غضّ بصر

غضِّ بَصَر
قال الصادقُ « عليه السلام » : ما اعتصم احدَ بمثل ما اعتصم بغضِّ البَصَر فإنَ البَصَر لا يغضّ عن محارمِ اللهِ الا و قَد سَبَقَ اِلي قَلبهِ مُشاهدةِ العَظِمةِ وَ الجلال وَ سَئلَ امير المؤمنين علي بن ابيطالب « عليه السلام » : بما يَسْتَعانُ علي غضِّ البَصَر . فقال : بالخَمودِ تَحْتَ سلطان المطلع علي سِترك »
امام صادق -علیه السلام-فرمودند: «غض بصر بي مانند است و بديل وجايگزين ندارد .غض بصر حاصل نمي شود مگر پيش از آنكه عظمت و جلال الهي را مشاهده كرده باشد . »
از اميرالمؤمنان « عليه السلام » سؤال شد : چه كنيم تا به غض بصر دست يابيم ؟ حضرت فرمود : اگر مي خواهيد به غض بصر دست يابيد ، در مقابل سلطان بي بديل و بي نظير حق تعالي كه بر ظاهر و باطنتان ناظر و مسلط است ، خامد ، يعني ،همچون آتش خاموش باشيد.

ويژگي غضّ بصر
بدون شك ، چشم پوشي كردن از محرمات و مكروهات و آنچه غير خداست ، آثاري دارد كه قابل توصيف نيست ؛ نه تنها براي عوام مردم ، بلكه امام صادق « صلوات الله و سلام عليه » آن را توصيف ناپذير مي داند .
اگرچه مي توان آثار غض بصر رادر وجود خود يافت ، اما نمي توان آن را در قالبهاي مفهومي و زباني بيان كرد .
به عنوان نمونه ممكن است فردي كه در اثر انجام كاري به لذت و آرامش دست پيدا مي كند ، در توصيف آرامش خود بگويد ، همچون دريايي است كه موج ندارد ، اما اين تنها يك تمثيل است و با آن آرامش قابل قياس نيست؛ اين دو تنها در لفظ مشتركند . اما بالاخره براي فهم انسان كه فهم زباني و محدود است ، به كار بردن اين الفاظ مطلوب خواهد بود .
حضرت فرمود : ما اعتصم احدَ بمثل ما اعتصم بغضِّ البَصَر ؛ يعني : غض بصر بي مانند است و بديل وجايگزين ندارد .
كسي كه چشم پوشي از غير خدا را تكيه گاه خويش قرار داده است ، با هيچ فرد ديگري قابل نيست . يعني حتي كسي كه واجبات را انجام داده ، محرمات را ترك كرده ، شب را به عبادت وروز را به جهاد در راه خدا گذرانيده ، همانند او نيست ، بلكه او بي بديل وبي مانند است .

عوامل چشم پوشي ( غض بصر )
حضرت در ادامه روايت به عوامل چشم پوشي اشاره مي فرمايند : «فإن البَصَر لا يغضّ عن محارمِ اللهِ الا و قَد سَبَقَ اِلي قَلبهِ مُشاهدةِ العَظِمةِ وَ الجلال» ؛ غض بصر حاصل نمي شود مگر پيش از آنكه عظمت و جلال الهي را مشاهده كرده باشد .
انسان در صورتي از امري صرف نظر مي كند كه بهتر از آن را يافته باشد . بنابراين ، هرگاه چشم از اغيار تهي شد نشان دهنده اين است كه عظمت و جلال الهي مشاهده شده است .
و قد سئل اميرالمؤمنين « عليه السلام » : بما يَسْتَعانُ علي غضِّ البَصَر ؟؛
از اميرالمؤمنان « عليه السلام » سؤال شد : چه كنيم تا به غض بصر دست يابيم ؟ حضرت فرمود : «بالخَمودِ تَحْتَ سلطان المطلع علي سِترك» ؛ اگر مي خواهيد به غض بصر دست يابيد ، در مقابل سلطان بي بديل و بي نظير حق تعالي كه بر ظاهر و باطنتان ناظر و مسلط است ، خامد ، يعني ، همچون آتش خاموش باشيد . آتش خاموش در عين حال كه هيچ ندارد ـ نه شعله ، نه رنگ و روشنايي و نه گرما ـ اما آتش است . ( سنگ و خاك و ... نيست . ) ؛ آتشي كه ادعاي نور ندارد ، كه : «الله نور السموات والارض».
آتشي كه ادعاي روشنايي و گرمي ندارد ، زيرا همه اينها از خداست . چنانكه يك فرموده ي خداوند چنان اثر و خاصيت را از آتشي كه حضرت ابراهيم « عليه صلوة و السلام » در آن بود ، سلب كرد .
آتش باشيد ولي باذن الله ، و در حضور او چيزي اظهار نكنيد . به تعبير ديگر ، سلطنت حق را ادراك كنيد . بدانيد كه اين سلطنت همه جانبه است . هم درون را فراگرفته است ، هم بيرون را ، هم ظاهر را احاطه كرده است و هم باطن را .

جاسوس دل ونامه رسان عقل
در حديث ديگر مي فرمايند : « وَ العين جاسوسُ القلب وَ بريدُ العقل فغضّ بَصَرك عما لا يليق بدينك و يكرهُه قلبك و ينكرهُ عقلك».
چشم جاسوس دل است ، از اين فرموده ، دو نتيجه مثبت و منفي را مي توان بدست آورد .

نتيجه منفي :كسي يا چيزي در دل انسان جاي نمي گيرد، مگر اينكه پيش از آن از چشم عبور كرده و در آن قرار گرفته باشد. چشم روزنه اي است براي ورود شيطان و غير خدا، و روزنه اي است براي تسخير قلب .
اگرچه ساير مجاري ادراكي همين گونه است ، اما تأثير چشم از همه بيشتر است و به همين خاطر مورد تأكيد ويژه قرار گرفته و به عنوان مصداق تام بيان شده است . بنابراين آنگاه چيزي در دل وارد مي شود كه نخست در گوش ، چشم ، خيال و ساير اندامهاي ادراكي وارد شده باشد .
كسي نمي تواند دل خويش را از غير پاك كند ، مگر آنكه چشم و گوش خويش را پاك كند . مگر مي شود ، آدمي هر سخني را كه شيطان بر زبانش جاري مي كند ، بگويد و در عين حال هم بلافاصله بگويد : استغفرالله ، الحمدلله ، الله اكبر ؟! امكان پذير نيست .
امكان ندارد ، آدمي همه چيز را بشنود و ببيند و در عين حال دلش هم متوجه خدا باشد . آدمي نبايد باور كند كه مي توان دل راپاك كرد ، در حاليكه بيرون آن آلوده است . قطعاً اين گونه است كه آلودگي هاي بيرون به درون سرايت خواهد كرد . بلكه ، اساساً ، درون و بيرون دو مرز جدا از هم نيستند . ظاهر و باطن هر دو يك حقيقت اند كه داراي دو ظهور هستند ، همان چيزي كه در ظاهر است ، باطني دارد ، و همان كه در باطن است ، ظاهري دارد . به همين خاطر است كه مي توان باطن پاك يا آلوده را از ظاهر شناخت . ظاهر ، آيه باطن است و باطن منبع ظاهر .
بنابراين ، چشم جاسوس قلب است ، يعني خفايا و نقطه ضعف هاي قلب را به دشمنان مي گويد .
نتيجه مثبت: اينكه چشم مي تواند يكي از ابزارهاي كسب اطلاعات غيبي و يكي از خبرنگارهاي صادق براي قلب باشد ؛ يعني آنچه را كه قلب مي خواهد بداند ، از مسير چشم شروع شده ، سرانجام به قلب منتهي مي گردد . به عنوان نمونه ، وقتي انسان ، بنده اي از بندگان خدا را مي بيند قلبش متوجه صاحب آن بنده ، كه همانا خداست، مي شود .
در ادامه مي فرمايد :«بَريدُ العقل»: يعني چشم علاوه بر آنكه جاسوس قلب است ، پستچي و نامه رسان عقل نيز هست . يعني براي دريافت يا رساندن هر چيز از چشم استفاده مي شود . چشم روزنه وجود انسان و روزنه دل وحرم اوست .
انسان هركس و هرچيزي را در دل راه نمي دهد . دل يك صاحب بيشتر ندارد ، لذا نمي توان آن را به چند نفر واگذار كرد . در آداب و رسوم عرفي هم چنين چيزي امكان پذير نيست ، تا چه رسد به آداب معنوي .

هيچ كس توانايي شناخت و در نتيجه ، خريداري آن را ندارد . چرا كه آفريننده دل اوست و به خاطر همين دل ، همه عالم هستي را در خدمت انسان و قلب او قرار داده است .
پس حال كه يك دل است و يك صاحب بيشتر ندارد ، نبايد انتظار داشت كه بتوان قلب كسي را تصرف كرد . چنين خواسته هايي جز خيال چيزي نيست .
اگر كسي توانست دل ديگري را به چنگ آورد ، بايد بداند كه ، به يقين ، پيش از او فرد ديگري آن را به چنگ آورده است . اين تفاله اي است كه ديگران فروانداخته اند .
دلي كه مدام در تصرف اين و   آن قرار بگيرد ، ديگر حرم نيست ، بلكه كاروانسرا است . آن دلي كه حرم باشد و دربان و نگهبان داشته باشد ، جز به صاحب اصلي اش تعلق نخواهد گرفت .
در نتيجه ، بايد مراقب چشمها بود و آنها را بر غير خدا بست . «فغضَّ بَصرك عما لايليقُ بدينك» ؛ پس چشمت را بر آنچه شايسته دين تو نيست ، فروبند .
چشم بر چيزي بازكن كه تأمين كننده هويت و ايمان تو باشد ، باطن تو را آشكار كند و صفا و پاكي ببخشد . ونيز «و يكرهُهُ قلبك» چشمت را بر آنچه كه سبب كراهت قلبت مي شود ، فروبند .
اگر دل سالم باشد ، آنچه را كه مي پسندد ، حق است و آنچه را كه نمي پسندد ، باطل خواهد بود .
دل خورشيد بي همتاي الهي است . به همين خاطر است كه فرمود : براي استخاره كردن ـ البته نه به معناي متداول امروز ـ دو ركعت نماز بخوانيد ، ذكري بگوييد ، صلواتي بر خاندان پيامبر ( صلوات الله عليهم اجمعين ) بفرستيد ، آنگاه هرچه به دلتان افتاد ، همان مطلوب خداست .

بنابراين ، اگر كسي چنين عمل كرد ، اما باز هم در شك و ترديد بود ، حكايت دارد كه دلش پاك و هوشيار نيست و به راستس حقايق در آن متجلي و منعكس نمي شود .
پس بايد قلب را به گونه اي پاك كرد كه اگر چيزي را نپسنديد نشان نامطلوب بودن آن باشد و آنچه را پسنديد ، نشان نيكي آن باشد .
اما اگر دل آلوده به غرایز باشد ، همان را مي پسندد كه پيش از آن غرایز پسنديده اند ، و همان را ناپسند مي شمرد كه غرایز از آن متنفر شده اند .
و از آنچه ، ينكره عقلك ، عقلت آن را انكار مي كند و نمي طلبد ، چشم بپوش .

نتيجه غضّ بصر

تمام سخن در نتيجه غض بصر آن جمله اي است كه رسول خدا ( صلي الله عليه و آله و سلم ) فرمود : «غضوا ابصاركم تَرَوْنَ العجائب» ؛ چشمان خويش را ببنديد تا عجائب را ببينيد .
اگر آدمي شگفتي هاي عالم را نمي بيند و همه امور براي او تكراري به نظر مي رسد ، بدين خاطر است كه چشم هايش بسته نشده است .
بايد چشمها بسته شود تا كسي از اين روزنه وارد نشود . آنگاه كه دل آدمي خلوت باشد و كسي سبب غفلتش را فراهم نكند ، مي تواند شگفتيهاي عالم هستي را مشاهده كند .
حضرت عيسي ( عليه الصلوة والسلام ) به حواريون خود فرمود : « اياكُم و النّظرُ إلي المَحْذورات فإنّها بذر الشهوات و نبات السدق» ؛ از نظر كردن به آنچه نارواست بپرهيزيد ، زيرا اين عمل بذري است كه در زمين كاشته مي شود و ثمره آن شهوات و غرائز خواهد بود .
نگاه كردن به اين امور محذور و ناروا ، اين گياهان فسق و فجور ، خارج شدن از مسير حق تعالي است .
وقال يحيي بن ذكريا : « الموتُ احبُّ إلي من نظرةُ الواجب » اگر بميرم براي من مطلوبتر خواهد بود از اينكه به امر غير واجب بنگرم .
نه اين كه به حرام يا مكروه بنگرم ، اصلاً تا خداوند به كاري امر و تكليف نكرده باشد ، نخواهم نگريست . اين كه كسي فقط كارهايي را انجام دهد كه واجب باشند ، مختص بندگاني است كه مقهور جلال الهي هستند . اما اگر براي كسي قهر الهي همانند لطف الهي باشد و در جلال و جمال الهي سهم متعادلي داشته باشد ، هم به واجب مي نگرد ، هم به مستحب و هم به اولي .
بنابراين ، سخن حضرت يحيي ( عليه السلام ) براي ما الگو نيست . اسوه ما آن است كه بگوييم : مرگ براي من بهتر است از آن كه به كاري كه خلاف رضاي الهي است ، بنگرم .
هرآنچه را كه حب الهي بدان تعلق گرفته باشد ، محبوب ماست . خواه واجب باشد ، مستحب يا اولي . كه اين ويژه انبياء و اولياست .