فیض واجب تعالی امری یگانه است

الاشراق الثالث : فی انٌ اول فیضه تعالی امر وحدانی ....

فیض واجب تعالی امری وحدانی و یگانه است و هیچ‌گونه تعددی نمی‌پذیرد.
برای شرح این مطلب ناگزیر از توضیحی هستیم و آن این‌که از نظر فلاسفه قاعده الواحد قاعده ای محکم است اما از نظر عرفان این قاعده چندان مورد توجه نيست. گفته هر دو گروه با توجه به مبانی فکری آن‌ها درست است. مبنای فیلسوف صدور است. یعنی آن‌گاه که یک فاعل بسیط الحقیقة فعلی صادر می‌کند، طبق اصل سنخیت و شباهت علت و معلول باید بین فاعل و فعلش سنخیت باشد. ازاین‌رو، چون فاعل یکی است فعل او نیز باید یکی باشد.
و اگر فعل دو تا باشد فاعل نیز باید دو باشد. پس لازمه‌اش کثرت اوست و حال آن‌که او وحدت دارد و اگر وحدت او را در نظر بگیریم باید یک شیء پدید آید، بنابراین، از نظر فلسفی فاعل بسیط جز یک فعل بسیط ندارد، بنابراین، بر اساس مبنای فلسفی صدور نمی‌توان بر این قاعده اشکال وارد ساخت و اگر کسی بخواهد بر قاعده الواحد نقدی وارد سازد باید مطلق صدور را نفی کند، همان کاری که عارف انجام می‌دهد. از نظر عرفان، پيدايش کثرت، تشأن و تجلی و ظهور است. یعنی واجب تعالي خودش را آشکار می‌کند. آن هم نه یک‌بار و دو بار بلکه بی نهایت. ابتدا جهان به سبب تجلي نخست يا مانند آن بسيط بود و فاقد کثرت، « کانتا رتقا » زمین و آسمان به هم پیوسته و پیچیده بود، آن‌گاه به سبب تجليلا متعدد، متکثر گشت و مرکب، «ففتقناها » آن را بازش کردند و یکبار دیگر آن را جمعش خواهند کرد و دوباره یک حقیقت واحد می‌شود. در این‌صورت امکان تجلی کثرت از واحد بسیط حقیقی نه فقط امکان‌پذیر است بلکه ضرورت و وجوب دارد.

جایگاه قاعده الواحد در حکمت متعالیه
حکمت متعالیه عرفان نیست اما فلسفه مشاء هم نیست. در بحث آفرینش گفته شد حکمت مشاء قائل به صدور است و عرفان قائل به تشأن، به گفته شارحان حکمت متعاليه، اين حکمت در این بحث قائل به فیضان است. فیضان نه صرفا ًصدور است  تا بتوان قاعده الواحد را به همان محکمی که در فلسفه مشاء می‌پذیرند، قبول داشت و نه صرفاً تشأن. اگرچه نظر صدرالمتألهین همان تشأن است که در مبحث علت و معلول به تفصیل بیان داشته است ولی در مباحث فلسفی میلش به قوانین فلسفی و در این‌جا به قاعده الواحد بیشتر است. _ نحوه بیان ملاصدرا در تمام مباحث فلسفی‌اش این‌گونه است که ابتدا به روش مشائی بحث می‌کند و آن‌گاه متمایل به عرفان می‌شود. _
در فلسفه مشاء گفته می‌شود که تنها یک شیء از واجب تعالی صادر می‌شود. به این صادر اول، عقل اول گفته می‌شود که بسیط است .اما این شیء تفاوتی با مبدء خود دارد و آن این‌که این مملوک است و آن مالک، این مربوب است و آن رب، این ماهیت دارد و ازاین‌رو، امکان دارد و آن وجود صرف است .
عقل اول می‌خواهد موجود دیگری را بیافریند. این عقل چون وجود داشت با وجود خودش چیزی را می‌آفریند و چون امکان دارد با جنبه امکانش چیز دیگری و با ماهیتش شیء دیگری را  ایجاد می‌کند.  با توجه به این‌که نه(9) عقل وجود دارد و هر کدام سه جهت دارند حاصل ضرب آن که در مرتبه عقل دهم حدوداً سه _ چهار هزار جهت می‌شود باید منتهی به عالم کثرات یعنی عالم طبیعت شود. اما این مقدار حتی برای کثرت عالم مثل یا عالم ملکوت یا عالم مدبرات هم کفایت نمی‌کند، ازاین‌رو، برخی که به این نکته توجه داشته‌اند، گفته‌اند این تعداد، سه( 3) به توان نه (9) نیست. بلکه عقل اول با وجودش چیزی می‌آفریند، به امکانش چیزی و به ماهیتش هم چیز دیگری. این عقل با وجودش که منسوب به خداست یعنی به واسطه این وجود یا به وساطت وجود خدا امر دیگری می‌آفریند که می‌شود چهار تا. به واسطه ماهیتش هم چیز دیگری را می‌آفریند پنج تا و به واسطه امکانش چیزی می‌شود شش تا.  به واسطه وجود و امکانش که منسوب به خداست، چیزی را می‌آفریند می‌شود هفت تا. به واسطه وجود و ماهیتش نسبت به خدا هشت تا. ماهیت و امکان منسوب به خدا نه تا و بالاخره وجود و ماهیت و امکان نسبت به خدا ده تا، بنابراین، ده به توان نه است و با این تعداد می‌توان کثرت عالم طبیعت را تصور نمود. در مرتبه بعد این ده تا هر کدامشان با دیگری دو به دو ترکیب می‌شوند. اولی با دومی، اولی با سومی، با چهارمی با پنجمی و .... تا دهم. و دومی همین طور با سومی، چهارمی و .... سومی نیز همین طور تا دهم. بعد دو به دو با دیگری ؛ یک و دو با سومی، یک و دو با چهارمی و همین طور بالاخره یک نوع کثرتی که بتوان جهان طبیعت را با آن توجیه کرد.
در عرفان صحبت از سنخیت و شباهت نیست. بدین خاطر که کیفیت آفرینش از نظر عارف همچون شکفته شدن غنچه گل است یا همچون طوماری به هم پیچیده که اکنون باز شده است، یعنی لفٌی که نشر یافته است. برای این باز شدن نیازی به سنخیت نیست، چون تعدد و تکثر نيست تا سخن از سنخيت يا بينونت به ميان آيد. با باز شدن آن در واقع خود را نمایانده است. مراتب مطرح شده در عرفان مانند مفاتیح غیب، فیض اقدس، فیض مقدس، اعیان ثابته و ... همه تجلیات یک حقیقت واحد است و بطون مختلف یک حقیقت. به تعبیر دیگر ذات واجب تعالی دارای حجاب های بی‌نهایت است که در برخی از روایات تا هفتاد هزار و هفتصد حجاب ذکر شده است. « ان لله سبعین الف حجاب » در پس هر حجاب، حجابی دیگر است و این به معنای ایجاد کردن آن‌چه اصلاً وجود نداشت، نیست بلکه حقایق یکباره موجود است « و ما امرنا الٌا واحده » اما برای دیدن آن‌ها موانعی وجود دارد که با رفع مانع می‌توان پشت آن را عیان و آشکار دید، بنابراین، این مبحث با خلق کلامی و صدور مشائی کاملاً متفاوت است، بلکه با فيض افلوطيني و تابش اشراق نيز تفاوت دارد.
از دیدگاه حکمت متعالیه از واجب تعالی جز یک امر وا حد پدید نمی‌آید. پس فیض واجب تعالی واحد است. این امر واحد، امری مادی نیست، زیرا امور مادی متکثر و متعددند. پس فیض اول غیر مادی است و آن « عقل » است، زیرا غیر عقل یا اقسام دیگر جوهر (یعنی ماده، صورت، جسم و نفس) است و یا عرض. فیض اول ماده نیست بدین خاطر که قوام ماده به امر دیگری است و ازاین‌رو، اگرچه تأثیرپذیر است ولي به‌تنهايي تاثيرپذير هم نيست. به عبارت دیگر ماده فعلیت ندارد و به همین دلیل به تنهايي چیزی نمی‌پذیرد.  فیض اول، جسم هم نمی‌تواند باشد بدین خاطر که وحدت ندارد. صورت نیز نمی‌تواند فیض اول باشد بدین خاطر که صورت استقلال وجودی ندارد و باید عارض بر ماده باشد. نفس هم بدین خاطر که به طور مستقل تأثیر‌پذیر نیست نمی‌تواند فیض نخستین باشد. عرض نیز نمی‌تواند فیض اول باشد بدین خاطر که عرض استقلال وجودی نداشته و باید قائم به موضوعی باشد، بنابراین، فیض اول « عقل » خواهد بود.

چگونگی وساطت امر واحد در فیضان موجودات کثیر
الاشراق الرابع : فی کیفیة التوسط الفیض الاول لسائر الموجودات.

گفته شد طبق قاعده الواحد از واجب تعالی تنها یک امر پدید می‌آید. شکی نیست که اگر از هر عقلی تنها یک عقل صادر شود، سلسله طولیه عقول پدید می‌آید ولی هیچگاه کثرت عرضی ایجاد نمی‌شود و حال آن‌که کثرت عرضی وجود دارد، بنابراین، از هر عقلی تنها یک عقل صادر نمی‌شود. با توجه به این نکته فلاسفه گفته‌اند علاوه بر هر عقل، موجود دیگری از عقل اول صادر می‌شود که از طرفی استقلال ندارد تا قاعده الواحد نقض شود و در عین حال معدوم هم نیست تا کثرت عرضی تبیین نشود. به همین خاطر است که گفته‌اند عقل اول از جهت وجود واحدش از علت نخستین پديد امده است و از اين‌جهت واحد است و در عین حال که وحدت دارد جنبه کثرتی نیز دارد چون ماهیت و امکان دارد، بنابراین، عقل اول درعین حال که ذاتاً واحد است ولی بالعرض کثیر است. از آن‌جا که جهت کثرت عقل اول یعنی ماهیتش مجعول نیست بنابراین آن‌چه از واجب تعالی افاضه می‌شود یک امر وحدانی است ولی در عین حال ماهیت و امکان از لوازم انفکاک ناپذیر وجود عقل اول است و می‌تواند سبب پیدایش موجودات دیگر شود. بدین صورت که عقل اول از جهت وجودش سبب پیدایش یا فیضان عقل دوم می‌شود و از جهت ارتباطش با واجب تعالی یا از جهت مشاهده خدای متعال، نفس فلک اقصی که نفس کلی، فلک نهم و مانند آن گفته می‌شود را صادر می‌کند و از جهت ماهیتش جسم فلک اقصی را و همین طور. این مباحث مبتنی بر طبیعیات قدیم است که اکنون فاقد اعتبار است، بنابراین پرداختن بیشتر از این به آن لازم به نظر نمی‌رسد.

تعداد ملائکه عقلی
تعیین تعداد ملائکه عقلی از حیطه کار فیلسوف خارج است. برخی از عرفا تعداد این ملائکه  که سبب پیدایش موجودات جهان طبیعت هستند را به نوزده رسانده‌اند. همان نوزده تایی که محیط و مسلط بر جهنم هستند. برخی تعداد آن‌ها را سی و چهار دانسته‌اند. این گروه با توجه به این‌که عقول را هجده عدد دانسته‌اند و برای هر کدام از این عقول یک جنبه باطن و یک جنبه ظاهر قائل شده‌اند و از طرفی یکی از این عقول که انسان کامل است را با جنبه بطون و ظهورش از مجموع کم می‌کنند، می‌شود سی و چهار تا .برخی انسان کامل را به این مجموعه اضافه کرده‌اند و تعداد را به سی و پنج رسانده‌اند. عرفا طبق محاسباتی که انجام می‌دهند این عدد را در دو ضرب می‌کنند می‌شود هفتاد که تعیین کننده مراتب عالم هستی است و حجاب های اسماء الهی را تبیین و تثبیت می‌کند. برای آشنایی بیشتر به کتاب « جامع الاسرار » و « المقدمات من کتاب نص النصوص » می‌توان مراجعه نمود. این دو کتاب اثر مرحوم « سید حیدر آملی » است که هم از عرفای شیعه است و هم قلم بسیار روانی دارد به گونه ای که هر کسی که کمترین آشنایی با مباحث پیچیده عرفانی داشته باشد می‌تواند مطالب عرفانی را متوجه شود .

دو دلیل برتعدد عقول و مدبرات عالم طبیعت

دلیل اول
مقدمه اول :هر متحرکی نیازمند به محرک است .
مقدمه دوم : متحرک های متعدد، محرک های متعدد نیز دارند.
مقدمه سوم : ممکن نيست همه محرک ها  بی واسطه از واجب تعالی صادر شده باشند، زیرا لازمه‌اش وجود کثرت در ذات واجب تعالی است.
نتیجه : بنابراین به تعداد متحرک ها، محرک عقلانی وجود دارد. به تعبیر فلسفه هر نوعی یک محرک عقلانی دارد یعنی به تعداد متحرک های کلی یا انواع متحرک ها یک محرک وجود دارد و به تعبیر عرفانی هر موجودی خود متحرک خاص دارد و یک اسم جزئی بر او حاکم است.

دلیل دوم
حرکت های طبیعی دارای علت است. علت آن‌ها یا طبیعی است یا فوق طبیعی. اگر فوق طبیعی باشد همان جواهر مفارق از ماده است، اگر طبیعی باشد فاعل آن‌ها یا دارای شوق و اراده است یا نیست. اگر نیست طبیعتی مانند خود اوست که نیاز به محرک دارد و اگر شوق و اراده دارد این شوق و اراده به غایتی عقلی منتهی می‌شود که همان جواهر مجرد یا ارباب انواع است، بنابراین، عقول محرک و مدبرات عالم طبیعت بسیارند اما تعدادشان مربوط به فیلسوف نیست .