تعبیر فروع اصالت وجود در حکمت متعاليه تعبير عرفی است
نکته قابل توجه در مورد بحث فروع اصالت وجود اين است که اين بحث به صورت عرفی وبه تبع شيوه متداول ديگر مکاتب فلسفی مطرح می گردد ، بدين خاطر که حکمت متعاليه قائل به وحدت وجود است وتعدد مصاديق وجود را نمی پذيرد .اگر مصاديق وجود متعدد نباشد ،طبيعتاً بحث از يک معنايی يا چند معنايی وجود(اشتراک لفظی ومعنوی) مطرح نمی شود، در نتيجه لفظ وجود کاربردهای متعدد پيدا نمی کند واگر چنين شد ،بحث از تفاوت وتشکيک وجود نيز مطرح نمی شود ،بدين خاطر که تشکيک وجود در جايی مطرح می شود که اولاً مصاديق متعدد برای وجود فرض نمی شود وثانياً اين مصاديق متعدد ،باید مشخصات و مميزاتی داشته باشند و تمايز آنها نیز باید در وجود باشد .و از آنجا که حکمت متعاليه قائل به وحدت وجود است طرح اين گونه مباحث به عنوان فروع اصالت وجود ،جنبه عرفی وتبعی خواهد داشت. البته به خاطر شيوه خاص ملاصدرا در طرح نظرات خويش که نظر خود را صريحاً بيان نمی دارد ، چنين روشی مورد انتظار است.
اشراق ششم - شاهداول - مشهداول
السادس : ان الوجود فی ذاته ليس بجوهر ولا عرض لان کلا منهما عنوان لماهيةکلية وقد دريت ان الوجود متشخص بنفسه متحصل بذاته وبمفيضه وجاعله ولو کان تحت الجوهر الذی جنّسوه او تحت معنی جنسی من الاعراض لکان مفتقراً الی ما يحصله وجوداً کالفصل وما يجری مجراه من ساير المحصلات الوجود فلم يکن الوجود وجوداً هذا خلف.
ثم اعلم ان الوجود الجوهر جوهر بعين جوهرية ذلک الجوهر و وجود العرض عرض کذلک.
وجود فوق مقوله است.
در پاسخ به اين سؤال که وجود مندرج درمقولات است يا نه ،دو ديدگاه مطرح شده است.
گروهی معتقدندکه وجود مندرج در مقولات جوهری يا عرضی است .به عنوان نمونه وجودات کمّی مندرج در مقوله کم هستند و وجودات اضافی مندرج در مقوله اضافه و... .
به نظر اين گروه ،وجود اقسام و درجات مختلفی دارد که هر قسم آن در ضمن يکی از مقولات موجود است.
ديدگاه دوم ،ديدگاه قائلان به اصالت وجود و خصوصاً حکمت متعاليه است.
در اين ديدگاه وجود، فوق مقوله است ومندرج در هيچ مقوله ای نيست . از آنجا که مقولات مربوط به ماهيات است واز منظر حکمت متعاليه ، ماهيت امری اعتباری است،بنابراين مقولات نيز امر اعتباری خواهند بود . از طرفی در اين ديدگاه ، وجود امری اصيل است و شکی نيست که امر اصيل نمی تواند اعتباری باشد ، همچنانکه اعتباری نمی تواند اصيل باشد.
اصالت امر حقيقی است.
اصالت امر حقيقی است ، در غير اينصورت به سفسطه و وهم گرايی منتهی می شود . به همين خاطر الزاماً امری بايد در اين عالم ، حقيقت داشته باشد که مبنای هر گونه علم ، ادراک ، صورت ذهنی ، انطباع ومانند آن باشد.
بنابراين با توجه به بطلان سفسطه که امری بديهی و وجدانی است وهر کس به علم حضوری آنرا می يابد ، بنابر این باید یک واقعیت عینی و دارای آثار عینی و واقعی وجود داشته باشد .این وقعیت عینی یا وجود است ، یا ماهیت .طبق نظر صدرا وجود اصیل است وماهیت اعتباری .
بنابر آنچه بیان شد ،وجود که امری اصیل است ،نمی تواندمندرج در ماهیت و در نتیجه مندرج در مقولات باشد و الّا لازمه اش سلب الشیء عن نفسه است.بدین خاطر که وجود که امری اصیل است ، در عین اصالت وحقیقی بودنش باید اعتباری وغیر حقیقی باشد .به عبارتی در عین حال که وجود است ،وجود نباشد وچنین چیزی امتناع عقلی دارد.
دلیل دوم بر اینکه وجود فوق مقوله است این است که : اگر وجود مندرج در مقوله جوهری یاعرضی باشد ، با توجه به اینکه جوهر وعرض در تحصل و تحقق عینی، نیازمند به فصل هستند، بنابراین وجود نیازمند به فصل بوده و در غیر اینصورت، مبهم خواهد بود._ جوهر تا وجود ذهنی دارد ، وابسته به ذهن است و در تحقق عینی وخارجی اش نیازمند فصل است . مقولات عرضی نیز برای تحقق عینی وخارجی نیازمند فصل و امر محصلی هستند که به آنها تحصل دهد.بنابر این اگر وجود ،مقوله ای جوهری یا عرضی بود ، برای تحقق عینی خویش نیازمند فصل ومحصلی بود .این فصل که محصل وجود شده است یا به خاطر وجود عینی وخارجی اش محصل وجود شده است یا به خاطر تحصل وتحقق ذهنی اش .اگر به خاطر وجود خارجی اش باشد ، تحصل جوهر به خود وجود است وتا وجود نباشد ، فصل تحقق وتحصل عینی و واقعی وخارجی ندارد و اگر تحصل عینی وخارجی نداشت ، نمی تواند محصل چیزی باشد و اگر این فصل به امر دیگری غیر از وجود تحصل پیدا کرده است،آن امر یا ماهیت است یا امر دیگری .اگر ماهیت است ، لازمه اش آن است که ماهیت اصیل باشد و حال آنکه ماهیت اصیل نیست و اگر امر دیگری غیر از وجود و ماهیت باشد ، چیزی جز عدم نخواهد بود وعدم هم اصلاً چیزی نیست تا بتواند سبب تحصل دیگری شود .
نکته آخر در بحث تحصل این است که جوهری که در ذهن است وتحقق عینی وخارجی پیدا نکرده است ، مبهم است یعنی صورت ذهنی دارد ، چنانکه در مورد مقولات که جنس الاجناس است ، همین گفته می شود.
یک اشکال وپاسخ به آن .
اشکال: با توجه به اینکه بیان شد، وجود مندرج در مقوله نیست ، چگونه است که یک شیء هم وجود دارد وهم مندرج در مقولات کمی وکیفی است .به عبارتی یک شیءهم وجود است وهم مقوله، هم وجود است وهم ماهیت ؟
پاسخ : این گونه ابهام ها بیانگر خلط میان مفهوم ومصداق و به تعبیر درست ترخلط میان مصداق وجود وحدود مصداق وجود است . به عنوان نمونه وجود انسان که عینیت ، تحقق ، تحصل وآثار عینی وخارجی دارد ، ارتباط با ماهیت او ندارد ،بلکه از آن وجود اوست. اما حدود ومحدودیت هایی که دارد از آن ماهیت اوست واز این جهت مندرج در یکی از مقولات جوهری وعرضی ماهوی است.
از ین رو باید توجه نمود که وجود غیر از حد وجود است ،بدین خاطر که وجود وحد وجود نقیض هم هستند .حد وجود عدمی است_منظور از حد، اتمام یک شیء است نه آخر و نقطه پایانش .به عبارتی وقتی شیءتمام شد و بتوان گفت این شیءنیست ،آن حد وجود است._وعدم نقیض وجود است و دو نقیض هیچگاه با هم جمع نمی شوند . بنابر این شیء موجود از جهت وجودیش ، مندرج در هیچ مقوله ای نیست ولی از جهت عدمی وماهوی اش مندرج در مقولات جوهری وعرضی است.
وجود در ذات خویش نه جوهر است ونه عرض.
در نگاه نخست و در پاسخ به این سؤال که وجود جوهر است یا عرض ،باید گفت وجود نه جوهر است ونه عرض.بدین خاطر که جوهر وعرض جزء ماهیت نیست و ازطرفی جوهر وعرض از اقسام ماهیت است ، پس وجود نه جوهر است ونه عرض .اما در نگاهی دقیقتر این پرسش هنوز باقی است بدین خاطر که با توجه به اینکه ماهیت ،مفهوم ذهنی برگرفته از مصداق های خارجی است ،یعنی با خارج ارتباط تنگاتنگ دارد ، آیا آن وجود خارجی که ماهیت جوهر از آن انتزاع می شود جوهر است یا عرض؟ آیا آن وجود خارجی که مستقل است واذا وجدت فی الخارج وجدت لا فی موضوع، با وجودخارجی عرض که وابسته وغیر مستقل است تفاوت دارد یا نه؟ به عبارتی با توجه به اینکه وجود وماهیت در خارج یکی هستند آیا وجود این شیء با ماهیتش که به ذهن آمده شباهت دارد یا نه ؟
واز طرفی با توجه به اینکه ماهیت تا موجود نباشد نه موجود است ونه معدوم ، نه می تواند متصف به جوهریت شود ونه عرضیت . پس جوهر بودن جوهر به وجود خارجی اوست که هرگاه وجود خارجی پیدا می کند، .وجودی مستقل دارد؛ اما عرض وقتی وجود خارجی می یابد،مستقل و متکی بر خویش نیست.بنا بر این وجود جوهر به جوهر شباهت دارد ووجود عرض به عرض . یعنی همچنانکه در معنای جوهر استقلال نهفته است، در معنا ی عرض هم وابستگی به غیر نهفته است.
این تعبیر در فلسفه اینگونه بیان شده است که :«وجود در ضمن جوهر ،جوهر است ودر ضمن عرض،عرض.» وجود با اتصاف به کم کم است وبا اتصاف به کیف ، کیف .بنابراین می توان گفت:وجود جوهر ،جوهر است ولی به خاطر جوهریت جوهر ، چنانکه وجود عرض .به عبارتی وجود جوهر وجود فی نفسه اش لنفسه است ووجود عرض وجود فی نفسه اش لغیره است همچون خود جوهر وعرض.
بیان یک اشکال
شروق نور لزهوق ظلمة
واذا قد استنار بیت قلبک بشروق نور العرفان من افق البرهان وتیقنت ان الوجود لیس بجوهر ولا عرض فاطرد عنک ظلمة کل وهم ولا تبال بما وجدته فی کلام بعضهم حیث قال :
«ان الوجود عرض محتجاً باان الوجود المعلول له موضوع وکل عرض فانه متقوم بوجوده فی موضوعه وکذلک حال الوجود فان وجود الانسان متقوم باضافته الی الانسان ووجود زید متقوم باضافته الی زید لا کما یکون الشیء فی مکان ثم یعرض له الاضافة من خارج انتهی .»
همه حکما بر آن عقیده اند که وجود، عارض ماهیت است. برخی جمله ای بر آن افزوده اند و آن اینکه چون وجود عارض ماهیت است ،وجود در همه موارد عرض است ، چرا که عارض است وهر عارضی عرض است .
دلیل این گروه بر گفته خویش این است که :
مقدمه اول :وجود معلول ، دارای موضوع است .این گروه مسامحتاً از موضوع به ماهیت یاد کرده اند.
بیان مقدمه اول :اگر وجودمعلول دارای موضوع(ماهیت )نباشد، وجود معلول امکان پذیر نخواهد بودو در اینصورت وجود معلول وجود ممکن نیست بلکه علت حقیقی و وجود واجب تعالی خواهدبود.
مقدمه دوم: آنچه دارای موضوع است متقوم به موضوع است ،یعنی اگر موضوع را از آن حذف کنند یا هیچ از آن بر جای نمی ماند ، یا بدون این موضوع تحقق پیدا می کند .در صورت نخست تقوم شیء به موضوع آشکار می شود و در غیر آن صورت به وجود موضوع نیازی نخواهد بود ،چرا که فرض برآن است که شیء بدون موضوع می تواند موجود باشد .
مقدمه سوم :هر چه که متقوم به دیگری باشد ، عارض بر دیگر ی است .چون اگر عارض نباشد یا مستقل از دیگری است یا هیچ چیزی نیست.در هر دو صورت چنین رابطه ای محال است .بدین خاطر که در صورت نخست باید دو شیء در حالیکه از یکدیگر مستقل هستند، یکی متقوم به دیگری باشدواین محال است .ودر صورت دوم اگر هیچ نباشد و متقوم به دیگری باشد، خلاف بداهت است.پس باید عارض بر دیگری باشد .
بنابر این هر چه متقوم به دیگری باشد ،عرض است. وچون وجود معلول عارض بر ماهیت آن است ، پس همانند همه عارض ها وجود فی نفسه اش لغیره است .واگر چنین شد لازم می آید که وجود امر ی اعتباری و ماهیت امری اصیل باشد.
پاسخ به اشکال یادشده
فان ما ذکره نشأ من غشاوة علی البصیرة یحجب عن مشاهدة ان الوجود بالقیاس الی الماهیة لیس کالاعراض بالقیاس الی موضوعاتها بل همها واحد فی الاعیان وکذا فی الاذهان فلاقابلیة ولا مقبولیة والا یلزم المحذورات المشهورة من تقدم الشیء علی نفسه وکون الوجود قبل الوجود وغیر ذلک[من المفاسد]الا ان للعقل ان یلاحظ فی الموجود معنیین ماهیة و وجودا ً فاذا حلل العقل الموجود العینی والذهنی الی امرین فهما بالمادة والصورة اشبه منهما بالموضوع والعرض وکیفیة هذا الاتصاف والقابلیة ان للعقل ان یلاحظ الماهیة ویجردها عن کافة الوجودات حتی عن هذا التجرید لانه نحو وجود ایضاً فیصفها بالوجود الذی هی به موجودة .فهذه الملاحظة ایضاً یصحح قاعدة الفرعیة من حیث انها تجرید و تخلیط معاً لانها تخلیة القابل عن المقبول فیکون الماهیة مغایرة للوجود وهی بعینها نحو من الوجود فیکون متأحدة معه فانظر ما اشمل انبساط نور الوجود وما اوسع انبثاث ضوئه حیث یلزم من نفیه اثباته.
پاسخ اجمالی که شرح آن در مبحث پیشین بیان شد این است که :
عروض وجود بر ماهیت در ذهن است نه در خارج .اگر عروض ذهنی باشد _که چنین است_اشکال فوق لازم نمی آید.
پاسخ تفصیلی به اشکال فوق :
عرض وموضوع دو ویژگی دارند که وجود وماهیت این دو ویژگی را ندارند و به خاطر همین دو ویژگی نمی توان احکام عرض وموضوع را به وجود وماهیت تعمیم داد .
ویژگی اول این است که عرض غیر از موضوع است ،حتی در خارج .به همین خاطر است که سلب عرض از موضوع خاص _ نه موضوع مطلق _ امکان پذیر است . نکته قابل توجه این است که اگر بتوان چیزی را از شیئی جدا ساخت ،حکایت از این دارد که این شیء متقوم به دیگری نبوده است .اگر متقوم باشد نه فقط امکان جدا کردنش نیست ،بلکه امکان اتصال وانتقال به دیگری را هم ندارد.
بیان این مطلب این است که عرض همیشه موضوع دارد وبه هیچ وجه نمی توان آنرا از موضوعش جدا ساخت .از این رو اگر روزی اتفاق افتدکه اجسام از بین بروند، اعراض آنها نیز وجود نخواهند داشت .مثلاًهیچ رنگی نخواهد بود.و البته اتصال و انتقال عرض به موضوع دیگر همراه با موضوع خودش می باشد و با توجه به اینکه عرض وجود فی نفسه اش وجود لغیره است ، اگر لحظه ای از موضوع خویش جدا گردد ، از بین خواهد رفت و هیچ باقی نمی ماند.
ویژگی دوم این است که موضوع قابل و مقتضی است وعرض مقبول ومقتضا.
دو ویژگی یاد شده از آن عرض و موضوع است ونمی توان این دو ویژگی را در مورد وجود وماهیت محقق دانست بدین خاطر که :
اولاً وجود وماهیت در خارج عین همدیگرند و دو نیستند .بلکه در ذهن نیز عین همند وجدای از یکدیگر نیستند .با این توضیح که اگر ماهیت تنها وبدون وجود باشد، چیزی نیست تا وجود برای آن لحاظ شود و تا ذهن چند شیء را با هم ودر مقایسه با هم در نظر نگیرد ،دو شیء به عنوان وجود وماهیت لحاظ نمی کند ؛ بلکه آنگاه که دو یا چند شیء را با هم مقایسه می کند، یک وجه شباهتی بین آنها می یابد و یک وجه تمایزی. وآنگاه دو شیءفرض می کند ، یکی به نام« وجود» و دیگر«ماهیت».
ثانیاً ماهیت قابل ومقتضی نیست وگرنه لازمه اش این است که چیزی بر خودش مقدم باشد ، ولازمه این مطلب این است که وجود بر وجود تقدم وجودی یافته باشد ولازمه این سخن این است که ماهیت که هیچ چیز از خود ندارد ، تحقق وتقرر مستقل داشته باشد وهمه اینها باطل است .بنابراین وجود وماهیت غیراز عرض وموضوع است وآنچه در باره عرض وموضوع گفتیم در مورد وجود وماهیت قابل تحقق نیست.