دلایل اثبات وجود خدا
کلمه «اثبات »در مورد «خدا» نه تنها مطلوب نیست بلکه ناروا و نا مطلوب است . بدین خاطر که اثبات چه در ذهن و چه در عین ، همه به واسطه وجود خداست. بدین خاطر که او چون موجد کل است ، موجب و مثبت کل نیز هست و چیزی که موجب و مثبت باشد ، مثبت و موجد نیست و چیزی که موجب و مثبت نباشد ، قابل اثبات نخواهد بود.
ذکر دوباره این نکته بی فایده نخواهد بود که واجب تعالی در ذهن نیز قابل اثبات نیست ، بدین خاطر که آنچه در ذهن اثبات می شود به وسیله او اثبات می شود .
در این زمینه می توان از عباراتی همچون :« راه پی بردن به اصل وجود خدا »یا «وسیله ای برای راه پیمایی ذهنی به سوی خدا . » نه اثبات وجود او ، استفاده نمود.
ذکر دوباره این نکته بی فایده نخواهد بود که واجب تعالی در ذهن نیز قابل اثبات نیست ، بدین خاطر که آنچه در ذهن اثبات می شود به وسیله او اثبات می شود .
در این زمینه می توان از عباراتی همچون :« راه پی بردن به اصل وجود خدا »یا «وسیله ای برای راه پیمایی ذهنی به سوی خدا . » نه اثبات وجود او ، استفاده نمود.
ویژگی براهین انٌی
نکته دیگر که در ابتدای بحث یاد آوری آن بی فایده نیست این است که براهینی که برای اثبات وجود خدا بیان می شود ، برهان انٌی است و ویژگی برهان انٌی این است که امری را اثبات می کند که می تواند مصادیق متعدد داشته باشد و چیستی شیء مورد اثبات را بیان
نمی کند .به عنوان نمونه برهان نظم ، ناظم را اثبات می کند ، ناظم می تواند ملکوت باشد یا جبروت ، مثال باشد یا عقل . یا اینکه با اثبات محرک حرکت توسط برهان انٌی ، چیستی محرک اثبات نمی شودو اینکه او تجرد تام دارد یا تجرد ملکوتی یا جبروتی و مانند آن بدون اثبات رها می شود .بنابراین برهان های انٌی تنها می تواند تا مرز ماوراء طبیعت پیش رود و لی اینکه آن ماوراء چه ویژگی هایی دارد مربوط به حیطه براهین انٌی نمی شود و از این رو براهین انٌی به وجود«واجب الوجود»منتهی نمی شوند.
راه های پی بردن به وجود واجب یا راه های اثبات وجود واجب
ومنها طریق الجسم ... .
1- راه جسم:
به دو دلیل از طریق جسم می توان به وجود خدا پی برد :
الف- دلیل اول با توجه به ترکیب جسم از صورت و ماده و نیازمندی هریک از آن دو به دیگری است .
با توجه به اینکه جسم مرکب از ماده و صورت است و هریک از ماده و صورت نیازمند دیگری است و شیء نیازمند نمی تواند موجد دیگری باشد ، بنابراین جسم نیازمند به فاعل دیگری جز خودش است .
با این توضیح که ماده یا هیولا بدون صورت امکان تحقق ندارد و صورت نیز بدون ماده و هیولا ممکن و متحقق نخواهد بود .از این رو ماده همیشه نیازمند صورت و صورت نیازمند ماده است
و از آنجا که شیء نیازمند نمی تواند فاعل شیء دیگر باشد بنابراین ماده و صورت هیچ کدام نمی توانند علت ایجاد کننده جسم باشند . بنابراین جسم، نیازمند موجد و فاعلی است که نه جسم باشد و نه جسمانی ، نه ماده باشد و نه صورت و نه مرکب از این دو و نه اینکه ازعوارض این دو باشد .
اما اینکه آن فاعل که جسم و جسمانی نیست ، الزاما واجب الوجود باشد اثبات نمی شود .
این برهان با توجه به اینکه یک برهان انٌی است از مرز طبیعت فراتر نمی رود . یعنی تنها بیان می کند که وجود منحصر به عالم طبیعت نیست ، اما اینکه ماوراء طبیعت چیست را بیان نمی دارد .به عبارت دیگر براهین انُی که در اصطلاح فلسفه دلیل خوانده می شوند ، بیانگر چیستی شیء نبوده و درنتیجه به اثبات وجود واجب تعالی منتهی نمی شود .
ب- دلیل دوم از طریق جسم با توجه به متناهی بودن جسم است.
اجسام متناهی اند و آنچه که متناهی باشد واجب الوجود و مستقل نیست ، بلکه نیازمند به موجب و فاعل دیگری است که متناهی یا جسم نباشد . بنابراین وجود اجسام نشان دهنده وجود موجود غیر جسمانی و نامتناهی است .
با این توضیح که موجود متناهی یا وجودش ابدی و ازلی و مستقل است یا نیست . اگر وجودش ازلی و مستقل باشد لازمه اش این است که واجب الوجود باشد و واجب الوجود با متناهی نمی سازد و چون متناهی با وجوب وجود نمی سازد ، پس حتما احتیاج به یک علت یا پدیدآورنده دارد. پدید آورنده اش اگر مثل خودش باشد یا تسلسل لازم می آید یا دور و یا باید به یک موجود نامتناهی منتهی شود که ایجاد کننده این امر نامتناهی باشد .
این دلیل هرچند از دلیل اول بهتر است چون علاوه بر آنکه موجودی غیر مادی را به عنوان فاعل اثبات می کند به نامتناهی بودن آن نیز اشاره دارد ، اما در اینکه این امر نامتناهی چیست و اینکه آیا می توان عقول را نیز نامتناهی دانست یا نه ، نیاز به توضیح دارد .با توجه به معنای بساطت ، عقول به یک معنا نا متناهی هستند و به یک معنا متناهی اند . اگر مقصود از بساطت ، بساطت خارجی باشد ، عقول بسیط خارجی و نا متناهی هستند و اگر مقصود از بساطت ، بساطت ذهنی یا نفی ترکیب از ماده و صورت یا نفی ترکیب وجود و ماهیت باشد ، عقول نامتناهی نیستند .
در صورتیکه عقول نامتناهی دانسته شوند این دلیل ، وجود واجب را اثبات نمی کند .
و منها طریق الحرکة... .
2- راه حرکت
این دلیل را می توان دو گونه مطرح نمود :
الف _ تبیین اول دلیل حرکت بر وجو واجب تعالی .
مقدمه اول :حرکت حادث و متجدد است بلکه عین تجدد است .
مقدمه دوم :آنچه این گونه باشد نیاز به محدث و حافظ یا فاعل دارد .
نتیجه :حرکت نیاز به محدث حافظ یا فاعل دارد .
فاعل یا محدث حرکت نمی تواند جسم یا جسمانی باشد ، بدین خاطر که خود جسم و جسمانی نیازمند است . چنانچه در راه قبل (طریق جسم) گفته شد .
بنابراین محدث و حافظ حرکت یا فاعل حرکت امری غیر جسم و جسمانی است .
تبیین مقدمات :
اگر حرکت پیوسته در تغییر و تحول و تجدد دانسته شود ، هم احتیاج به محدث دارد و هم احتیاج به حافظ .
احتیاج به محدث دارد تا اصل حرکت را ایجاد کند .
احتیاج به حافظ دارد تا باقی بماند چون هرچه که حافظ نداشته باشد از بین رفتنی است .
واگر حرکت عین حدوث ، تجدد و سیلان دانسته شود ، احتیاج به فاعل دارد .
در هر دو صورت فوق ، یعنی چه احتیاج به فاعل داشته باشد و چه احتیاج به محدث داشته باشد ، فاعلش نمی تواند یک شیء متحرک مثل خودش باشد یعنی جسم نمی تواند باشد چون جسم متحرک است . جسمانی هم نمی تواند باشد چون جسمانی هم به نحوی تحت تاثیر حرکت قرار می گیرد . بنابر این احتیاج به فاعل و محدث دیگری دارد که فراتر از جسم و جسمانی باشد .
مقصود از جسم شیء مرکب از ماده و صورت است .
مقصود از جسمانی آن است که یا جزئی از جسم را یا عوارض جسم و برخی از ویژگی های جسم را داشته باشد ؛ مانند نفس یا رنگ ها و...که جسم نیستند اما جسمانی اند .
تأمل
اگر قائل شویم جسم تجرد ذاتی دارد چگونه امری که ذاتا مجرد است ، تحول پذیر و تغییر پذیر است ؟اگر تغییر پذیر نیست ، چگونه تکامل می یابد و از جسم جدا و منفک می شود؟
نفس نیز همین گونه است ، نفس تجرد ذاتی دارد ولی تحت تأثیر جسم قرار می گرد یعنی حرکت دارد ، چیزی که در ذاتش ماده و قوه و استعداد ماده را ندارد چگونه حرکت می کند یا چگونه تکامل می یابد؟ برای یافتن پاسخ این پرسش می توان در اشاره های «حرکت جوهری » تامل نمود .
ب- تبیین دوم از دلیل حرکت بر اثبات وجود خدا
مقدمه اول : هر حرکتی غایتی دارد .
مقدمه دوم : غایت باید از هرگونه حدوث ،افول و امکان پیراسته باشد. یعنی نه جسم باشد و نه جسمانی،نه فقیر باشد و نه حادث. چون هریک از اینها نیازمند به غایتی است. به تعبیر دیگر چیزی که حادث ، آفل ، ممکن و فقیر است غایت نیست ن از بین رفتنی است. علاوه بر اینکه خود محتاج غایت است. نتیجه اینکه پس موجودی وجود دارد که هم مبرای از جسمانیت است و هم مبرای از عوارض آن همچون حدوث و افول و هم مبرای از امکان و فقر است و آن غایت همه حرکت ها و تغییرات و تحولات جسمانی و غیر جسمانی است و او جز واجب تعالی نیست.
با توجه به آنچه درباره برهان انی گفته شد و اینکه برهان های انی به عنوان دلیل و راهنما هستند و امری را ثابت می کنند که می تواند مصادیق متعدد داشته باشد چه جور اینجا از طریق غایت حرکت به غایت الغایات رسیدیم و چیستی غایت آشکار گردید درحالیکه براهین انی چیستی شیء مورد نظر را اثبات نمی نمایند.
در پاسخ به پرسش فوق باید گفت دلیل فوق از دو برهان تشکیل شده است.
برهان اول این است که حرکت غایت دارد. غایت حرکت نباید متحرک باشد. بنابراین همه حرکتها غایتی دارند که ثابت است. تا اینجای برهان غایت الغایات ثابت نشده است بلکه فقط اینکه همه حرکت ها غایتی دارند بیان شده است بدون آنکه چیستی آن معلوم شود.
برهان دوم این است که هر غایتی که فقیر باشد نیازمند به غایتی است آنگاه از برهان وجوب و امکان استفاده میشود که بالاخره باید غایت محتاج نباشد و آن واجب تعالی است.
به عبارت دیگر برهانی که به برهان اول ضمیمه شده است ، برهان وجوب و امکان است که با ضمیمه آن ، وجود واجب تعالی اثبات می شود.