حامل نور
نور اجسام نيّر نياز به حامل دارد. حامل آن، جسم است كه جوهر غاسق و مظلم است و چون آنچه كه بدون جوهر تحقق پيدا نكند، عرضي است، ازاينرو، نور اجسام نيّر نور عرضي است و نه ذاتي. اگر نور ذاتي بود به محلّ و موضوع احتياج نداشت. پس ميتوان گفت تمام جواهر غاسق و همه برازخ ذاتاً مظلمند. گر چه بالعرض نوراني هستند.
اثبات نور مجرد
اينك اين پرسش مطرح ميشود كه علت اين نورها (نور اجسام نيّر و مستنيير) چيست؟ اثبات نور مجرد بهعنوان علت اين نورها، اولين بخش از هستيشناسي حكمت اشراق را تشكيل ميدهد.
علت نور عرضي، شكي نيست كه نور عارضي، ذات مستقل جوهري ندارد و ازاينرو، نهتنها به علت وجود نياز دارد بلكه به علت عروض نيز نيازمند است، اگرچه علت وجود و عروض آن يكي باشد. علت انواع نور عرضي، به دلايلي كه خواهيم گفت، خودِ جسم نيست.
دلایل نفی علیت از اجسام
دليل نخست: از آنجا كه اجسام در جسميت مشتركند، اگر انوار عرضي معلول اجسام باشند، بايد همه اجسام داراي نور باشند و حال آنكه چنين نيست، به تعبير ديگر، اجسام در جسميت مشتركند، اگر جسميت علت آنها باشد بايد در نوراني بودن نيز شريك باشند و حال آنكه چنين نيست، پس ذات اجسام، علت انوار عرضي نيست. به تعبير ديگر، همه موجودات مادي، در ذات خود كه همان ماديّت و جسميت است، شريكند پس اولاً بايد همه نوراني باشند، ثانياً در مستنیر بودن نيز بايد همه همتا و شبيه هم باشند و حال آنكه اينگونه نيستند. وجود تفاوت ميان نيّر بودن و نيّر نبودن و همچنین تشكيك در مستنير بودن اجسام نوراني، نشاندهنده اين است كه ذات اجسام يا جسميت آنها، علت نورهاي عرضي نيست.
دليل دوم: اگر علت نور اجسام، جسميت باشد به حكم همراهي معلول با علت و دوام معلول درصورت دوام علت، بايد با دوام اجسام، نور نيز در اجسام دوام داشته باشد و حال آنكه چنين نيست. بسياري از اجسام نيّر و يا مستنير، نور خود را از دست ميدهند و درعينحال، جرم و جسم خود را دارند. چنانكه پيشتر به آن اشاره شد.
توضيح: در مباحث فلسفي گفته شده و بهعنوان يك اصل پذيرفته شده است كه هرگاه علت وجود داشته باشد، معلول آن هم بالضروره وجود خواهد داشت و هرگاه معلول وجود داشته باشد، بالضروره علت آن نيز وجود خواهد داشت. (تلازم علت و معلول؛ وجوب وجود العلة التامة عند وجود المعلول و وجوب وجود المعلول عند وجود علته التامة).
بنابراين، برفرض كه علت پيدايش نور در اجسام، خود جسميت باشد، بايد تا زماني كه جسميت وجود دارد، نور هم وجود داشته باشد و حال آنكه چنين نيست بلكه جسم وجود دارد ولي نور آن دوام ندارد. اين امر در اجسام مستنير واضح است. نوري را كه از منبع ديگري گرفته است، پس از مدتي خاموش ميشود. اتاقي كه روشن است با خاموش شدن منبع روشنايي آن، تاريك ميشود. اين امر نشاندهنده اين است كه روشنايي از خودش نبوده است. در اجسام نيّر تا اندازهاي همينگونه است. بهعنوان مثال، بنابر فرضيههاي فيزيك جديد مبني براينكه، اجسام نيّر يعني ستارگان نيز خاموش ميشوند و نور خود را از دست ميدهند، ميتوان اين امر را اثبات نمود. شهابسنگها نيز ميتوانند شاهد ديگري بر اين امر باشند. اين امر نشاندهنده اين است كه نور اجسام، حتي ستارگان مربوط به ذات و يا جسميت آنها نبوده و نيست. (هرچند از نظر عرف قابل اثبات نباشد).
دليل سوم: برفرض كه دلايل پيش قابل خدشه باشد و مثلاً گفته شود كه ممكن است اجسام با يكديگر تفاوتهاي جوهري داشته باشند، با صرف نظر از آن ميتوان گفت:
بديهي است علت پيوسته اشرف از معلول است؛ زيرا معلول يا از مراتب وجود علت است يا رقيقه وجود علت يا محتاج به علت و يا متأخر از وجود علت (هر يك از اينها دليل جداگانهاي بر اين مطلب است). درهرصورت، علت پيوسته اشرف از معلول است يعني آنچه را كه معلول دارد تامتر و كاملتر از آن را، علت هم دارد. ممكن نيست چيزي در معلول وجود داشته باشد و كمال باشد ولي علت يا آن را نداشته باشد و يا همتا و مساوي معلول و يا كمتر از معلول را داشته باشد. هرسه فرض محال است.
فرض اول نادرست است، زيرا پيامدش اين است كه معطي شئ فاقد آن باشد و اين محال است و محال بودن آن بديهي و يا شبه بديهي است.
فرض دوم نيز محال است، زيرا همتایی علت با معلول در نور و كمالات آن، پيامدش اين است كه عليّت علت براي معلول از عکس آن اولويت نداشته باشد و درنتيجه عليّت آن براي معلول، ترجيح بدون مرجح باشد.
فرض سوم نيز نادرست است، زيرا اگر علت كمال كمتري از معلول داشته باشد، پيامدش اين است كه چيزي در معلول باشد كه علت آن را نداشته باشد. (معطي شئ فاقد آن باشد). پس علت اشرف از معلول و معلول اخس از علت است.
باري، از آنجا كه نور بهطوركلي از غير نور، اشرف است و بهتعبير ديگر، نور از جواهر غاسق و مظلم اشرف است، ازاينرو، اگر علت آن جسم يا جوهر غاسق باشد اين نتيجه را درپي دارد كه اخس علت اشرف باشد درحاليكه چنين امري محال است.
در كليت اين قاعده اشكالي وجود ندارد كه علت هميشه از معلول اشرف و معلول هميشه از علت اخس است ولي بايد ثابت شود كه جسم اخس از نور است تا بگوييم اخس نميتواند علت اشرف باشد، ولي اگر كسي اين امر را نپذيرفت و گفت اجسام اخس از نور نيستند و مساوي آن هم نيستند بلكه اشرف از آنند و چنين استدلالي كرد كه نور يك مجموعه فعليت محدود است ولي جسم مجموعهاي از فعليت و قوه است. يعني علاوه بر داشتن فعليت موجود در نور، كمالات بالقوه و چه بسا بالفعل ديگري ميتواند داشته باشد.
بايد نخست اثبات شود كه جسم اخس از نور است تا بعد اثبات شود كه بديندليل كه جسم اخس است و نور اشرف است نميتواند علت آن باشد. اين پيش فرضي است كه ديدگاه حكمت اشراق بر آن استوار است. نور در حكمت اشراق هم پايه و هم تراز وجود در حكمت مشّايي و حكمت متعاليه است. يعني تمام آن ويژگيها و احكام و آثار و لوازمي را كه در آن حكمتها بهوجود نسبت ميدادند در حكمت اشراق به نور نسبت ميدهند، ازاينرو، ميتوان گفت جوهر غاسق و مظلم، عدم است يا در حكم عدم، ازاينرو، باطلالذات و هلاك محض است و از خود هيچ ندارد ولي نور خواه ذاتي باشد و جوهر، خواه عرضي باشد و عرض؛ خواه نور مجرد باشد، خواه نوري كه از هيأتهای اجسام است، درهرصورت يا وجود است يا از عوارض وجود. (از ديدگاه حكمت اشراق نور بهطور مطلق در مقابل ظلمت قرار دارد و چون ظلمت عدم است پس نور همتاي وجود است، ازاينرو، نور اگر وجود هم نباشد دستكم، امري وجودي است و جوهر غاسق و جسم نيز اگر عدم نباشد، دستكم امري عدمي است). پس اگر گفته شود جسم، علت نور است، لازمهاش اين است كه امر عدمي علت براي امر وجودي باشد كه محال است. امور وجودي يا وجود، اشرف و اعلاي از امور عدمي و عدم است بلكه اصولاً نسبتي ميان آنها نيست؛ يكي هست يا همه چيز است و ديگري نيست يا هيچ چيز نيست.
بازگشت به استدلال: اگر جسم علت براي نور باشد لازمهاش اين است كه اخس علت براي اشرف باشد حال آن كه اين امر عقلاً محال است. اين دليل در حكمت اشراق معتبر است. در حكمتهاي ديگر، جواهر مظلم و غاسق را عدم نميدانند بلكه مرتبهاي از مراتب نازله وجود ميدانند كه با فروترین درجات وجود برابر است. مرتبه سافل میدانند كه مادّيت و كدورت با آن درآميخته است ولي در حكمت اشراق، مظلم و غاسق را عدم ميدانند.
جسميت اشياء مادي (مانند خورشيد) معلول همين نور بالعرض آنهاست و نور بالعرض آنها معلول نور بالذات است، ازاينرو، اينها با واسطه معلول يك امر ديگرند. بههمين دليل جسم نميتواند علت نور باشد زيرا: اولاً جسم اخس است، ثانياً جسم در جسمانيت نيز معلول نور است. اگر نور نباشد جسم هم وجود نخواهد داشت، پس جسم نميتواند علت انوار عرضي باشد.