مشهد دوم

المشهد الثانی فی وجوده تعالی و ... .

 بحث از وجود خدا و اثبات وجود واجب تعالی در مشهد اول بیان شد .
در مشهد دوم از افعال خدا و ایجاد جهان آخرت و جهان اولی یا دنیا بحث می شود . این مشهد نیز مانند مشهد گذشته مشتمل بر شواهدی است و هر شاهدی مشتمل بر چند اشراق است .
شاهد اول به کیفیت آفرینش جهان و دو گونه آفرینش یعنی آفرینش بدون ماده یا ابداع و آفرینش از ماده یا صنع می پردازد.

غنای خدای متعال
الاشراق الاول : فی غناه عن ما سواه....

اشراق اول از شاهد اول درباره غنای خدای متعال از ما سوی است.
خداوند غنی است یعنی از غیر متأثر و منفعل نمی شود. از نظر فلسفه و عرفان هر موجودی که تحت تأثیر دیگری قرار بگیرد فقیر است. بنابراین اگر خداوند تحت تأثیر دعا و اشک و آه دیگران قرار بگیرد نشان دهنده این است که غنی نیست. از آنجا که خداوند متعال تام الوجود و فوق تمام است ، تحت تأثیر هیچ کمالی یا صفتی یا اراده ای یا انگیزه ای یا آلتی قرار نمی گیرد. مقصود از تام بودن خدای متعال این است که همه کمالات را بالفعل دارد و مقصود از فوق تمام بودن او این است که همه کمالات موجودات دیگر از اوست. به تعبیر  دیگر هم خود ، همه کمالات را دارد و هم همه کمالات را در موجودات دیگر ایجاد کرده است. تعبیر دیگری که می توان برای فوق تمام آورد تعبیر « قیٌوم » است. چنین موجودی که تحت تأثیر هیچ کمالی و انگیزه ای قرار نگیرد فاعلیتش تام است و به همین معنا تام الوجود است و از این رو تعقل نمی شود. بدین خاطر که هر موجودی که به عقل دیگری درآید محاط موجود متعقل است ، یعنی  در وجود عقلانی اش نیازمند به آن است. موجودی که تام الوجود و غنی بالذات باشد امکان تعقل شدن هم ندارد یعنی هیچ موجودی نمی تواند او را تعقل کند. « و لا یحیطون بشیء من علمه » کسی به خاطر گستره بی حد وجودی واجب تعالی نمی تواند به آن احاطه یابد. چون واجب تعالی محتاج به غیر نیست ، تعقل نمی شود.اگر کسی چیزی را تعقل کند حداقل آن صورت عقلانی اش وابسته به عاقل است. در این صورت اگر واجب تعالی تعقل شود وابسته به عاقل خواهد بود و چنین امری در مورد غنی بالذات محال است.
از آنجا که خداوند اولین همه موجودات است ، بنابراین پیش از خدا هیچ موجودی قابل تصور نیست ، نه به لحاظ خارجی ، نه به لحاظ ذهنی و نه حتی به لحاظ فرض و وهم. پیش از خدا موجود سابقی نیست که بتوان آن را تصور کرد  نه به لحاظ زمانی ، نه به لحاظ رتبی و نه به لحاظ های دیگر، به هیچ وجه قبل از خدا هیچ شیئی قابل تصور نیست.
اگر واجب تعالی جهت امکانی و قوه و استعداد داشته باشد، آن جنبه را از این جهت که قوه است بالفعل ندارد و لازمه این سخن این است که او مرکب باشد؛ مرکب از قوه و فعلیت و حال آنکه در جای خود گفته شد که واجب تعالی واحد حقیقی و بسیط است. موجود بسیط بالفعل محض است پس قوه ندارد.از طرفی اگر واجب تعالی مرکب باشد نیازمند به غیر خودش - حداقل اجزاء خودش  - می باشد. اگر واجب تعالی نیازمند به دیگری باشد آن دیگری واجب الوجود و موجود اول خواهد بود.

تغییر پذیری واجب تعالی محال است
تغییر ممکن است ذاتی یا زمانی باشد و ممکن است از خیر به شر یا از شر به خیر باشد. تغییر واجب تعالی از خیر به شر خلاف طبیعت است و از شر به خیر نشان نقص است. پس در هر دو صورت محال است. با این توضیح که حرکت بر دو قسم است : حرکت طبعی و حرکت قسری. حرکت طبعی همیشه حرکت به سوی کمال است. حرکت قسری هم اگرچه به سوی شر امکان پذیر است ولی احتیاج به قاسر دارد. در هر دو صورت حرکت ، شیء متحرک باید فاقد چیزی باشد تا برای بدست آوردن آن حرکت کند و به عبارتی باید شیء متحرک مادون مقصدش باشد و این امر برای واجب تعالی محال است. بدین خاطر او همه کمالات را بالفعل دارد و فاقد چیزی نیست چرا که او صرف الوجود است و تام تر از او موجودی نیست و اگر جز این باشد حکایت دارد که او واجب نبوده است و شیء مافوق او واجب خواهد بود.
 
صفات اشیاء لازمه صفات واجب تعالی است
الاشراق الثانی : فی الاشارة ان صفات الاشیاء....

همه عقلا اعم از متکلم و فیلسوف مشائی ، اشراقی ، متأله و عرفا بر این مساله که « همه موجودات از لوازم وجود واجب تعالی هستند » اتفاق نظر دارند.منتهی تعابیرشان متفاوت است.
کلمه «لوازم» پیامدهایی دارد. از آن جایی که اگر وجود موجودات از لوازم وجود خدا باشد ، واجب تعالی لازم ینفک ندارد - همچنان که اگر صفات اشیاء از صفات واجب تعالی باشد لازم منفک واجب تعالی نیست - بنابراین اگر چیزی لازمه ذات یا وجود یا صفت خدا باشد باید شباهتی به ذات او داشته باشد. حداقل اینکه همه زمان را پر کرده باشد یعنی هم ازلی باشد و هم ابدی. جنبه ابدیت را همه قبول دارند که همه موجودات ، ابدی هستند اما در ازلیت موجودات - یعنی اینکه موجودات همیشه بوده اند - را خیلی ها با دیده اشکال می نگرند. البته اگر ازلیت موجودات ایراد داشته باشد ، ابدیت موجودات نیز همان اندازه اشکال برانگیز است ، منتهی دقت کافی درباره آن نشده است.  بالاخره اینکه از آنجا که وجود و ذات و صفت خدا قدیم و ازلی است لازم لاینفک آن نیز چنین خواهد بود. مؤلف از جدایی ناپذیر بودن صفات خدا از ذات او تعبیر « مستغرقة فیها » را به کاربرده است. به تعبیری باید گفت که صفات اشیاء عین ربط به صفات واجب تعالی است. مقصود از عین ربط بودن یعنی وجودش سراسر فقر است و وابستگی. این معنا با شِیء وابسته و فقیر متفاوت است. آنکه عین ربط است شیئیتش همان فقر و وابستگی و تعلق است.                                                                                  
 
صفات واجب تعالی عارض بر ماهیت واجب نیست
صفات خدا مانند وجودش عارض بر ماهیت او نیست. یعنی همان طور که وجودش عین ماهیت اوست ، صفات او نیز همین گونه است. با توجه به این نکته نمی توان حدی برای واجب تعالی تصور کرد که صفتی نداشته باشد یعنی علم و قدرت و حیات نداشته باشد. - غالباً این سه صفت را همه از صفات ذاتی می دانند.- بدین خاطر که او صمد و بی نیاز و فرد است. صمد آن است که درون تهی نباشد و همه کمالات را داشته باشد. فرد بودن او یعنی وحدت حقیقی او. با توجه به فردیت و احدیت او چاره ای نیست که صفات خدا عین ذات او باشد نه عارض بر آن. بنابراین او همه صفات و کمالات را بالفعل داشته و جهت نقصان و فقدان برای او قابل تصور نیست. با توجه به اینکه او بسیط الحقیقة است و هر شیئی که بسیط حقیقی باشد کل الاشیاء است - مقصود از کل الاشیاء کمال کل الاشیاء است - بدین خاطر که بسیط حقیقی هیچگونه ترکیب ذهنی و خارجی ندارد و تعریف و حد بردار نیز نیست.چنین موجودی که هیچ ترکیبی ندارد ناقص نیست و از این رو هیچ چیزی خارج از ذات او و وجود او نیست. علم واجب تعالی نیز همچو ذات او واحد است و درعین حال که واحد است علم به همه اشیاء است و هم علم همه اشیاء علم اوست. هر موجودی هر علمی داشته باشد آن علم واجب تعالی است و در غیر این صورت علم  ، علم حقیقی نخواهد بود. تعبیر مؤلف در اینجا که فرمود در غیر اینصورت علم ، علم حقیقی نیست دو معنا می تواند داشته باشد. یکی اینکه اگر علم یکی از اشیاء را نداشته باشد ، با توجه به این نکته که واجب تعالی واجد همه کمالات است و همه علوم را دارد ، علم آن شیء علم نبوده است وگرنه واجب تعالی واجد آن بود. تعبیر دیگر اینکه علم واجب تعالی علم حقیقی نبود که به آن شیء تعلق نگرفت و تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا.

حل یک شبهه در باب علم واجب تعالی
مؤلف به این شبهه که برخی مطرح کرده اند که چه جور می شود واجب تعالی به علوم متکثری که نزد اشیاء است علم واحد داشته باشد اینگونه پاسخ می دهد که این افراد علم واجب تعالی را واحد عددی دانسته و از این رو آنرا ناسازگار با کثرت علمی سایر موجودات پنداشته اند. همه کمالات و صفات واجب همچو ذات او وحدت حقیقی دارد. وحدت حقیقی سعه و شمول دارد. یعنی در عین حال که یکی است شامل همه متکثرات می شود. این نوع وحدت که وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت است از غوامض اسرار الهی است که هر دلی به آسانی آن را درک نمی کند تا چه رسد به اذهان و اوهام. به تعبیر دیگر این نکته از نکات دقیقی است که « لا یمسها الا المطهرون » جز مطهران کسی توان مس آن را ندارد تا چه رسد به اینکه آن را بیابد.مس کردن درجه و رتبه رقیق تر و لطیف تر و محدودتر یافتن است و کسی که مطهر نباشد به حقایق معارف الهی دست پیدا نمی کند بلکه مس هم نمی کند ، که به شامه اش هم  نمی رسد.

یادآوری یک نکته
آنچه نزد خداست باقی است.
« و ان من شیء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم »

آنچه نزد خداست و باقی است و نقص و ضعف و کثرت و مانند آن نمی پذیرد ، حقایق اصیل و وجودی و واقعی است که اشیاء از آن تنزل می کنند و می بارند همچنانکه سایه ها از آفتاب و اشباه از اجسام یا تصاویر آینه نسبت به صاحب تصویر.
با توجه به اینکه آنچه نزد خداست  نسبت به آنچه نزد ماست - که رقیقت است - احق است ، بلکه حقیقت و واقعیت صرف است ، از بین رفتنی نیست. چون حقیقت همان وجود صرف است و از بین نمی رود. به عبارتی معدوم شدن وجود تناقض است و محال.اما آنچه نزد ماست جلوه هاست و جلوه ها بازگشت شان امکان پذیر است. به تعبیر قرآن « الیه یرجع الامر ». تکثرات بسته می شوند و برمی گردند گویی اصلا نبوده اند ولی آنچه نزد خداست چنین نیست.

علم واجب تعالی قوی تر از معلوم است
علم آدمی نسبت به حقایق خارجی ضعیف تر است به گونه ای که همه آثار مربوط به معلوم است و علم ما صورت ضعیف شده آن حقایق است. اما علم واجب تعالی نسبت به معلومات برعکس است. بدین خاطر که علم واجب تعالی صفت ذات الهی است ولی معلومات آثار فعل واجب تعالی است. به تعبیر دیگر علم واجب تعالی حقیقت است و معلومات رقیقت  و حقیقت اقوی از رقیقت است. در مورد علم واجب تعالی باید گفت علم واجب تعالی سبب پیدایش معلوم ها است و اگر علم او نباشد هیچ معلومی نخواهد بود برخلاف علم ما که علم تابع است و تابع تأثیرگذار در متبوع نیست. در روایات تعبیر « مشیّئی الشیء » به همین نکته اشاره دارد که اوست که به اشیاء هستی می بخشد و به حقایق حقیقت.

همه اشیاء نسبت به واجب  تعالی وجوب و تمامیت دارند
هر شی ء ممکنی با توجه به وجود و ماهیت خودش ممکن است اما نسبت به علت تامه اش واجب است بدین خاطر که الشیء ما  لم یجب لم یوجد و از این رو واجب است منتهی واجب بالغیر.
هر موجود ممکنی نسبت به خودش یا اطرافش نقص هایی دارد ولی اگر نسبت به واجب تعالی لحاظ شود آن فعلی است برآمده و نازل شده از اسم معینّی ، آنگاه که با آن سنجیده شود هیچ نقصی در او نیست و تام است. یعنی آنچه این شیء قابلیت درکش را داشت ، دارد. بنابراین هر موجودی حتی ضعیف ترین موجودات همچو پشه تام ترین و کامل ترین موجودات است. چنانچه قرآن می فرماید : « ان الله لا یستحی ان یضرب مثلا ما بعوضة ».