايسته صاحب مقام ولايت کليه نيست.
6- آدم عليهالسلام در بهشتي قرار گرفته است که نعمتها و ميوههاي آن حدّ و اندازه ندارد و تنها خوردن از يکي از اين درختان ممنوع است، فرض کنيم که آدم عليهالسلام همانند يکي از مؤمنان معمولي است و نه بيشتر، در چنين صورتي چه انتظاري از او ميرود؟ اگر شما جاي آدم عليهالسلام بوديد چه ميکرديد؟ روشن است که مؤمنان عادي معمولي مانند بسياري از ما و شما اينک در بهشت نيستيم؛ غرق در نعمتهاي بيحدّ و اندازه نيستيم؛ همين نعمتهاي محدودي نيز که داريم بدون زحمت به دست نميآيد بلکه با کَدّ يمين و عرق جبين فراهم ميشود. با همه اين احوال آيا به هر ميوهاي که در بازار و مغازه ميوهفروشي وجود دارد و توانايي خريد آن را نداريم، دست دراز ميکنيم؟
اگر آدم عليهالسلام عليهالسلام معصوم نبود، داراي ولايت نبود، مسجود فرشتگان نبود، تعليم ديده بيواسطه خداي متعال نبود، غرق در نعمتهاي بيحدّ و اندازه بهشت نبود، دستکم يک مؤمن معمولي که از خدا اطاعت ميکند که بود و به اندازه يکي از مؤمنان که رعايت دستورات خدا را ميکرد.!
به خدا پناه ميبريم از حرفها و گفتههايي که اگر به خودمان نسبت داده بودند بدمان ميآمد ولي هزار برابر آن را به انبياء و اولياء و صاحبان ولايت کليه نسبت ميدهيم و انگار هيچ نگفتهايم. از بسياري از گفتهها و نوشتهها بايد توبه نمود و زار زار گريست و اشک ريخت.
به هرحال آدمي که ما ميشناسيم اين است که گفته شد و البته آنچه گفته شد وجهي از وجوه آن حضرت و کمالي از کمالات اوست و نه همه وجوه و کمالات وي.
[1] - انشقاق، 6
[2] - بقره، 30
[3] - بقره،35
[4] - طه، 121
[5] - بقره، 36
[6] - ص، 83