تعارض علم و دين
يكي ديگر از مسايل برون ديني، راه حلّ تعارض ميان علم و دين است. اين مسأله كه آيا ميان علم و دين تعارضي وجود دارد يا نه، پرسشي است كه پاسخهاي متعددي بدان داده شده است.
بهعنوان نمونه، به نظر برخي پاسخ آن مثبت است و واقعاً ميان علم و دين تعارض وجود دارد.
به نظر برخي ديگر، ميان علم و دين تعارض ظاهري وجود دارد و نه تعارض واقعي. اين تعارض ظاهري نيز به آساني قابل حلّ است.
به نظري ديگر، اگر هريك از علم و دين در موضوع خود اظهار نظر كنند، تعارض ظاهري نيز وجود نخواهد داشت.
به نظري ديگر، اگر گزارههاي ديني انشايي يا نمادين باشند، ميان علم و دين تعارضي نيست، ولي اگر گزارههاي ديني نيز اخباري باشد، ميان آن دو تعارض هست.
به نظري ديگر، ميان برخي از تفسيرها و سطوح دين و برخي از نظريههاي ديني تعارض هست، ولي ميان حقيقت دين و حقيقت علم تعارض نيست.
هريك از اين نظرات نيز ميتوانند حوزه ويژهاي براي تعارض ياد شده مطرح نمايند كه در مجلدات ديگر همين مجموعه به شرح آن ميپردازيم.
تفاوت كلام با فلسفه دين
1ـ كلام هميشه بهصورت مقيد بهكار ميرود و دستكم بدون قيد و پسوند، بيانگر چيستي خود نيست. آنگاه مقصود و محتواي آن آشكار ميشود كه قيد آن نيز بيان شود. به تعبير ديگر، كلام بهصورت مطلق، نشاندهنده ديدگاه معيني كه از آن انتظار ميرود، نيست. به همين خاطر است كه بهصورت مقيد بهكار ميرود. مثلاً گفته ميشود: كلام مسيحي، كلام يهودي، كلام اسلامي و مانند آن. ولي فلسفه دين نهتنها بدون قيد بهكار ميرود، بلكه اصولاً قيد و پسوندي ندارد. چيزي بهعنوان فلسفه دين مسيحي يا يهودي و مانند آن نداريم.
2ـ متكلم هميشه به دين معيني اعتقاد دارد، بلكه به همان ديني كه در كلام آن صاحبنظر است، باور دارد، زيرا بدون اعتقاد به دين نميتوان از آن دفاع نمود و بر فرض كه چنين كاري ممكن باشد، خود ناباوري به آن بدترين هجوم به ديني است كه متكلم قصد دفاع از آن را دارد. به همين جهت است كه متكلمي كه به هيچ ديني اعتقاد و باور نداشته باشد، بلكه متكلمي كه به ديني كه موضوع تخصصي اوست، اعتقاد نداشته باشد، وجود ندارد. مثلاً متكلم مسيحي كه مسيحي نباشد و يا بهطور كلي متدين نباشد، وجود ندارد، ولي فيلسوف دين اينگونه نيست؛ چون به دفاع از دين برنخاسته است. فيلسوف دين ميتواند متدين باشد، چنانكه ميتواند متدين نباشد؛ حتي ممكن است، ملحد باشد.
وظايف فيلسوف دين
يكي از مهمترين وظايف فيلسوف دين، پژوهش پيرامون علل پيدايش عقايد و باورهاي ديني و بررسي فرضيهها و نظريههاي مربوط به آن است. تحقيق درباره ريشهها و منشأ دين بهمنظور يافتن عوامل مؤثر در پيدايش دين، وظيفه اساسي فيلسوف دين است؛ چيزي كه در كلام ناديده گرفته ميشود و يا بهعنوان امري مسلّم پذيرفته ميشود.
فرضيههاي متعددي در اين زمينه مطرح شده است، بهويژه فرضيههاي روانشناسانه و جامعهشناسانهاي وجود دارد كه هر كدام با تكيه بر پيشفرضهاي مورد نظر خود، به گمانهزني در اين زمينه ميپردازد. فيلسوف دين توجه ويژهاي به اين فرضيهها داشته، به نقد و بررسي و در برخي موارد مدلّل ساختن آن همت ميگمارد.
2ـ تحقيق پيرامون صدق و كذب گزارههاي ديني
پژوهش پيرامون درستي يا نادرستي انديشههاي ديني، بدون گرايش به دين معيّن. فيلسوف دين پس از يافتن عوامل پيدايش عقايد ديني، به جنبه صدق و كذب آن ميپردازد، بدينخاطر كه علت پيدايش و ريشههاي باورهاي ديني هرچه كه باشد، (خواه علل رواني داشته باشد و خواه علل اجتماعي و خواه معلول ضرورتهاي طبيعي مربوط به ساختار انسان و جهان باشد) ميتواند از جهت صدق يا كذب مورد بررسي قرار گيرد.
اقسام مسايل كلامي
1ـ مسايل عقلي 2ـ مسايل نقلي
آن دسته از حقايق ديني كه بدون استناد به نقل نيز قابل فهم و اثبات است، مانند اثبات وجود خدا، توحيد، ضرورت نبوت و مانند آن، مسايل عقلي است. علمي كه به اين مسايل ميپردازد را كلام عقلي ميدانستند و آن دسته از مسايل و حقايق ديني كه بدون استناد به نقل، قابل فهم و اثبات نيست، مانند برزخ و ويژگيها و منازل آن، چگونگي قيامت، بهشت، جهنم، ملايكه و مانند آن، مسايل نقلي است. علمي كه به اين مسايل ميپردازد را كلام نقلي يا وحياني ميدانستند.
متكلمان جديد نيز مسايل كلامي را بر دو دسته تقسيم كردهاند كه از اين قرار است:
1ـ مسايل وحياني كلام 2ـ مسايل طبيعي كلام
آن دسته از حقايق ديني كه تنها از طريق وحي و الهام قابل فهم است و بدون آن، عقل از درك آن ناتوان است، يعني مسايل وحياني را «كلام وحياني»[1] ناميدهاند و آن دسته از مسايل ديني را كه عقل بدون استناد به وحي ميتواند بفهمد، يعني مسايل عقلي را «كلام طبيعي»[2] ناميدهاند.