دوستی عالم
دوستی عالم
امیر مومنان_ صلوات الله و سلامه علیه_ فرمود: يا كميل! محبّةُ العالمِ دينٌ يُدانُ الله به؛ دوستى عالم خواسته الهى است.
و نیزفرمود: يا كميل! صُحبَةُ العالم دينٌ يُدانُ الله به؛همنشينى با عالم فرمانى الهى است مطلوب.
امیر مومنان_ صلوات الله و سلامه علیه_ فرمود: يا كميل! محبّةُ العالمِ دينٌ يُدانُ الله به؛ دوستى عالم خواسته الهى است.
و نیزفرمود: يا كميل! صُحبَةُ العالم دينٌ يُدانُ الله به؛همنشينى با عالم فرمانى الهى است مطلوب.
دوستی با عالم پیمانی الهی است ،شاید بدین جهت که او محرم اسرار حق است و به نسبت بهره خود از معرفت حق، به اسرار آن آگاه است، بدين خاطر كه از معرفت طلب پديد آيد و از طلب جذبه و كشش و از كشش، كوشش و از كوشش، دريافت و وصول و از وصول محبّت و از محبت، همنشينى و از همنشينى، همرنگى و از همرنگى يگانگي. اينجاست كه دوست بر دوست آن گويد از ديگران دريغ ميدارد. اگر عبدى باشد كه مولايش او را به خود خوانَد و به سوى خود بَرَد و او نيز با شوق به او نزديك شود تا «دَنى فَتَدَلّي» بر او صادق باشد، آنگاه «أوحَى إلى عَبدِه ما أوحَي» انجام خواهد شد. به بندهاش گفت آنچه گفت، گفت و چون راز گفت، سر به مهر، تا كه اغيار و نامحرمان نه فقط نيابند كه تاب تحمل آن را ندارند، بل نبينند و نشنوند كه شايستگى آن را نيز ندارند. هرچه گفت به حبيب خود گفت، شايد كه حبيب نيز دوستانى بيابد و سر به مهر به آنها گويد.
محبّت نيست و گر محبّت آمد، رمز و راز ميآيد. مگر نديدهاى كه دوستان بر يكديگر مسايل شخصى و خانوادگى خود را ميگويند و از ديگران ميپوشانند؟ بر ديگران آن گويند كه بر بيگانه نگويند؟ اين نشانى است از نجوى و سخنِِ در گوشى كه بايد دوستان بشنوند و از اغيار پوشيده بماند، «مناجات».
دوستان حق با اسرارِِ حق پذيرايى ميشوند كه آنها پذيراى حقند. آنگاه كه دوستان حق بر او وارد ميشوند، چنين پذيرايى شوند، نه با خوردن و نوشيدن كه دوست در آتش محبّت و عشق ميسوزد، آتش محبّت را با خوراك نميتوان خاموش ساخت كه دل بريان به مرغ بريان نياسايد. آنكه در آتش است، چون خورد و چون آشامد و چون آسايد؟ هيچ ديدهاى كه كسى در خرمنى از آتش به خور و خواب پردازد؟ آتش محبّت كم از آتش دوزخ نيست. فرق در اين است كه آتش دوزخ تن و جان سوزد و آتش محبت، جان و تن. گرفتار در محبّت مانند تشنهاى است كه بر دجله نشسته و فرياد تشنگى سر ميدهد. آنكه در مشاهده حق است، از مشاهده دجله فارغ است؛ آنكه مسبّب الاسباب را ميبيند، سبب نميبيند؛ آنكه رخِ يار بيند، سايه وى نبيند. دوستان با دوستان چه گويند؟ دوستان دانند و نگويند.
رسول خدا (كه درود بى پايان خدا بر او باد) فرمود: النّظَرُ إلى وَجهِ العالم عبادةٌ؛ تماشاى رخ عالم بندگى خداست. تماشاى او عبادت است و سبب حركت و سير بهسوى محبوب مطلق.
و اگر تماشاگر تاب تحمّل رخ پريگونهاش نداشت، كنجى نخزد و چشم نبندد و به ظاهر زهد نورزد كه همنشينى با عالم، بلكه تماشاى عالم، بندگى حقّ است، كه همو فرمود: النّظَرُ إلى العالم عبادةٌ.
حقير گويد: نگاه به غير چهره عالِم نيز عبادت است، اگرچه خانه و كوچه و شهر و ديار او باشد؛ كه حضور عالم در سرزمينى، سبب تقدس آن ميشود. ارض اقدس. اگر بندگان خدا ميدانستند كه در نگاه به عالم چهها نهفته است، رو از او بر نميتافتند.
و نيز شايد به همين دليل است كه عالم، طبيب دين است، تشنگان محبّت را سيراب ميكند، سوختگان آتش عشق را درمان ميكند و جانشان را آرام ميسازد. روح الله(ع) فرمود: العالمُ طبيبُ الدّين.
غير از آنچه گفته شد، باید دانست كه اگر كسى از معرفت حق تبارك و تعالى بهرهاى داشته باشد، ذكر و فكر و حركت و سكوت او، از فرق تا قدم، هيبت عَلَم ولايت زند، نه فقط رفتارى كه محبوب حق نباشد از او سر نزند، بلكه خيال آن را نيز در دماغ خود نپرورد. در رعايت خواست حق تعالى پيوسته در جدّ و جهد و تلاش باشد. در مقابل امر الهى ذره صفت گردد و به شوق آيد و به پرواز درآيد و در برابر نهى وى، چون كوه استوار ماند. چون به لطف و رحمت حق نگرد، چنان شاد گردد كه گر شاديش بر همه عالم بپراكنند، همه عالم از شادى به سكر اندر آيند و چون به خود و درد هستى خود نگرد، اندوهى او را فرا گيرد كه گر بر عالم هستى تقسيم كنند، همه از اندوه، نعرهاى زنند و ديگر هيچ.
درد هستى كه ميوه و ثمره معرفت است، پرواى شادى را براى كسى نگذارد.آدمی را چنان سازد كه از شرق تا غرب عالم و از زمين تا آسمان، ماتمگاه او شود. اينجاست كه فرياد بر ميدارد «يا لَيتَنى مِتُّ قبلَ هذا»؛ «لَيتَ ربّى لميَخلُقني»؛ كاشكى پيش از اين مرده بودم؛ كاشكى خدايم مرا نيافريدي! شايد غم و اندوه و بارش سرشك اشك از ديدگان انبياء و اولياء بهويژه اولياء محمديه - صلوات الله عليهم اجمعين - از اين نكته بينشان نباشد.
يكى است كه طاعت كند و ثواب طمع دارد؛ و يكى است كه معصيت كند و عفو چشم دارد؛ باز يكى است كه از ننگ وجود خويش هرگز سر بر نياورد و اينان جز معرفت، سرمايهاى ندارند. به غمى آلودهاند كه گر همه تيغهاى زهرآلود بر فرقشان فرود آيد و گر همه سفلگان هجوشان كنند و گر در زير پاى سگان شورهزار فرو غلطند، آهى از نهادشان برنيايد، چه پيوسته از درد وجود خويش، سر در سجود و سرّ در وجود دارند و براى رهايى ازين غم جانكاه، جان در مشاهده موجود دارند.
عالم دنياطلب
امام صادق(ع) فرمودند: العارفُ شخصُه مع الخَلق و قلبُه مع الله تعالي.
اگر عالم در خور و خواب باشد يا در تجارت و سياحت، باز هم از آن نگاه دور نيست؛ بدنش در خلق است و جانش با حق؛ چشمانش به تماشاى طبيعت نشسته است، ولى دل و روحش به جمال بيمثال خداى كه يك نگاهش اين همه زيبايى در عالم آفريده است، ميپردازد.
لازم به يادآورى نيست كه عالمى كه چنين با ارزش و صاحب مقام است، نه هركسى است كه دين و دانش بر زبان داشته باشد، ولى دنيا در دل، كه اگر عالم دنياطلب باشد و بدان فريفته شده باشد، رهزن است نه رهنما، چنانكه خداى متعال به داود(ع) فرمود:
قُل لِعبادى لاتَجعَلوا بَينى و بينَكم عالماً مَفتوناً بالدّنيا فيَصُدَّكم عن ذكرى و عن طريقِ محبّتى و مُناجاتى، اولئك قُطّاعُ الطّريق من عبادى، إنّ أدنى ما أنا صانعٌ بهم، أن أنزِعَ حلاوةَ عبادَتى و مُناجاتى من قلوبهم.
به بندگان من بگو كه دانشمند فريفته به دنيا را ميان من و خودشان قرار ندهند، چون آنان را از ياد من و راه محبّت و راز و نياز با من باز خواهند داشت. آنان راهزنانِ بندگان منند. كمترين كارى كه با آنان كنم اين است كه شيرينى عبادت و مناجات با من را از دل آنان بيرون كنم. حضرت عيسي(ع) نيز فرمود: «عالم آن است كه نگاه به او تو را به ياد خدا اندازد». آنكه فريفته به دنيا و هوسهاى دنيوى شده است، ديگران را از ياد خدا باز ميدارد و از محبّت و راز و نياز با او دور ميسازد، چرا كه دلش مالامال از محبّت دنياست و از كوزه برون تراود آنچه در اوست. او جز محبّت و دلدادگى به دنيا نخواهد گفت و به ديگران نخواهد سپرد. آنكه دنياطلب است، كمترين ثمره دنياطلبياش دور بودن از لذّت و شيرينى عبادت و راز و نياز با خداست. همانگونه كه عالم حقيقى، جز به او نمينگرد، دنياخواهان نيز، جز غير او را نخواهند و نبينند، اگرچه خود نيز ندانند. به پندار خود، كار و هدف و عمل و علمشان نيك است و پسنديده، ولى به خاطر تعلّق به دنيا، درباره خود نيز جاهلانه داورى ميكنند.
قُل هَل نُنَبِّئُكم بالاَخسَرينِ أعمالاً الّذينَ ضَلَّ سعيُهم فى الحيوه الدّنيا و هُم يَحسَبون أنّهم يُحسِنونَ صُنعاً؛بگو خواهيد كه شما را از زيانكارترين مردم آگاه سازم؟ زيانكارترين مردم كسانى هستند كه عمرشان را در راه دنيا تباه كردند و گمان ميكردند كه كار نيك ميكنند.
اينان از علم جز پندارها و گمانهها و گفتههاى اين و آن ندارند. علم به اين گفت و آن گفت نيست، كه بايد دلى باشد چون آينه تا نور الهى در آن پرتو افكند. اگر چنين علمى نباشد و يا به پيروى چنين عالمى، ره سپرده نشود، اگرچه راه بسيار سپرده شود و خستگى فراوان پديد آيد، ولى يا به پيش نرفته است و درجا مانده است و يا به پس رفته است و در هر دو صورت به بيراهه رفتن است.
به فرموده اميرمؤمنان – صلوات الله و سلامه علیه-، أيُّها الناس مَثَلكم كحمارٍ مَعصوبِ العين مَشدودٍ فى طاحونةٍ يُدارُ ليلَه و نَهاره فيما نَفعُه قليلٌ و عناؤُهُ طَويل و مع هذا إنّه يَعتَقِدُ قد قَطَعَ المَراحلَ و بَلَغَ المَنازلَ حتّى إذا كُشِفَ عَيناهُ قد أصبَحَ و رأى مَكانَه لميَبرَح، أخذَ ما فيه و عادَ إلى ما كانَ عليه فاُلحِقَ «بالاَخسَرين أعمالاً الّذين ضَلَّ سعيُهم فى الحيوه الدّنيا و هم يَحسَبون أنّهم يُحسِنون صُنعاً».
برخى چون چهارپايى ميمانند كه با چشم بسته شب و روز به گرد محورى ميگردند و سنگ آسيا را ميچرخاند و در عين حال گمان ميبرند راه بسيارى سپردهاند. آنگاه كه چشمانشان گشوده شود ميبينند كه به خود ميچرخيدند و اينك در جاى نخست خود هستند. اينان به زيانكارترين افراد ملحق ميگردند.
ممكن است به نظر عالم بودن دشوار آيد و شايد چنين باشد، ولى متعلّم و دانشجو بودن چندان دشوار نيست. اگر عالم نيستيم، دستكم طالب علم باشيم؛ اگر عالم نيستيم، دوستدار عالم باشيم كه انسانها به سه دستهاند؛ يا دانشمندند، يا دانشجو و طالب علمند و يا خار و خاشاك روى آبند.
امام صادق(ع) فرمودند: النّاسُ على ثلاثةِ أصنافٍ: عالمٌ و مُتَعَلِّمٌ و غُثاء؛ فَنَحنُ العالمُ و شيعَتُنا المتعلّمُ و سائر النّاس الغثاء؛مردم بر سه دستهاند: دانشمند، دانشجو و كف روى آب. ما دانشمندانيم، پيروان ما دانشجويانند و ديگران كف روى آبند.
روشن است آنكه مدعى پيروى از خاندان پيامبر_ صلوات الله و سلامه علیه_ است، بايد كه از علم آنان بيبهره نباشد و بدانها شباهت داشته باشد، هرچند شباهتى اندك باشد و كمترين شباهت به آنان اين است كه پيوسته در طلب وصل آنان باشيم كه وصل به آنان وصل به آن محبوب يگانه است.
در ازل پرتو حسنت ز تجلّى دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
عقل ميخواست كز آن شعله چراغ افروزد
برق غيرت بدرخشيد و جهان بر هم زد
مدعى خواست كه آيد به تماشاگه راز
دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد
اهل معرفت كه اهل محبّتند، نه شباهت كه سنخيّت ويژهاى با محبوب خويش دارند كه تا همگونى نباشد، همگويى نيست و تا همگويى نباشد، عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد
عقل ميخواست كز آن شعله چراغ افروزد
برق غيرت بدرخشيد و جهان بر هم زد
مدعى خواست كه آيد به تماشاگه راز
دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد
محبّت نيست و گر محبّت آمد، رمز و راز ميآيد. مگر نديدهاى كه دوستان بر يكديگر مسايل شخصى و خانوادگى خود را ميگويند و از ديگران ميپوشانند؟ بر ديگران آن گويند كه بر بيگانه نگويند؟ اين نشانى است از نجوى و سخنِِ در گوشى كه بايد دوستان بشنوند و از اغيار پوشيده بماند، «مناجات».
رازى كه بر غير نگفتيم و نگوييم
با دوست بگوييم كه او محرم راز است
با دوست بگوييم كه او محرم راز است
دوستان حق با اسرارِِ حق پذيرايى ميشوند كه آنها پذيراى حقند. آنگاه كه دوستان حق بر او وارد ميشوند، چنين پذيرايى شوند، نه با خوردن و نوشيدن كه دوست در آتش محبّت و عشق ميسوزد، آتش محبّت را با خوراك نميتوان خاموش ساخت كه دل بريان به مرغ بريان نياسايد. آنكه در آتش است، چون خورد و چون آشامد و چون آسايد؟ هيچ ديدهاى كه كسى در خرمنى از آتش به خور و خواب پردازد؟ آتش محبّت كم از آتش دوزخ نيست. فرق در اين است كه آتش دوزخ تن و جان سوزد و آتش محبت، جان و تن. گرفتار در محبّت مانند تشنهاى است كه بر دجله نشسته و فرياد تشنگى سر ميدهد. آنكه در مشاهده حق است، از مشاهده دجله فارغ است؛ آنكه مسبّب الاسباب را ميبيند، سبب نميبيند؛ آنكه رخِ يار بيند، سايه وى نبيند. دوستان با دوستان چه گويند؟ دوستان دانند و نگويند.
رسول خدا (كه درود بى پايان خدا بر او باد) فرمود: النّظَرُ إلى وَجهِ العالم عبادةٌ؛ تماشاى رخ عالم بندگى خداست. تماشاى او عبادت است و سبب حركت و سير بهسوى محبوب مطلق.
و اگر تماشاگر تاب تحمّل رخ پريگونهاش نداشت، كنجى نخزد و چشم نبندد و به ظاهر زهد نورزد كه همنشينى با عالم، بلكه تماشاى عالم، بندگى حقّ است، كه همو فرمود: النّظَرُ إلى العالم عبادةٌ.
حقير گويد: نگاه به غير چهره عالِم نيز عبادت است، اگرچه خانه و كوچه و شهر و ديار او باشد؛ كه حضور عالم در سرزمينى، سبب تقدس آن ميشود. ارض اقدس. اگر بندگان خدا ميدانستند كه در نگاه به عالم چهها نهفته است، رو از او بر نميتافتند.
و نيز شايد به همين دليل است كه عالم، طبيب دين است، تشنگان محبّت را سيراب ميكند، سوختگان آتش عشق را درمان ميكند و جانشان را آرام ميسازد. روح الله(ع) فرمود: العالمُ طبيبُ الدّين.
غير از آنچه گفته شد، باید دانست كه اگر كسى از معرفت حق تبارك و تعالى بهرهاى داشته باشد، ذكر و فكر و حركت و سكوت او، از فرق تا قدم، هيبت عَلَم ولايت زند، نه فقط رفتارى كه محبوب حق نباشد از او سر نزند، بلكه خيال آن را نيز در دماغ خود نپرورد. در رعايت خواست حق تعالى پيوسته در جدّ و جهد و تلاش باشد. در مقابل امر الهى ذره صفت گردد و به شوق آيد و به پرواز درآيد و در برابر نهى وى، چون كوه استوار ماند. چون به لطف و رحمت حق نگرد، چنان شاد گردد كه گر شاديش بر همه عالم بپراكنند، همه عالم از شادى به سكر اندر آيند و چون به خود و درد هستى خود نگرد، اندوهى او را فرا گيرد كه گر بر عالم هستى تقسيم كنند، همه از اندوه، نعرهاى زنند و ديگر هيچ.
درد هستى كه ميوه و ثمره معرفت است، پرواى شادى را براى كسى نگذارد.آدمی را چنان سازد كه از شرق تا غرب عالم و از زمين تا آسمان، ماتمگاه او شود. اينجاست كه فرياد بر ميدارد «يا لَيتَنى مِتُّ قبلَ هذا»؛ «لَيتَ ربّى لميَخلُقني»؛ كاشكى پيش از اين مرده بودم؛ كاشكى خدايم مرا نيافريدي! شايد غم و اندوه و بارش سرشك اشك از ديدگان انبياء و اولياء بهويژه اولياء محمديه - صلوات الله عليهم اجمعين - از اين نكته بينشان نباشد.
يكى است كه طاعت كند و ثواب طمع دارد؛ و يكى است كه معصيت كند و عفو چشم دارد؛ باز يكى است كه از ننگ وجود خويش هرگز سر بر نياورد و اينان جز معرفت، سرمايهاى ندارند. به غمى آلودهاند كه گر همه تيغهاى زهرآلود بر فرقشان فرود آيد و گر همه سفلگان هجوشان كنند و گر در زير پاى سگان شورهزار فرو غلطند، آهى از نهادشان برنيايد، چه پيوسته از درد وجود خويش، سر در سجود و سرّ در وجود دارند و براى رهايى ازين غم جانكاه، جان در مشاهده موجود دارند.
عالم دنياطلب
امام صادق(ع) فرمودند: العارفُ شخصُه مع الخَلق و قلبُه مع الله تعالي.
اگر عالم در خور و خواب باشد يا در تجارت و سياحت، باز هم از آن نگاه دور نيست؛ بدنش در خلق است و جانش با حق؛ چشمانش به تماشاى طبيعت نشسته است، ولى دل و روحش به جمال بيمثال خداى كه يك نگاهش اين همه زيبايى در عالم آفريده است، ميپردازد.
لازم به يادآورى نيست كه عالمى كه چنين با ارزش و صاحب مقام است، نه هركسى است كه دين و دانش بر زبان داشته باشد، ولى دنيا در دل، كه اگر عالم دنياطلب باشد و بدان فريفته شده باشد، رهزن است نه رهنما، چنانكه خداى متعال به داود(ع) فرمود:
قُل لِعبادى لاتَجعَلوا بَينى و بينَكم عالماً مَفتوناً بالدّنيا فيَصُدَّكم عن ذكرى و عن طريقِ محبّتى و مُناجاتى، اولئك قُطّاعُ الطّريق من عبادى، إنّ أدنى ما أنا صانعٌ بهم، أن أنزِعَ حلاوةَ عبادَتى و مُناجاتى من قلوبهم.
به بندگان من بگو كه دانشمند فريفته به دنيا را ميان من و خودشان قرار ندهند، چون آنان را از ياد من و راه محبّت و راز و نياز با من باز خواهند داشت. آنان راهزنانِ بندگان منند. كمترين كارى كه با آنان كنم اين است كه شيرينى عبادت و مناجات با من را از دل آنان بيرون كنم. حضرت عيسي(ع) نيز فرمود: «عالم آن است كه نگاه به او تو را به ياد خدا اندازد». آنكه فريفته به دنيا و هوسهاى دنيوى شده است، ديگران را از ياد خدا باز ميدارد و از محبّت و راز و نياز با او دور ميسازد، چرا كه دلش مالامال از محبّت دنياست و از كوزه برون تراود آنچه در اوست. او جز محبّت و دلدادگى به دنيا نخواهد گفت و به ديگران نخواهد سپرد. آنكه دنياطلب است، كمترين ثمره دنياطلبياش دور بودن از لذّت و شيرينى عبادت و راز و نياز با خداست. همانگونه كه عالم حقيقى، جز به او نمينگرد، دنياخواهان نيز، جز غير او را نخواهند و نبينند، اگرچه خود نيز ندانند. به پندار خود، كار و هدف و عمل و علمشان نيك است و پسنديده، ولى به خاطر تعلّق به دنيا، درباره خود نيز جاهلانه داورى ميكنند.
قُل هَل نُنَبِّئُكم بالاَخسَرينِ أعمالاً الّذينَ ضَلَّ سعيُهم فى الحيوه الدّنيا و هُم يَحسَبون أنّهم يُحسِنونَ صُنعاً؛بگو خواهيد كه شما را از زيانكارترين مردم آگاه سازم؟ زيانكارترين مردم كسانى هستند كه عمرشان را در راه دنيا تباه كردند و گمان ميكردند كه كار نيك ميكنند.
اينان از علم جز پندارها و گمانهها و گفتههاى اين و آن ندارند. علم به اين گفت و آن گفت نيست، كه بايد دلى باشد چون آينه تا نور الهى در آن پرتو افكند. اگر چنين علمى نباشد و يا به پيروى چنين عالمى، ره سپرده نشود، اگرچه راه بسيار سپرده شود و خستگى فراوان پديد آيد، ولى يا به پيش نرفته است و درجا مانده است و يا به پس رفته است و در هر دو صورت به بيراهه رفتن است.
به فرموده اميرمؤمنان – صلوات الله و سلامه علیه-، أيُّها الناس مَثَلكم كحمارٍ مَعصوبِ العين مَشدودٍ فى طاحونةٍ يُدارُ ليلَه و نَهاره فيما نَفعُه قليلٌ و عناؤُهُ طَويل و مع هذا إنّه يَعتَقِدُ قد قَطَعَ المَراحلَ و بَلَغَ المَنازلَ حتّى إذا كُشِفَ عَيناهُ قد أصبَحَ و رأى مَكانَه لميَبرَح، أخذَ ما فيه و عادَ إلى ما كانَ عليه فاُلحِقَ «بالاَخسَرين أعمالاً الّذين ضَلَّ سعيُهم فى الحيوه الدّنيا و هم يَحسَبون أنّهم يُحسِنون صُنعاً».
برخى چون چهارپايى ميمانند كه با چشم بسته شب و روز به گرد محورى ميگردند و سنگ آسيا را ميچرخاند و در عين حال گمان ميبرند راه بسيارى سپردهاند. آنگاه كه چشمانشان گشوده شود ميبينند كه به خود ميچرخيدند و اينك در جاى نخست خود هستند. اينان به زيانكارترين افراد ملحق ميگردند.
ممكن است به نظر عالم بودن دشوار آيد و شايد چنين باشد، ولى متعلّم و دانشجو بودن چندان دشوار نيست. اگر عالم نيستيم، دستكم طالب علم باشيم؛ اگر عالم نيستيم، دوستدار عالم باشيم كه انسانها به سه دستهاند؛ يا دانشمندند، يا دانشجو و طالب علمند و يا خار و خاشاك روى آبند.
امام صادق(ع) فرمودند: النّاسُ على ثلاثةِ أصنافٍ: عالمٌ و مُتَعَلِّمٌ و غُثاء؛ فَنَحنُ العالمُ و شيعَتُنا المتعلّمُ و سائر النّاس الغثاء؛مردم بر سه دستهاند: دانشمند، دانشجو و كف روى آب. ما دانشمندانيم، پيروان ما دانشجويانند و ديگران كف روى آبند.
روشن است آنكه مدعى پيروى از خاندان پيامبر_ صلوات الله و سلامه علیه_ است، بايد كه از علم آنان بيبهره نباشد و بدانها شباهت داشته باشد، هرچند شباهتى اندك باشد و كمترين شباهت به آنان اين است كه پيوسته در طلب وصل آنان باشيم كه وصل به آنان وصل به آن محبوب يگانه است.
گفتهاى من با شمايم روز و شب
يك زمان غافل مباشيد از طلب
پس بدين نسبت به تو همسايهايم
تو چو خورشيدى و ما چون سايهايم
چون شود اى معطى بيمايگان
كه نگهدارى حق همسايگان
يك زمان غافل مباشيد از طلب
پس بدين نسبت به تو همسايهايم
تو چو خورشيدى و ما چون سايهايم
چون شود اى معطى بيمايگان
كه نگهدارى حق همسايگان