عليت اجسام براي يکديگر
چه ايرادي دارد كه برخي از اجسام علت برخي ديگر باشند، بنابر اين فرض، ممکن است پيدايش اجسام بهوسيلة خودشان توجيهپذير باشد و نيازي به علتي بيرون از خودشان نداشته باشند و درنتيجه، با اين دليل نميتوان وجود نور مجرد را اثبات نمود.
نقد و بررسي
ممکن نيست که اجسام علت يكديگر باشند، زيرا برفرض كه برخي از آنها علت برخي ديگر باشند، مسألة نيازمندي جسم به علت حلّ نميشود، زيرا دراينصورت نيز ميتوان پرسيد كه اگر جسمي علت جسم ديگر باشد و يا اگر برخي از اجسام علت برخي ديگر از آنها هستند، خود آن اجسامي كه علت هستند نيز علت دارند يا ندارند؟ اگر آنها نيز علت داشته باشند، اين پرسش مطرح ميشود كه علت آنها نيز برخي ديگر از اجسام است يا چيزي غير اجسام؟ اگر علت آنها برخي ديگر از اجسام باشد يا به دور ميانجامد يا به تسلسل كه هر دو محال است (اگر علت اجسام دو رويه و دو سويه باشد، دور است و اگر يك سويه باشد، تسلسل است) فرض ديگر اين است كه اجسامي که علت اجسام ديگر هستند، خود معلول اجسام ديگر نباشند و علتشان جسم ديگري نباشد، دراينصورت، لازمهاش اين است كه چيزي غير از جسم وجود داشته باشد كه علت آنها باشد و آن چيزي غير از نور مجرد نميباشد. اما اگر خود آن اجسام، علت نداشته باشند، بايد واجبالوجود باشند و حال آنكه براهين توحيد واجبالوجود، آن را نفي ميكند.
ثانياً، اجسام با همه تفاوتهايي كه در كميّات و كيفيّات و اعراض دارند و با همه تقدّم و تأخِرهايي كه بهلحاظ زماني بر يكديگر دارند، ولي ذاتاً با يكديگر برابر و مساويند، ازاينرو، فرض عليّت براي برخي و معلوليت براي برخي ديگر، نسبت به عكس آن هيچگونه اولويت ندارد و درنتيجه ترجيح بدون مرجح است. فرض اينكه« الف» علت «ب»باشد بر اين فرض كه«ب» علت «الف» باشد، هيچ اولويتي ندارد. ازاينرو، علت دانستن برخي از اجسام هيچ تبيين عقلي ندارد. (اين نظريه به اصالت مادّه و ماترياليسم مربوط ميشود كه در جاي خود مورد نقد و ردّ قرار گرفته است. اين ديدگاه تعبير ديگري نيز دارد كه درضمن فرضيه و پرسش بعدي به آن ميپردازيم).
عليت برخي از مراتب اجسام بر برخي ديگر
برخي از اجسام بهخاطر درجات و مراتب جسميتشان بر برخي ديگر تقدم (زماني يا رتبي يا يكي ديگر از انواع تقدم مناسب با جسميت) دارند، مانند حقيقت مادّه كه در حكم مادر، منبع و خزانه اجسام است، ازاينرو، ميتوانند سِمَتِ عليّت داشته باشند، پس براي تبيين پيدايش اجسام نيازي به علت فراتر از جسم نيست.
نقد و بررسي
آن مادّه اولي و اين اجسام كه مواد ثانوياند يا ذاتاً، ماهيتاً و حقيقتاً متفاوتند يا متفاوت نيستند. اگر با هم تفاوت ذاتي داشته باشند، لازمهاش اين است كه برخي از آنها (مادّه اوّلي) جسم نباشند و دراينصورت، برفرض كه علت مادّه اولي، علت اجسام باشد ولي عليّت اجسام براي يكديگر اثبات نشده است و ميتوان اين پرسش را مطرح کرد كه آن مادّهاي كه علت اجسام است ولي خودش جسم و جسماني نيست، چيست؟ شايد اختلاف مربوط به اثبات و نفي آن و نيز عليت و عدم عليت آن، اختلاف لفظي باشد يعني جمعي آن را نور مجرد و نور غيرجسماني مينامند و برخي ديگر مادّه ناميدهاند ولي مادّه غيرجسماني، ازاينرو، اختلاف در الفاظ و اصطلاحات خواهد بود. ولي اگر مادّه اولي يا اصل جسم، تفاوت ذاتي با اجسام ديگر نداشته باشد بلكه تفاوت آنها در اعراض و هيأتهاي آنها باشد، در اين صورت، باتوجه به اينكه آنها ذاتاً داراي حقيقت و ماهيت يگانه و واحدند، چنانكه پيشتر گفته شد، عليّت يكي براي ديگري از عكس آن هيچ اولويتي ندارد.
از اين گذشته، اجسام بهطوركلي برزخاند يعني واسطه و رابطه ميان نور و ظلمتند. (نورِ ذاتي ندارند پس ذاتاً مظلماند اگرچه از نور عرضي برخوردارند). برزخ بدينخاطر كه هرچه دارد، بهصورت عرضي دارد و چيزي ذاتي او نيست، نميتواند سِمَتِ عليّت داشته باشد، زيرا در عليّت، اعطاي نور مطرح است و آنچه ذاتاً مظلم است، نوري ندارد تا آن را عطا كند.
ممكن است گفته شود: برزخ نور بالعرض دارد و ميتواند همان را ببه ديگري ببخشد. چنين چيزي مشكل را حلّ نميكند، زيرا همين نور بالعرض هم از خودشان نيست بلكه آن را نيز از ديگري گرفتهاند. اينك سخن در آن علتي است كه به اين موجودات عرضي همين نور بالعرض را عطا كرده است. دنبال كردن اين فرض نيز يا به دور منتهي ميشود يا به تسلسل و يا به علتي كه نه جسم باشد و نه جسماني.
عليت چيزي غير از نور مجرد
برفرض كه جسم و هيأتهاي جسماني علت نباشند، چه دليلي دارد كه نور مجرد علت باشد؟ چرا چيز ديگري علت آن نباشد؟ بهعنوان نمونه، چرا هيولي يا صورت جسمي يا صورت نوعي علت آن نباشند. اگر يكي از اين سه، علت باشد، هم عليّت از اجسام سلب شده است و هم عليّت براي نور مجرد اثبات نشده است. نه نور مجرد مورد نظر شما علت خواهد بود و نه اجسام برزخي و ظلماني مورد نظر ما بلكه امور ديگري مانند هيولي و مادّه و صورت علت خواهند بود .
نقد و بررسي
چنين امري ممكن نيست، زيرا اگر اجسام و هيأتهاي آن علت نباشند، چيزي كه شايستگي عليّت داشته باشد، غير از نور مجرد، وجود ندارد. به تعبير ديگر، سلب عليّت از اجسام و هيأتهاي آن با اثبات عليّت براي نور مجرد برابر است، زيرا ميان اين دو واسطهاي وجود ندارد، بديندليل كه بر مبناي مورد پذيرش برخي از فيلسوفان مانند حکيمان مشّايي، هيولي، صورت جسمي و صورت نوعي از اعتبارات ذهنياند و در خارج از ذهن وجود ندارند و چيزي كه وجود خارجي نداشته باشد ممکن نيست علت براي چيزي باشد. درواقع، تنها چيزهايي كه براي عليّت ممکن داشته باشيم، يكي جسم است و ديگري نور. اگر جسم نتواند براي اجسام همتاي خود علت باشد چيز ديگري غير از نور وجود ندارد تا علت آن باشد، زيرا هيولي و صورت جسمي و صورت نوعي وجود خارجي ندارند تا علت باشند. علاوه بر اين، اگر مراد از جسمي كه معلول است و نياز به علت دارد، همين جسم است كه اين عناوين سهگانه را به اعتبارات مختلف دارد، نميتواند معلول اعتبارات ذهني خود باشد، زيرا چنانكه گفته شد اينگونه امور اولاً اعتبارات ذهني هستند و ثانياً از لوازم متأخّر جسم هستند و امور متأخّر نميتوانند علت ملزوم متقدّم خود باشند.
بر اساس ديدگاه برخي ديگر از فيلسوفان مانند حکيمان اشراقي، اشياء يادشده وجود ندارند تا بتوان آنها را علت اجسام دانست