دلايل تناقض ميان نور و ظلمت
1ـ نقد تمثیل: ظاهرا ًاين دليل حکمت اشراق به اين نظريه حكيم مشّايي نظر دارد كه نسبت ميان حركت و سكون، عدم ملكه است، پس بايد نسبت ميان نور و ظلمت نيز همينگونه باشد. درواقع اين دليل ردّ بر اين ديدگاه است.
عدم ملكه بودن برخي از عدمها مانند سكون، مستلزم اين نيست كه همه عدمها اينگونه باشند. به تعبير ديگر، استدلال بر اين كه چون نسبت ميان حركت و سكوت، عدم و ملكه است پس نسبت ميان نور و ظلمت نيز عدم و ملكه است، تمثيل منطقي و فاقد اعتبار است.
2ـ تمسك به عرف: از ديدگاه عرف نسبت ميان نور و ظلمت تناقض است يعني عرف كه در تاريكي چيزي را مشاهده نميكند، آن را مظلم ميداند. مثلاً شب تاريك را مظلم و ظلماني مينامد؛ اجسام نامرئي را نيز مظلم ميداند، خواه اجسام غيرمرئي، اجسام كثيف باشند و ظلماني يا اجسام لطيف باشند و شفاف. هرگونه جسمي كه در تاريكي ديده نميشود، در زبان و قراردادهاي زباني عرفی، تاريك و مظلم ناميده ميشوند.
ممكن است گفته شود، اين كه عرف به چه چيز ظلمت و تاريكي ميگويد و به چه چيز نور و روشني، دليل بر اين نميشود كه درواقع نيز همينگونه باشد و به تعبير ديگر، عرف دليل بر یک مسأله فلسفی و واقعی نیست.
اگرچه چنين اشكالي براي شيخ اشراق مطرح نبوده است و درنتيجه نميتوان از او انتظار پاسخي داشت ولي در پاسخ به آن ميتوان گفت، تبادر عرفي به ذهن، ملاك استعمال لفظ در معناي حقيقي آن است.
3-اگر خلأ وجود داشته باشد يا آن را فرض كنيم و نيز اگر فلك غير مكوكب(بدون ستاره) وجود داشته باشد يا فرض شود، آيا اينگونه افلاك و خلأ، ظلمت و ظلماني است يا نور و نوراني، يا هيچ كدام؟ نظر غالب حكما آن است كه خلأ تاريك است و متصف به نور نميشود. باتوجه به اين كه خلأ درعينحال كه قابليت نور ندارد، مظلم است يعني درعينحال كه با امر ديگري مقايسه نميشود، و نسبت آن دو عدم و ملكه نيست؛ درعينحال كه قابليت نور ندارد ولي به تاريكي توصيف ميشود، پس نسبت تاريكي به چيزي متوقف بر قابليت نور كه ملكه نور باشد، نيست. پس نسبت ميان نور و ظلمت، همان نسبت وجود و عدم است يعني تناقض.
به تعبير ديگر، ميتوان گفت، برخي از امور را میتوان فرض کرد و یا وجود دارند كه در عین حال که استعداد و قابليت نور را ندارند، به ظلمت توصیف میشوند. (اين بهترين دليل آنها است)
عدم ملكه بودن برخي از عدمها مانند سكون، مستلزم اين نيست كه همه عدمها اينگونه باشند. به تعبير ديگر، استدلال بر اين كه چون نسبت ميان حركت و سكوت، عدم و ملكه است پس نسبت ميان نور و ظلمت نيز عدم و ملكه است، تمثيل منطقي و فاقد اعتبار است.
2ـ تمسك به عرف: از ديدگاه عرف نسبت ميان نور و ظلمت تناقض است يعني عرف كه در تاريكي چيزي را مشاهده نميكند، آن را مظلم ميداند. مثلاً شب تاريك را مظلم و ظلماني مينامد؛ اجسام نامرئي را نيز مظلم ميداند، خواه اجسام غيرمرئي، اجسام كثيف باشند و ظلماني يا اجسام لطيف باشند و شفاف. هرگونه جسمي كه در تاريكي ديده نميشود، در زبان و قراردادهاي زباني عرفی، تاريك و مظلم ناميده ميشوند.
ممكن است گفته شود، اين كه عرف به چه چيز ظلمت و تاريكي ميگويد و به چه چيز نور و روشني، دليل بر اين نميشود كه درواقع نيز همينگونه باشد و به تعبير ديگر، عرف دليل بر یک مسأله فلسفی و واقعی نیست.
اگرچه چنين اشكالي براي شيخ اشراق مطرح نبوده است و درنتيجه نميتوان از او انتظار پاسخي داشت ولي در پاسخ به آن ميتوان گفت، تبادر عرفي به ذهن، ملاك استعمال لفظ در معناي حقيقي آن است.
3-اگر خلأ وجود داشته باشد يا آن را فرض كنيم و نيز اگر فلك غير مكوكب(بدون ستاره) وجود داشته باشد يا فرض شود، آيا اينگونه افلاك و خلأ، ظلمت و ظلماني است يا نور و نوراني، يا هيچ كدام؟ نظر غالب حكما آن است كه خلأ تاريك است و متصف به نور نميشود. باتوجه به اين كه خلأ درعينحال كه قابليت نور ندارد، مظلم است يعني درعينحال كه با امر ديگري مقايسه نميشود، و نسبت آن دو عدم و ملكه نيست؛ درعينحال كه قابليت نور ندارد ولي به تاريكي توصيف ميشود، پس نسبت تاريكي به چيزي متوقف بر قابليت نور كه ملكه نور باشد، نيست. پس نسبت ميان نور و ظلمت، همان نسبت وجود و عدم است يعني تناقض.
به تعبير ديگر، ميتوان گفت، برخي از امور را میتوان فرض کرد و یا وجود دارند كه در عین حال که استعداد و قابليت نور را ندارند، به ظلمت توصیف میشوند. (اين بهترين دليل آنها است)
آيا واقعاً خلأ وجود دارد يا نه؟ و برفرض كه وجود داشته باشد، تاريك است يا روشن؟ براين مبنا كه خلأ وجود دارد و مظلم است و قابليت و استعداد نور را هم ندارد، ميتوان گفت كه نسبت ميان ظلمت و نور، تناقض است. بهنظر ميرسد كه اين دليل خدشهپذير باشد، زيرا اولاً وجود خلأ قابل اثبات نيست. ثانياً در بسياري از فلسفهها خلأ از محالات است. به تعبير ديگر، دليل حكمت اشراق بر مصداق فرضي مبتني است، كه ممكن است اصلاً وجود هم نداشته باشد و یا حتی محال باشد. يك مصداق فرضي كه علم به ثبوت آن نداريم، ممکن نیست مقدمه براي اثبات امري یقینی قرار گيرد.
آيا صدق نتيجه استدلال، بر صدق مقدمات (صغري و كبري) بستگی دارد ؟ شكي نيست صدق نتيجه متوقف بر صدق مقدمات نيست ولي دستكم مقدمات كاذب چيزي را اثبات نميكنند، يعني منتج نيستند، اگرچه با نتیجه یقینی قیاس دیگر سازگار هستند.
پاسخ اشراقيان از نقطه ضعف استدلال: همانگونه كه نتيجهگيري در قضاياي شرطيه متوقف بر وجود خارجي مقدم و تالي نيست و بدون آنكه مقدم و تالي وجود خارجي داشته باشند، ميتوان نتيجه قطعي و يقيني گرفت، چه ايرادي دارد كه در قضاياي حمليه نيز همينگونه باشد. نوع قضاياي محال در قياسهاي شرطي همينگونه است كه تحقق خارجي ندارند، زيرا اگر تحقق خارجي داشته باشند به اجتماع نقيضين ميانجامند و در اين صورت ديگر علمي وجود نخواهد داشت. در قياسهاي شرطي تنها جنبه توقف و تداوم و لزوم مقدم و تالي مد نظر قرار ميگيرد، از اینرو، به محال نمیانجامد.
علاوه براينكه ميتوان اينگونه قضايا را به قضاياي شرطي بازگرداند. ميتوان گفت اگر خلأ وجود داشته باشد يا نوراني است و يا ظلماني و شكي نيست كه نوراني نيست (استثناء) پس ظلماني است. (البته این قیاس بستگی به این دارد که نسبت میان نور و ظلمت، تناقض باشد تا استثنای هر یک به اثبات دیگری بیانجامد، یعنی منفصله حقیقیه باشد.).
ممكن است درمورد انتاج قضاياي شرطيه گفته شود كه شرط انتاج آنها، بازگشت آنها به قضاياي حمليه است، بنابراين، بازگرداندن قضاياي حمليه به شرطيه منتج نيست بلكه نوعي دور را به همراه دارد و يا دستكم ميتوان پرسيد: آيا شرط انتاج قضاياي شرطيه، بازگشت آنها به قضاياي حمليه است يا نه؟ ظاهراً چنين است كه شرط انتاج قضاياي شرطيه، امكان و قابليت بازگرداندن آنها به قضاياي حمليه است، ازاينرو، هر قضيه شرطيه كه قابليت ارجاع به قضاياي حمليه را داشته باشد منتج است و آن دسته از قضاياي شرطيه كه قابليت ارجاع به حمليه را نداشته باشند، منتج نيستند، ازاينرو، اين قضيه كه: اگر عدم وجود داشته باشد، مظلم است، قابل ارجاع به قضاياي حمليه نيست و گويي قياس تشكيل شده از چنين قضايايي، استدلال نيست و يا دليل ندارد.
اقسام جسم
اجسام بر دو قسمند:
أ- اجسام نيّر، اجسامي كه همين نور بالعرض را بدون واسطه اجسام ديگر دارند و اين نور را پيوسته دارند. (ممكن است گفته شود اجسام كه ذاتاً مظلم هستند چگونه به اجسام نيّر و مستنير تقسيم ميشوند؟ پاسخ اين است كه اجسام درعينحال كه ذاتاً مظلم و تاريكند ولي بالعرض نوراني ميشوند)
ب- اجسام مستنير، اجسامي كه همين نور بالعرض را هم به واسطه اجسام ديگر دارند و نورشان هميشگي نيست.
نيّر: اجسامي كه نور از آنها انفكاكپذير نيست مانند خورشيد و ستارگان.
مستنير، اجسامي كه نور از آنها انفكاكپذير است مانند سيارات.
هر دو نوع ياد شده ذاتاً مظلماند و بالعرض نوراني.
اشتراک برزخيت میان اجسام نيّر و مستنير
اجسام نيّر در برزخيت با اجسام مستنير برابرند. هر دو باتوجه به عوارضشان حائل ميان نور و ظلمتند، ازاينرو، هر دو برزخند. تفاوت ميان آنها در دوام و عدم دوام نور عرضي آنهاست(توجه داشته باشيم كه بخشي از اين مطالب، طبيعيات است كه پيش فرض مباحث يك مكتب فلسفي قرار گرفته است).
درمورد كريمه اذا الشمس كورّت، آيا خورشيد باقي ميماند و نور آن خاموش ميشود يا متلاشي ميشود يعني لاشئ ميشود؟ اگر فرض اول باشد اين حرف شيخ اشراق درست است كه اينها برزخ ميان نور و ظلمتند و اگر فرض دوم باشد يعني اجسام تا وقتي نور ميدهند كه جرم داشته باشند و هرچه نور آنها دوام پيدا كند از جرم آنها كاسته ميشود و كمكم به زماني ميرسند كه جرمي براي آنها باقي نمانده باشد، اين فرض با نظر اشراق درست و سازگار نخواهد بود.
ممكن است باتوجه به فيزيك جديد، شواهدي بر اين مطلب آورد كه خورشيد یا هر جسم نيّر ديگر كه نوراني است، همراه با تابش و پراكنده شدن نور آن، اجرام و اجسام بدون نور نيز از خود پخش ميكند و يا همان اجزاء نوراني آن همان جرم آن است. دراينصورت، اگر همراه تابش نور، اجزاء نوراني و يا جرم آن نيز پخش ميگردد، ميتوان گفت اگر زماني نور خورشيد به پایان رسید و يا جسم آن نيز تمام شد معلوم میشئد که ذاتاً مظلم نبوده است و جسم آن همان نور بوده كه همراه نور پراكنده شده است.
نظريات جديد بهويژه فيزيك كوانتوم، براين اساس استوار است كه همزمان با تابيدن نور خورشيد ذراتي هم به زمين ميتابد كه درنتيجه اين تابش "موجی و ذرهاي" در هر شبانه روز چند تن بر وزن زمين و سیارات دیگر افزوده و از وزن خورشید کاسته ميشود.
نور خورشيد اگر چه بالعرض است ولي نوعي ذرات جسماني بههمراه خود دارد كه عارض آنهاست و درنتيجه هم نور است و هم عارض بر جسم. اين ديدگاه با نظريه شيخ اشراق مطابقت دارد (نور تمام ميشود ولي ذرات جسماني باقي ميماند، چنان كه پس از رسيدن اين ذرات به زمين، باقي ميمانند ولي نور از ميان ميرود) كه اجسام نيّر ذاتاً ظلمانياند و نور امري عارض بر آن است. البته ممكن است عوامل طبيعي يا عوامل فراطبيعي در نور يا ذرات آن اجسام دخالت داشته باشند و آن عوامل طبيعي نيز به نوبه خود به عوامل فراطبيعي منتهي شوند، چنان كه هر امر بالعرضي به امر بالذات منتهي ميشود و درنتيجه اين انوار عرضي به نور حقيقي بيانجامند.
پاسخ اشراقيان از نقطه ضعف استدلال: همانگونه كه نتيجهگيري در قضاياي شرطيه متوقف بر وجود خارجي مقدم و تالي نيست و بدون آنكه مقدم و تالي وجود خارجي داشته باشند، ميتوان نتيجه قطعي و يقيني گرفت، چه ايرادي دارد كه در قضاياي حمليه نيز همينگونه باشد. نوع قضاياي محال در قياسهاي شرطي همينگونه است كه تحقق خارجي ندارند، زيرا اگر تحقق خارجي داشته باشند به اجتماع نقيضين ميانجامند و در اين صورت ديگر علمي وجود نخواهد داشت. در قياسهاي شرطي تنها جنبه توقف و تداوم و لزوم مقدم و تالي مد نظر قرار ميگيرد، از اینرو، به محال نمیانجامد.
علاوه براينكه ميتوان اينگونه قضايا را به قضاياي شرطي بازگرداند. ميتوان گفت اگر خلأ وجود داشته باشد يا نوراني است و يا ظلماني و شكي نيست كه نوراني نيست (استثناء) پس ظلماني است. (البته این قیاس بستگی به این دارد که نسبت میان نور و ظلمت، تناقض باشد تا استثنای هر یک به اثبات دیگری بیانجامد، یعنی منفصله حقیقیه باشد.).
ممكن است درمورد انتاج قضاياي شرطيه گفته شود كه شرط انتاج آنها، بازگشت آنها به قضاياي حمليه است، بنابراين، بازگرداندن قضاياي حمليه به شرطيه منتج نيست بلكه نوعي دور را به همراه دارد و يا دستكم ميتوان پرسيد: آيا شرط انتاج قضاياي شرطيه، بازگشت آنها به قضاياي حمليه است يا نه؟ ظاهراً چنين است كه شرط انتاج قضاياي شرطيه، امكان و قابليت بازگرداندن آنها به قضاياي حمليه است، ازاينرو، هر قضيه شرطيه كه قابليت ارجاع به قضاياي حمليه را داشته باشد منتج است و آن دسته از قضاياي شرطيه كه قابليت ارجاع به حمليه را نداشته باشند، منتج نيستند، ازاينرو، اين قضيه كه: اگر عدم وجود داشته باشد، مظلم است، قابل ارجاع به قضاياي حمليه نيست و گويي قياس تشكيل شده از چنين قضايايي، استدلال نيست و يا دليل ندارد.
اقسام جسم
اجسام بر دو قسمند:
أ- اجسام نيّر، اجسامي كه همين نور بالعرض را بدون واسطه اجسام ديگر دارند و اين نور را پيوسته دارند. (ممكن است گفته شود اجسام كه ذاتاً مظلم هستند چگونه به اجسام نيّر و مستنير تقسيم ميشوند؟ پاسخ اين است كه اجسام درعينحال كه ذاتاً مظلم و تاريكند ولي بالعرض نوراني ميشوند)
ب- اجسام مستنير، اجسامي كه همين نور بالعرض را هم به واسطه اجسام ديگر دارند و نورشان هميشگي نيست.
نيّر: اجسامي كه نور از آنها انفكاكپذير نيست مانند خورشيد و ستارگان.
مستنير، اجسامي كه نور از آنها انفكاكپذير است مانند سيارات.
هر دو نوع ياد شده ذاتاً مظلماند و بالعرض نوراني.
اشتراک برزخيت میان اجسام نيّر و مستنير
اجسام نيّر در برزخيت با اجسام مستنير برابرند. هر دو باتوجه به عوارضشان حائل ميان نور و ظلمتند، ازاينرو، هر دو برزخند. تفاوت ميان آنها در دوام و عدم دوام نور عرضي آنهاست(توجه داشته باشيم كه بخشي از اين مطالب، طبيعيات است كه پيش فرض مباحث يك مكتب فلسفي قرار گرفته است).
درمورد كريمه اذا الشمس كورّت، آيا خورشيد باقي ميماند و نور آن خاموش ميشود يا متلاشي ميشود يعني لاشئ ميشود؟ اگر فرض اول باشد اين حرف شيخ اشراق درست است كه اينها برزخ ميان نور و ظلمتند و اگر فرض دوم باشد يعني اجسام تا وقتي نور ميدهند كه جرم داشته باشند و هرچه نور آنها دوام پيدا كند از جرم آنها كاسته ميشود و كمكم به زماني ميرسند كه جرمي براي آنها باقي نمانده باشد، اين فرض با نظر اشراق درست و سازگار نخواهد بود.
ممكن است باتوجه به فيزيك جديد، شواهدي بر اين مطلب آورد كه خورشيد یا هر جسم نيّر ديگر كه نوراني است، همراه با تابش و پراكنده شدن نور آن، اجرام و اجسام بدون نور نيز از خود پخش ميكند و يا همان اجزاء نوراني آن همان جرم آن است. دراينصورت، اگر همراه تابش نور، اجزاء نوراني و يا جرم آن نيز پخش ميگردد، ميتوان گفت اگر زماني نور خورشيد به پایان رسید و يا جسم آن نيز تمام شد معلوم میشئد که ذاتاً مظلم نبوده است و جسم آن همان نور بوده كه همراه نور پراكنده شده است.
نظريات جديد بهويژه فيزيك كوانتوم، براين اساس استوار است كه همزمان با تابيدن نور خورشيد ذراتي هم به زمين ميتابد كه درنتيجه اين تابش "موجی و ذرهاي" در هر شبانه روز چند تن بر وزن زمين و سیارات دیگر افزوده و از وزن خورشید کاسته ميشود.
نور خورشيد اگر چه بالعرض است ولي نوعي ذرات جسماني بههمراه خود دارد كه عارض آنهاست و درنتيجه هم نور است و هم عارض بر جسم. اين ديدگاه با نظريه شيخ اشراق مطابقت دارد (نور تمام ميشود ولي ذرات جسماني باقي ميماند، چنان كه پس از رسيدن اين ذرات به زمين، باقي ميمانند ولي نور از ميان ميرود) كه اجسام نيّر ذاتاً ظلمانياند و نور امري عارض بر آن است. البته ممكن است عوامل طبيعي يا عوامل فراطبيعي در نور يا ذرات آن اجسام دخالت داشته باشند و آن عوامل طبيعي نيز به نوبه خود به عوامل فراطبيعي منتهي شوند، چنان كه هر امر بالعرضي به امر بالذات منتهي ميشود و درنتيجه اين انوار عرضي به نور حقيقي بيانجامند.