ميلاديه حضرت زهرا (سلام الله علیها)

اي خدا مشتاق يا رب يا ربت/ اي سلام انبيا بر زينبت
کاروان دل روان در کوي تو/ قبلهي جان محمد روي تو
عصمت حق کوثر پيغمبري/ بلکه زهراي محمد پروري
خانهي کوچک پناه عالمت/ عمر خلقت يک دم از عمر کمت
عمر تو بالاتر از ارض و سماست/ هيجده سالت اگر خوانم خطاست
گرچه در اين گردش ليل ونهار/ زيستي با خاکيان هجده بهار
اولين نور آخرين روشنگري/ هم ازل را هم ابد را مادري
اي سه شب بي قوت و از قوت تو سير/ هم يتيم و هم فقير و هم اسير
وحي بي ايثار تو کامل نشد/ هل اتي بي نام تو نازل نشد
آن که خاک مقدمش جان همه/ گفت جان من فداي فاطمه
اي که در تصوير انسان زيستي/ کيستي تو کيستي تو کيستي
فوق هر تعريف و هر تفسير هم/ پاکتر از آيه تطهير هم
اي سجود آورده بر پاي تو سر/ اي خدا هم از نمازت مفتخر
مرتضي را محو صحبت کرده اي/ غرق در درياي حيرت کرده اي
مدح تو کي با سخن کامل شود/ وحي بايد بر قلم نازل شود
آفرينش مانده حيرانت بسي/ به که نشناسد مقامت را کسي
بيم دارم هر که بشناسد تو را/ در مقام بندگي خواند خدا
اي دو عالم قبضه اي در مشت تو/ وي زمام خلق در انگشت تو
خاک را فيض تو آدم ميکند/ فضهات اعجاز مريم ميکند
بر در بيتت مقام قنبري/ نيست کم از رتبه پيغمبري
آسمانيها مسلمان تواند/ بندهي مقداد و سلمان تواند
آنچه هست و نيست فيض عام توست/ خوش ترين ذکر امامان نام توست
از نبي تا حضرت مهدي همه/ ذکرشان يا فاطمه يا فاطمه
خلق عالم بر درت استاده اند/ انبيا در محضرت استادهاند
سائل بيت گلينت عالمي/ بسته نبود باب احسانت دمي
اي گدا با کوه غم خرسند تو/ حلّ صد مشکل ز گردنبند تو
اي مهار ناقهات زلف عفاف/ پيرهن بخشيده در شام زفاف
سينهي تو جنت پيغمبر است/ دامنت تا صبح محشر کوثر است
عيسي از لطف تو صاحب دم شده/ آدم از خاک رهت آدم شده
اخترانت جمله ماه عالمند/ دخترانت خوبتر از مريمند
دست بوس قنبرت فرزانگي/ خاک پاي فضهات مردانگي
از شب ميلاد تا آخر نفس/ مصطفي يک دست را بوسيد و بس
آن هم اي دست خدا دست تو بود/ اي بر آن لبها و دست تو درود
زهره و ام النجوم الزاهره/ راضيه مرضيه زهرا طاهره
خاک، مشتاق سجود فضّهات/ کلّ قرآن در وجود فضهات
تا ابد بادا سلام از داورت/ بر تو و دامان زينب پرورت
مرغ جان را آشيان در بام تو/ نقش قلب آفرينش نام تو
اي خدا را کلک قدرت در کفت/ نام ما را ثبت کن در مصحفت
عقل کل، از کل هستي شد جدا/ تا چهل شب کرد خلوت با خدا
اين چهل شب در سرش شور تو بود/ بهر استقبال از نور تو بود
چون تو ذات کبريا گوهر نداشت/ از محمد دوستي بهتر نداشت
بهترين گوهر زگوهر آفرين/ هديه شد بر شخص ختم المرسلين
ديد پيغمبر بهاي اين گوهر/ باشد از درياي هستي بيشتر
تا به شکر اين گوهر گويد سپاس/ گشت تا جويد يکي گوهرشناس
ديد قدر اين گوهر را در زمين/ کس نداند جز اميرالمومنين
جز علي کفوي بر اين گوهر نديد/ مشتري زين مشتري بهتر نديد
تو، رسول الله، شويت بوالحسن/ هر سه يک جانيد با هم در سه تن
پس توئي اي عرش حق را قائمه/ هم محمد هم علي هم فاطمه
گر علي عالي اعلا نبود/ بر تو چون ذات خدا همتا نبود
اي اميرالمومنين حيران تو/ کيست تا گويد سخن در شأن تو
مسجد الاقصاي دل پروانهات/ کعبه مشتاق طواف خانهات
در طواف خانهات افلاکيان/ گوي سبقت بردهاند از خاکيان
خانهاي ديوار و سقف آن ز گل/ خشت خشتش از محمد برده دل
خاک آن با خون دل آميخته/ در حياتش يک جهان جان ريخته
خانه ني رشک گلستان خليل/ آب بارانش سرشک جبرئيل
آستان آن صفا بخش صفا/ حجره اش معراج روح مصطفي
آسمان آورده بر بامش پناه/ سر زده در آن دو خورشيد و دو ماه
مطبخش را روفتند از زلف حور/ وز تنورش ميرود بر عرش، نور
اختران شمع دل افروز شبش/ کوثر و ساقي کوثر صاحبش
عالمي پروانه و اين خانه شمع/ آفرينش گرد آن گرديده جمع
دل در اين کاشانه تسکين يافته/ هل اتي زين خانه آزين يافته
برتر از افلاکياني فاطمه/ از چه بين خاکياني فاطمه
آسمانيها تو را نشناختند/ چون زمين را زادگاهت ساختند
از چه رو اي برتر از افلاکيان/ سايه افکندي به فرق خاکيان
خانه گل جايگاه حور نيست/ تيرگي را نسبتي با نور نيست
ما ز تو اما تو از ما نيستي/ کيستي تو کيستي تو کيستي
در تو تشريف خدايي يافتم/ اقتدار کبريايي يافتم
هوش و عقل و بينشم رفته زدست/ بيم از آن دارم شوم زهراپرست
چون ببيند چشم احساسم تو را/ با کدامين عقل بشناسم تو را
بشکن از مرغ عروجم بال و پر/ تا نگيرم اوج از اين بيشتر
بايد اين جا لال و کور و کر شوم/ ورنه يا ديوانه يا کافر شوم
گرچه عمري در پناهت زيستيم/ آن که بشناسد تو را ما نيستيم
* شاعر: حاج غلامرضا سازگار (ميثم)