پاسخ ابن سینا بر اشکال وارده بر مبادی وجود

ولا یحتاج الی ما اعتذر عنه الشیخ اخیراً فی الشفاء... .
ابن سینا بر این اشکال که چگونه می شود مسائل و مبادی در حکمت الهی با هم جمع شوند ، اینگونه پاسخ می دهد که مبادی یاد شده مبدء برای همه وجود نیست .زیرا اگر مبادی اولی مبدء برای همه وجود باشد ، لازمه اش این است که آن مبادی مبدء برای خودش باشد و این محال است . بنابر این منظور از مبادی اولی یعنی مبادی وجودات معلول نه مبادی حقیقت وجود.
ابن سینا در اول نمط چهارم می آ ورد : «النمط الرابع فی الوجود و علله .» در بیان وجود وعلل وجود . منظور ابن سینا از علل وجود ، مبادی وجود های معین است و منظور از مبادی وجود ، علت فاعلی جهان طبیعت است . به عبارتی از نظر ابن سینا وقتی گفته می شود :«مبادی اولی جزء مصادیق است .»یعنی مبادی اولای برخی از وجودها وموجودات خاص از مبادی اولای وجود است بدین خاطر که اگر مبادی اولی مبادی حقیقت وجود باشد لازمه اش این است که این مبادی که وجود است بر حقیقت وجود مقدم باشد و لازمه این سخن این است که حقیقت وجود بر حقیقت وجود مقدم باشد و این تقدم الشیء علی نفسه است و محال . بنابراین ابن سینا برای رهایی ازاین محال و با توجه به اینکه مبادی اولای فلسفه باید در ضمن فلسفه مطرح شود و گرنه تسلسل لازم می آید ، می گوید منظور ما از مبادی اولی وجود ، مبادی وجود مادی و طبیعی است . (مبادی وجودات مجرد یا وجودات معلول.)بنابراین ابن سینا درباره این اشکال که اگر علل اربعه از مباحث و مسائل فلسفه باشدازطرفی چون علت است باید مقدم باشد واز طرفی چون مسائل است بایدمؤخرباشد ،اینگونه پاسخ می دهدکه منظور از علل که مسائل فلسفه است ، علل برخی از افراد وجود است .

اشکال ملاصدرا بر سخن ابن سینا
بل لقائل ان یقول :اذا کان مبدء لبعض الموجودیصدق علیه انه مبدء للموجود بما هو موجود... .

آنچه که مبدء برای برخی موجودات است به وجهی مبدء برای موجود بما هو موجود است . بدین خاطر که تفاوت برخی از موجودات با موجود بما هو موجود در قیود عدمی آنهاست نه در حقیقت و ذات و وجود آنها . بنابراین هرچه مبدء برای برخی موجودات باشد ، مبدء برای موجود بما هو موجود است ، گرچه مبدء برای برخی دیگر نباشد . مثلاًچیزی که مبدء وجود ممکن باشد نمی تواند مبدء موجود واجب باشد ولی مبدء موجود بما هو موجود است. چون همان موجود ممکن قطع نظر از قیودش موجود بما هو موجود است .به تعبیر دیگر مطلق با قطع نظر از اطلاق بر مقید سابق است . پس هر موجودی که مبدء برای یک موجود باشد ،مبدء برای موجود بما هو موجود است . مطلق سابق بر مقید است بدین خاطر که تفاوت مطلق و مقید در قیود عدمی است. قیود عدمی گرچه در مطلقات و مقیدات با هم تفاوت دارد ولی هر دو قید است. قیود عدمی مطلق یعنی حد و اندازه نداشتن . قیود عدمی مقید یعنی این کمال را نداشتن یا آن اندازه را نداشتن .
نکته قابل توجه این است که استدلال از جزئی به کلی تنها در جایی یقین آور است که جزئی یکی از افراد بالذات کلی باشد . در اینصورت هر چه را برای این جزئی اثبات کنیم ، برای کلی هم قابل اثبات است . به این جزئی فرد بالذات می گویند. طریق دیگر طرح این مسأله این است که آنچه در این جزئی پدید آمده است ، یک علت داشته باشد و علت آن هم شناخته شده باشد ، این جزئی می تواند ادامه پیدا کند . چنانکه گفته اند «الاتفاقی لا یکون اکثریاً »
یا «الاکثری لا یکون اتفاقیاً »به عبارتی اگر چیزی را در جزئی پیدا کردید که معلل بود و علتش هم روشن بود ، در هر جا که این علت سرایت داشته باشد ، احکام آن جزئی را به کلی می توان بر آن حمل نمود .بنا برآنچه گفته شد قیود عدمی را که برداریم شیء، موجود بما هو موجود می شود . به عنوان نمونه موجود ممکنی که قیود عدمیش لحاظ نشود وجود است ؛وجود صرف و مطلق.از این لحاظ احکامی را که برای آن گفتیم برای این قابل اجراست . بنابراین اگر گفتیم «کلما صح علی الفرد صح علی الطبیعة»صحیح است چنانکه اگر گفتیم «کلما صح علی الطبیعةصح علی الفرد»نیز صحیح است . در اینجا جمله اول یقینی تر و درست تر است.

بیان شگفتی از شرح خواجه طوسی بر گفتار ابن سینا
ثم العجب من المحق لمقاصد الاشارات ... .

خواجه طوسی در اشارات در شرح «النمط الرابع فی الوجود و علله»می پرسد :«مرجع ضمیر«ه»در علله چیست؟»آنگاه پاسخ می دهد مرجع ضمیر وجود مطلق است.به گفته وی مقصود از وجود، وجود مطلق است که هم محمول وجودی است که علت ندارد و هم محمول وجودی است که علت دارد .تفاوت وجودی که علت دارد و وجودی که علت ندارد در شدت و ضعف یا تقدم و تأخر و مانند آن است . یعنی به صورت تشکیکی حمل می شود و آنگاه اضافه می کند از آنجا که آنچه به صورت تشکیک بر اشیاء مختلف حمل می شود ،نه عین ماهیت آن شیء است نه جزء ماهیت آن ، بلکه عارض بر آن است. پس می توان آن وجود عارض را معلول دانست و درباره علل آن بحث کرد و گفت :«فی الوجودو علله». به نظر خواجه وجودی که هم به علت حمل می شود و هم بر معلول ، ذاتی هیچ کدام نیست . بدین خاطر که ذاتی بر اشیاء متغایر و متفاوت حمل نمی شود .بنابراین عارضی است و هر عرضی معلل است ؛بنابراین می توان درباره علت وجود بحث کرد.
قابل ذکراست که منظور خواجه و مشائین از تشکیک ، تشکیک عامی است نه تشکیک خاصی . با این توضیح که تشکیک سه قسم است :تشکیک عامی ، تشکیک خاصی و تشکیک خاص الخاصی. تشکیک عامی یعنی تشکیک در مفهوم وجود . تشکیک خاصی یعنی تشکیک در حقیقت وجود و تشکیک خاص الخاصی یعنی تشکیک در تجلی و نمود وجود نه حقیقت و یا مفهوم وجود.

شرح خواجه بر علل وجود نا مناسب است
اقول :لیت شعری ما الباعث له علی هذا الاعتذار فکانه لم یکن متذکرا لما فی الشفاء ... .

به نظر صدرا شرح خواجه بر علل وجود ، شرح بی نیست و خود ابن سینا هم این شرح را به دو دلیل نمی پذیرد.
اول آنکه شیخ در الهیات شفا می گوید : موضوع علم الهیات یا فلسفه اولی وجود بما هو وجود است و مطالب این علم ، اموری است که بر این موضوع بما انه موجود حمل می شود .
منظور از مبادی وجود ، مبادی کل وجود نیست بدین خاطر که لازمه بحث از مبادی کل وجود مبدء بودن چیزی برای خودش است با این توضیح که مبدء کل وجود یا وجود است یا عدم. اگروجود باشد لازمه اش این است که که چیزی مبدء و علت خودش باشد و این جزء محالات روشن است که مبدء وجود ، عدم باشد و اگر مبدء وجود عدم باشد ایرادات متعددی خواهد داشت .
یک ایرادش این است که عدم چیزی نیست تا بتواند مبدء برای چیزی قرار بگیرد .
ایراد دیگرش این است که اگر عدم مبدء وجود باشد لازمه اش این است که تقدم بر وجود داشته باشد و حال آنکه تقدم عدم بر وجود قابل تصور نیست. ایرادات دیگری نیز از همین قبیل بر آن وارد است.
بنابراین وقتی منظور از مبادی وجود ، مبادی کل وجودنباشد ، نظر ابن سینا درباره علل وجود ،مطلق وجود نخواهد بود ، بلکه منظور وجود معلول است.
دلیل دوم بر نا مناسب بودن شرح خواجه بر علل وجود این است که بر فرض که وجود از عوارض ماهیات باشد _ با این توضیح که وجود مطلق برموجودات مختلف به نحو تشکیک حمل می شود و هرآنچه به صورت تشکیک بر موجودات دیگر حمل شود ، عارض بر آن خواهد بود و عرضی است ، بنابراین وجودعرضی است._ از آنجاکه هر عرضی معلل است و معلول ، پس وجود ،معلول است.ولی مقصود شیخ از علل وجود علل اربعه وجود است .یعنی ماده ، صورت ، فاعل و غایت وجود و با توجه به اینکه وجود بما هو وجود یعنی وجود عام بدیهی که موضوع فلسفه است فاعل ،غایت ، ماده وصورت و هیچ علتی ندارد ،بنابر این منظور ابن سینا از علله علل موجود بما هو موجود نمی باشد.

یاد آوری درباره مبادی حکمت الهی
هر گاه مبادی یک علم از اقسام و افراد آن علم باشد ، اثبات آن مبادی در همان علم انجام می شود . زیرا آنچه از جهتی مبادی است ، ازجهت دیگر اقسام موضوع آن علم است . پس از جهت اقسام بودن در همان علم به بحث گذاره می شود و اثبات می شود . به عنوان نمونه مثلاً مبادی وجود مثل فاعل و غایت اگر چه فاعل مبدء وجود است ، غایت نیز مبدء وجود است ولی از جهتی همین فاعل و غایت ، اقسام وجود به حساب می آیند و از افراد وجودند. وچون افراد وجودباید در حکمت الهی مورد بحث قرار گیرد پس هم فاعل وهم غایت ، هم ماده و هم صورت که از اقسام وجود است باید در حکمت الهی مورد بحث قرار گیرد.