درس هجدهم: رابطه معجزه و قانون علیّت

رابطه معجزه و قانون عليت
 چنان كه بيان شد يكي از تبيين‌هاي رايج در مغرب زمين، پيرامون معجزه كه در مباحث كلامي بويژه كلام جديد آمده اين است كه معجزه عبارت است از امور طبيعي و عادي با اين تفاوت كه در بدو انجام و در آغاز پيدايش آن، شكل اعجاز و خرق عادت را دارد ولي پس از مدتي كه علل و رموز و اسباب آن شناخته مي‌شود ديگر معجزه نخواهد بود.
و تعبير ديگر كه مشابه اين تعبير است اين مي‌باشد كه معجزه و امور خارق عادت، اموري طبيعي و عادي است ولي در گمان معتقدان به آن، معجزه است و براي اثبات طبيعي بودن آن حتي ضرورتي ندارد كه زمان بگذرد و آشكار شود بلكه در همان زمان اگر كسي به دنبال شناخت اسباب و علل آن باشد امر عادي و عرضي بودن آن را درخواهد يافت.  به عنوان مثال: طفل 5 ساله‌اي كه بر روي ريل راه‌آهن نزديك خانه مشغول بازي است و مادر از طبقه چهارم ساختمان او را تماشا مي‌كند ناگهان پاي بچه در ريل گير مي‌كند و در همين زمان هم صداي سوت قطار به گوش مي‌رسد و شتابان به طفل، نزديك مي‌شود مادر كه مي‌داند اگر در اين فاصله كه 4 طبقه را پايين بيايد طفلش را از دست خواهد داد همان جا ايستاده و در حالي كه تنها اميدش به خداست دست به دعا بلند مي‌كند و حفظ بچه خود را از خدا طلب مي‌كند.  در همين هنگام ناگهان قطار متوقف مي‌شود.  در نگاه اول، اين اتفاق، يك معجزه تلقي مي‌شود كه در آن، مادر با دعاي خود قوانين طبيعت را الغا كرده و امور ماوراء طبيعت را حاكم مي‌كند.  در حالي كه از سوي ديگر، روشن مي‌شود كه لوكوموتيوران دچار فشار خون بالا بوده و از قضا در اين روز، غذاي چربي مصرف كرده و در كنار آن دچار عصبانيت هم شده و اين عوامل دست به دست هم داده و او را دچار سكته كرده است و هنگامي كه بيجان شده دستش بر روي ترمز قطار توقف كرده است.  همه اين مسير، طبيعي است و هيچ امر خارق‌العاده‌اي صورت نگرفته است.
پاسخي كه به اين تعبير مي‌توان داد همان پاسخ تعبير قبل است كه بسياري از معجزات يا كارهاي خارق‌العاده از اين طريق، توجيه‌پذير نيست.  و براي معجزاتي مثل شفا دادن كور و كر مادرزاد توسط حضرت عيسي يا اژدها شدن عصاي حضرت موسي يا نازل شدن قرآن بر يك نفر امّي كه هيچ‌گاه هم شعري نسروده است نمي‌توان هيچ تبيين طبيعي را آورد.
تعبير ديگر از معجزه و رابطه آن با اصل عليت اين است كه معجزات، علل معيني دارند و از آن علل پيروي مي‌كنند و در نتيجه استثنايي براي عليت نيستند ولي علت آن منحصر به علت‌هاي طبيعي نيست.

اقسام علت
علت بر دو قسم است.  يكي علت‌هاي طبيعي كه بوسيله حس و تجربه و علوم طبيعي قابل كشف و شناخت است و دسته ديگر، علت‌هاي ماوراء طبيعي يا متافيزيكي كه به خاطر تفاوت حوزه آن نه بوسيله علوم طبيعي و فيزيكي قابل شناخت است و اثبات و نه قابل ابطال.  علت‌هاي ماوراء طبيعي كه سبب پيدايش معجزات مي‌شود براي انبياء شناخته شده است و براي خدا نيز معلوم و معين است منتهي ديگران نه آن را مي‌شناسند و نه مي‌توانند بشناسند مگر اين كه از حوزه طبيعي خارج شوند.  براي اين قسم دوم نيز 2 تبيين مي‌توان ارائه نمود، اول اين كه خداي متعال آفريننده طبيعت و ماوراء‌ طبيعت است و محيط علي كلّ شئ است.  او به همان اندازه كه علل طبيعي دارد علل ماوراء طبيعي نيز دارد و بلكه علل طبيعي نسبت به علل ماوراء طبيعي كسري را تشكيل نداده و به حساب نمي‌آيند.  شايد بتوان گفت عالم طبيعت نسبت به ماوراء طبيعت، همچون حلقه انگشتري در يك بيابان وسيع است.  و سرّ اين كه هيچ كسري را تشكيل نمي‌دهد اين است كه طبيعت از جنسي است كه ويژگي‌ها و ابعادي دارد كه عوالم ديگر كه محيط بر آن است فاقد اين ابعاد و اندازه‌ها است.  لذا موجودي كه مبعّد است نسبت به موجودي كه بعد ندارد نمي‌تواند كسري را تشكيل دهد.  بنابر اين، آن چه كه در طبيعت هرگز از طريق علل طبيعي پديد نمي‌آيد (مثل معجزه) بوسيلة‌علل ماوراء طبيعي پديد مي‌آيد و در عين حال، يك امر خارق‌العاده نيز هست و داراي علل و اسباب ويژه خود نيز هست كه البته براي عموم، ناشناخته است و براي خصوص، شناخته شده است.

ميان عالم طبيعت و عالم ماوراء طبيعت سنخيت وجود دارد.
عوالم ماوراء طبيعت نسبت به طبيعت و يا هر عالمي نسبت به عالم مادون خود سنخيت دارد.  سنخيت آن هم به اين دليل است كه جهان طبيعت رقيق شده و ضعيف شده و ظل و سايه ملكوت است و ملكوت نيز ظل و سايه تصوير عالم جبروت است.  مثال اين سنخيت، مثال سنخيت سايه و صاحب سايه است، سنخيت دريا و موج و سنخيت خورشيد و نور خورشيد.  اما اين دو عالم، همتا نيستند بلكه در طول همديگر هستند و يكي تام است و ديگري ناقص.  چنان كه بين بودن و نفس چنين سنخيتي هست و با اين كه نفس، موجود ملكوتي و ماوراء‌ طبيعي است با جسم اتحاد برقرار مي‌كند.  و يكي از دلايل سختي مرگ نيز همين اخت شدن شديد روح و بدن است.

اوج گرفتن و نازل شدن، نوعي سنخيت است.
به اعتقاد اديان؛ هنگامي كه ملكي از آسمان نزول مي‌كند همين نزول كردن يعني سنخيت داشتن با عالم پايين.  به گونه‌اي كه اگر جبرئيل با زمين سنخيت نداشت امكان ورودش در زمين نبود و اوج گرفتن نفس پيامبر به معراج نيز حكايت از سنخيت آن با معراج دارد.

معجزه علت ماوراء طبيعي دارد.
با توجه به آن چه گفته شد يكي از تعبيرهاي معجزه كه مورد پسندتر نيز مي‌باشد اين است كه ماوراء طبيعت بر طبيعت احاطه داشته و به اذن الله بر آن تأثير مي‌گذارد.  چنان كه در خشكسالي كه نماز باران خوانده مي‌شود خداوند به ملائكه‌اي كه مسئول ابرها هستند دستور مي‌دهد كه ابرها را آورده و باران ببارد.  عليت ماوراء طبيعت از نظر عقل و نقل هيچ مشكلي ندارد و اگر چه اين علل ماوراء طبيعي تحليل طبيعي ندارد، تعبيرهاي طبيعي هم كه گاه از اين امور شده دليل ضعف كساني است كه اين تعبيرها را بيان مي‌كنند نه ضعف و شكست اصل عليت.

ماوراء طبيعت چيست؟
شايد دركي كه انسان از ماوراء طبيعت داشته باشد جز همين لفظ آن نباشد.  و تصوري كه مي‌توان در مورد ماوراء طبيعت پيدا كرد يا با سخنان وحي سخنان انبياء يا مشاهدات شخصي امكان‌پذير خواهد بود.  به عنوان مثال در سخنان انبياء گفته شده كه «القبر روضه من رياض الجنّه أو حفره من حفر نيران»، بهشت و جهنمي وجود دارد، خوبي و بدي و راحتي و ناراحتي وجود دارد كه انسان آن را فقط با مقايسه راحتي و ناراحتي اين دنيا تصور مي‌كند.
مشاهدات شخصي انسان‌هاي صادق را نيز نمي‌توان انكار كرد.  از جمله خاطرات برخي از بندگان خدا كه شب‌هاي جمعه كه به زيارت اهل قبور مي‌رفتند داغي سنگ قبر برخي را شاهد بودند كه اثر باطن آن قبر بوده كه بر طبيعت آن نيز تأثير گذاشته است.

معجزه ظهور اقتدار نفس است.
تعبير ديگر از معجزه اين است كه معجزه يعني ظهور اقتدار نفس صاحب معجزه و احاطه او بر طبيعت.  يعني نفس پيامبر، حقيقت متافيزيكي آن بر فيزيك احاطه و غلبه پيدا كرده و باعث آشكار شدن امور غيرعادي و غيرطبيعي مي‌شود.  زيرا نفس انسان، موجود ملكوتي است كه اگر در مسير ويژه‌اي به اقتدار برسد توانايي تأثير بر طبيعت را خواهد داشت.

راه‌هاي تقويت نفس
ائمه عليهم السلام راه تقويت باطن را به انسان نشان داده‌اند كه انجام واجبات و عبادات و تسبيح و ذكر گفتن است كه بهترين راه و سريع‌ترين راه است كه پيامد منفي نيز به دنبال ندارد.  و يكي از دلايل حرمت رياضت‌هاي غير شرعي نيز اين است كه اگر به دست انسان‌هاي نا‌آشنا به تعاليم انبياء بيفتد پيامدهاي منفي خواهد داشت.  هدف از دستورات شريعت رسيدن انسان به كمال نهايي خود يعني قرب الي الله است كه كسي كه از طريق غير شريعت حركت كند به اين هدف نخواهد رسيد، و مثل اين است كه طفل شش‌ماهه‌اي را آنقدر از غذاي ويژه‌اي بدهند كه تنها، گوشش شروع به بزرگ شدن بكند و ساير قسمت‌هاي بدن او همچنان كوچك بماند كه در رشد آن جاي شكي نيست ولي اين بزرگ شدن براي او كمال نيست.  زيرا كمال يعني رشد همه جانبه آدمي كه آن هم جز از طريق وحي يا شريعت يا الهام امكان‌پذير نيست.