نفی علیت از هیئتهای جسم
آيا ممکن است هيأتها، حدود و اشكال جسم، علت انوار عرضي باشند، برفرض كه ممکن نباشد جسم علت انوار عرضی باشد، آیا هيأتهاي جسماني ممکن است علت نور باشند.
پاسخ به اين پرسش به دلايل متعددي منفي است. به چند دليل آن اشاره ميكنيم:
پاسخ به اين پرسش به دلايل متعددي منفي است. به چند دليل آن اشاره ميكنيم:
دليل نخست
اگر علت نور عرضي، هیئتهای جسم باشند، از آنجا که همه اجسام در داشتن هیئتها مشترک هستند، لازمهاش اين است كه همه اجسام نوراني باشند حال آنكه اينگونه نيستند پس معلوم ميشود هیئتهای جسم، علت نور عرضي نيستند. مگر آنکه گفته شود اشكال جسم با هم تفاوت دارند هر شكلي اقتضاء خاص خود را دارد و در نتیجه جسمي دارای نور و جسمی فاقد آن؛ جسمی دارای نور كم و جسمی ديگر دارای نور بسیار خواهد بود.
دليل دوم
اگر هيأتها، حدود و اشكال جسم، علت نور باشند لازمهاش اين است كه با وجود و دوام این هيأتها، حدود و اشكال، نور هم دوام داشته باشد حال آنكه چنين نيست. مگر آنکه گفته شود هيأتها و اشكال جسم هم از جهت نوع و هم از جهت ماندگاری با هم تفاوت دارند، از آنجا كه هيأتها و اشكال و حدود اجسام گوناگون است، پس مانعي ندارد برخي هيأتها و اشكال جسم، نور داشته باشند برخي نداشته باشند؛ برخي از آنها زمان معيني نور داشته باشند و برخي ديگر در آن زمان و يا مانند آن زمان نور نداشته باشند و ... يعني اگرچه اجسام در جسميت تفاوت نداشتهاند و به همين دليل، علت انوار عرضي نيز نبودهاند ولي از آنجا كه از نظر هيأتها و مقادير، متفاوتند، پس ميتوانند علت تفاوتهاي نورشان باشند.
آيا ميتوان گفت علت پيدايش يا عروض انوار عرضي بر اجسام، هيئتها و مقادير و حدود و اشكال آنهاست و نه چيز ديگر؟
پاسخ اين پرسش منفي است؛ زيرا با دقت در اين دليل، معلوم ميشود كه چنين اشكالي بر آن وارد نيست؛ زيرا عوارض ياد شده، خود معلول اجسام هستند، بنابراين، بدون استناد به علت يا موضوع و محلّ خود نميتوانند چنين آثاري داشته باشند. علاوهبراينكه با دقت بيشتر در دليل پيش نيز، ميتوان اين اشكال را رد كرد.
دليل سوم
شكي نيست كه عوارض و هيأتهای جسم اخس از خودِ جسم هستند، زيرا جسم، جوهر است و هيأتها و اشكال، عرض هستند و شكي نيست كه هيأتها و اشكال، به جسم نيازمندند؛ ازاينرو، جوهر جسم از اعراض اقوي و اتم است و چون جوهر كه اقوي است، ممکن نیست علت نور باشد عليّت هيأتها و عوارض براي نور، به طريق اولي ناممكن و ناشدني است. به تعبير ديگر، اعراض اخس از جسم هستند و جسم، اخس از نور است، اخس از اخس از چيزي، اخس از آن چيز است. عرض از جسم ضعيفتر است و جسم از نور، ضعيفتر است، پس عرض به مراتب از نور ضعيفتر است، پس نميتواند علت آن باشد، زيرا دراينصورت، فاقد شئ، علت آن شده است كه محال است.
لازم است در باره دليل اول و دوم دقت بیشتری روا داریم. آيا جسميت اشياء نسبت به عوارض آنها سِمَتِ عليّت و سببيت دارد يا نه؟ به تعبير ديگر، علت اعراض و هيأتهای اجسام چيست؟ آيا اعراض و هيأتها، داراي ذاتي مستقل هستند يا معلول جسماند يا معلول نورند و يا معلول نورالانوار هستند؟ در همه اينصورتها، اعراض معلول هستند و معلول از اصل و علت خود كمتر و ضعيفتر است، ازاينرو، نميتواند علت وجود چيزي مانند خود باشد. همانگونه كه انوار ياد شده، عرضي هستند، اين هيأتها نيز عرضياند، بنابراين، يا همتاي آنها هستند و يا فروتر از آنها؛ هيأتهاي ياد شده يا همانند نورند و يا ضعيفتر از آن و درهرصورت نميتوانند علت آن باشند.
بطلان اين فرض كه اعراض و هيأتهای جسم، استقلالي ذاتي داشته باشند و بينياز از امر ديگر و در نتیجه علت باشند، بديهي است، زيرا لازمهاش اين است كه اولاً واجبالوجود باشند و ثانياً اين امر با عرض بودن آنها سازگاري ندارد.
پس اگر گفته شود اعراض، ذاتاً مستقل هستند، سخني ناروا است و اگر گفته شود، آنها معلول جسماند دراينصورت اخس از جسم هستند و اگر گفته شود، معلول نور هستند دراينصورت نيز نميتوانند ذات مستقل داشته باشند اگرچه در اين فرض، ممكن است گفته شود، اعراض بدون اجسام ميتوانند دوام داشته باشند و شايد چنين چيزي امكانپذير باشد، زيرا اگر معلول نور باشند دراينصورت ممكن است به اين موضوع و محلّ احتياج نداشته باشند، يعني هيأت و عرض جسم باشند ولي نه جسم باشند و نه جسماني، بديندليل كه معلول علت ديگري هستند.
خودِ اين كه به اينگونه عوارض، هيأتها و عرض جسم گفته ميشود، دليلي بر نفي اين فرض است، زيرا چيزي كه هيأت و عرض جسم باشد، بدون جسم امكانپذير نيست، زيرا درغيراينصورت، عرض آن نيست و این خلاف فرض است و محال.
پاسخ نه چندان قابل اعتمادي را برای این مطلب ميتوان ارائه نمود و آن اين است كه ممكن است هيأتهای جسم معلول نور باشند ولي ملازم با جسم باشند نه معلول جسم يعني ايندو توأمان هستند و از هم جدا نميشوند و هريك از اين دو معلول چيزي متفاوت از ديگري هستند و هر يك از آنها علت ويژهاي دارند و يا اينكه هر دو معلول يك علت ثالت باشند.
به اصل بحث باز ميگرديم. آيا هيأتها و اشكال جسم ميتوانند علت نور باشند؟ باتوجه به دلايل ياد شده، چنين چيزي ممكن نيست، دلايل ديگري نيز ميتوان بر آن ارائه كرد كه به برخي ديگر از آنها ميپردازيم.
دليل چهارم
اكثر هيأتها و اشكال جسم، خود معلول نورند اگرچه نور نيز عارضي باشد، به تعبير ديگر، نور عارضي براي برخي از هيأتها و اشكال جسماني، سِمَتِ عليِت دارد، ازاينرو، ممکن نیست اين صفات و اعراض، علت نور باشند، زيرا لازمهاش علت شدن معلول براي علت خويش است و لازمهاش تقدم چيزي بر ذات خويش است. علاوه بر اينكه، لازمهاش نيازمندي علت چيزي به معلول خويش است. نادرستي همه اينها امري بديهي است.
توضيح: اين هيأتهای اجسام مانند اشكال، الوان، و... معلول نور عرضياند، اگر نور وجود نداشته باشد اينها نيز وجود نخواهند داشت. بهعنوان نمونه، اگر نور وجود نداشته باشد، رنگ اجسام نيز وجود نخواهد داشت. رنگ يكي از هيأتهای ظلماني است، ازاينرو، اگر بخواهد رنگي وجود داشته باشد بايد نور آن رنگ را ايجاد كند. اين نكته هم با ديدگاه حكمت اشراق سازگار است و هم با فيزيك جديد.
اشكال: ممكن است بنابر ديدگاه حكمت مشاء، كسي بگويد رنگها وجود دارند اگرچه نور، زمينهساز و علت براي آشكار شدن رنگ است. به تعبير ديگر، رنگها معلول نور نيستند ولي ديدن ما و يا ديده شدن آنها، معلول نور است يعني ديدن ما درصورتي تحقق پيدا ميكند كه نور بهعنوان زمينهساز اين رؤيت تحقق پيدا كرده باشد.
بر اساس ديدگاه حكمت اشراق و فيزيك جديد، رنگ يك وجود مستقل بيروني نيست بلكه همين جسم است. كيفيت تابش نور بر اجسام و نيز كيفيت تركيب اجسام از عناصر، سبب ديده شدن رنگهاي متعدد خواهد شد، به تعبير ديگر، رنگ هيأت عرضي موجود در خارج نيست. اين تابش و انعكاس نور در زمينهها و طيفهاي مختلف است كه رنگ آشكار ميکند. تابش نور بر اجسامي كه تركيب ويژهاي داشته باشند، سبب ظهور رنگ ميشود نه قبل از تابش نور، رنگي وجود دارد و نه پس از تابش آن.
پس علت عروض نور بر اجسام نميتواند يكي از اين كيفيتها يا اعراض باشد، زيرا چنانكه گفته شد اين كيفيتها و اعراض، معلول نور هستند و چيزي كه معلول نور است، ممکن نیست علت نور باشد.
دليل پنجم
هيأتها و مقادير اجسام نميتوانند علت نور باشند زيرا اينگونه هيأتها و صفات جسماني ذاتاً مظلم و غاسقند و به تعبير ديگر، ذاتاً خفيّاند ولي نور ذاتاً ظاهر است. ممکن نیست اين هيأتها علت نور باشند، زيرا آنچه كه ذاتاً خفي است نميتواند علت چيزي باشد كه ذاتاً ظاهر است و يا اظهر از خود است. به تعبير ديگر، از آنجا كه بسياري از صفات اجسام بدون نور ظاهر نيستند ميتوان فهميد كه ذاتاً ظهور ندارند و ظهورشان به وجود چيز ديگري وابسته است و از آنجا كه بهوسيله نور ظاهر ميشوند، معلوم ميشود كه اين صفات اخفي از نور و وابسته به آنند و آنچه كه اخفي از نور باشد ممکن نیست علت براي آن که اظهر يا ظاهر است، باشد، پس اين صفات علت نور نيستند.
يادآوري: در زبان اصطلاحي حكمت اشراق، گاهي مقصود از برزخ، جسم است، بههمينخاطر آنگاه كه گفته ميشود برزخ غاسق، مقصود از آن جسم است. گاهي نيز مقصود از برزخ غاسق، هيأتهاي ظلماني اجسام است و نه خود جسم. به تعبير ديگر، برزخ غاسق هم بر جسم، اطلاق ميشود و هم بر هيأتهاي جسم. بسا معناي آن اين باشد كه هيأتهاي ظلماني بر جسم هم قابل انطباق هست