مسلک اول: اموری که برای همه علوم لازم است؛ امور عامه - فصل هشتم: مساوقت وجود با شیئیت
فصل هشتم: مساوقت وجود با شیئیت (ص75)
تعریف تساوق
تساوق اعم از ترادف و تساوی است. ترادف، اشتراک الفاظ در معنی واحد؛ تساوی، اشتراک الفاظ در مصادیق؛ تساوق، وحدت دو مفهوم علاوه بر مصادیق در حیثیت صدق.
معنی مساوقت وجود با شیئیت این است که هر موجودی از همان جهت که موجود است، شیئ است و بالعکس. در برابر بیشتر معتزله که شیئ را اعم از وجود و موجود میدانستند و برخی از اشیاء (ماهیات معدوم) را غیر موجود میپنداشتند.
ادعای متکلمان: اتصاف به صفات، مستلزم وجود ذات نیست بلکه در صورت ثبوت هم بدانها متصف میشود، هرچند وجود نداشته باشد. در واقع، ثبوت شرط اتصاف است نه وجود.
دلایل نفی مساوقت میان وجود و شیئیت
یکم: تمایز بین معدومات: بر اساس قاعده فرعیت، تمایز بین معدومات، فرع بر وجود آنهاست، حال آنکه معدومات وجود ندارند ولی تمایز دارند. پس باید نوعی ثبوت داشته باشند تا از هم متمایز باشند. پس معدومات و ممتنعات در عین معدوم بودن، گونهای از ثبوت دارند.
پاسخ: تمایز بین معدومات و ممتنعات در ذهن و اعتبار است، نه خارج.
دوم: اتصاف ماهیت به امکان: امکان از اوصاف وجودی ماهیت است، پس باید موصوف وجود داشته باشد تا وصف وجودی داشته باشد، حال آنکه ماهیت پیش از وجود به امکان متصف میشود. حال که وجود ندارد، پس ثبوت دارد.
پاسخ: اولاً امکان امری عدمی است. ثانیاً اعتباری است، زیرا موصوف آن اعتباری است.
سوم: تعلق قدرت به ممکنات: تعلق قدرت خدا به ممکنات فرع بر ثبوت متعلق آن است.
پاسخ: قدرت در تصور، به غیر محتاج است، نه در تحقق، مگر آنکه صفت اضافی باشد.
چهارم: اتصاف ممکن به عدم: اتصاف، فرع ثبوت موصوف است. پس ممکن ثبوتی دارد که به عدم متصف میشود.
پاسخ: اتصاف ممکن به عدم، سلب اتصاف است، نه اتصاف.
پنجم: امکانِ علت نیاز به علت: علت نیاز امکان است. امکان وصف ماهیت است. پس ماهیت نوعی ثبوت دارد تا موصوف امکان باشد.
پاسخ: علت نیاز به علت، تحلیلی است، نه خارجی.
ششم: تفسیر برخی از آیات مانند: «ان زلزلة الساعة شیئ عظیم»: شیئ در کریمه یادشده معدوم است، در حالی که موصوف امر موجود است. پس باید ثبوت داشته باشد.
پاسخ: موصوف عظمت، زلزله آینده است، نه چیزی که اکنون معدوم است.
هفتم: استحاله تعلق جعل به ماهیت: اگر جعل به ماهیت تعلق گرفته، به ماهیت معدوم تعلق گرفته است نه موجود.
پاسخ: ماهیت مجعول نیست بلکه وجودی که در خارج عین ماهیت است، مجعول است.
هشتم: علم خدا به اشیاء قبل از ایجاد: اشیاء قبل از ایجاد معدومند. علم به معدوم محال است. پس اشیاء قبل از ایجاد ثبوت دارند.
پاسخ نقضی: خدا به محالات نیز علم دارد ولی محالات ذاتی حتی طبق نظر متکلمین هیچ نحو ثبوتی ندارند.
پاسخ حلی: خدا با علم به ذات خود، علم به همه اشیاء نیز دارد، زیرا اشیاء مظهر اویند.
نهم: اخبار از معدوم
پاسخ: اخبار از معدوم قضیه خارجی نیست بلکه حقیقی است که در قوه شرطیه است.
پاسخ به ادعای متکلمان: در هر قضیهای حتی در قضیه «الإنسان إنسان» باید موضوع وجود داشته باشد تا محمول بر آن حمل شود. اگر موضوع معدوم باشد، حتی قضیه حمل اولی نیز کاذب است، زیرا انسانی نیست تا انسان باشد. به تعبیر دیگر، حتی ثبوت ذات و ذاتیات شیئ متوقف بر وجود آن است.
علامه: حتی تحقق ذاتیات ماهیت نیز به واسطه وجود است.
منظور از «المعدوم المطلق لایخبر عنه» خبر از مفهوم آن و حمل اولی نیست بلکه حمل شایع است.
بیان دوم متکلمین در رابطه وجود و ثبوت
میان موجود و معدوم واسطهای است به نام حال، که نه موجود است و نه معدوم، زیرا اگر وجود موجود باشد، تسلسل لازم میآید. اگر معدوم باشد، تناقض. پس باید واسطه میان اینها باشد.
(ص76) و ربما اثبتوا: ظاهر عبارت این است که سه نظر وجود دارد: 1ـ معدوم ممکن ثابت است. 2ـ صفات نه موجودند نه معدوم. 3ـ حال، واسطه بین وجود و عدم است. اما بین نظر دوم و سوم فرقی نیست، زیرا هر حالی صفت است و هر صفتی حال است. به این دلیل به «حال» حال گفتهاند که صفت موجودی است که نه موجود است و نه معدوم. به دلیل اینکه صفت است، حالّ در موضوع و موصوف است. ذات محل آن صفت است. پس در واقع دو نظر وجود دارد، نه سه نظر.
منشأ آن: شیخ در مباحثات (ص94) دو قول به معتزله نسبت داده است: 1ـ معدوم ممکن، ثابت است. 2ـ صفت نه موجود است و نه معدوم. شیخ اشراق هم در مطارحات (ص203) دو قول به متکلمان نسبت داده: 1ـ معدوم ممکن، ثابت است 2ـ حال واسطه بین وجود و عدم است.
دو پاسخ ملاصدرا به واسطه بین وجود و عدم
پاسخ1: اگر مقصود متکلمان مجرد اصطلاح است، مانعی ندارد. اما اگر غیر این است، از دو حال خارج نیست: أـ یا به علت غفلت از وجود ذهنی است که موجود را منحصر به وجود خارجی میدیدند و وجود ذهنی را ثابت مینامند. اگر این هم باشد، قابل قبول است.
بـ یا معدوم ممکن را که نه در ذهن است نه در خارج، ثابت میدانند. اگر این باشد، باطل است.
قول به حال و ثبوت و مانند آن خلاف عقل و بداهت است و پرداختن بیشتر بدان لازم نیست.
پاسخ2: قول به ثبوت معدوم باطل است، زیرا اگر ممکن در خارج معدوم باشد، یا ثابت است یا منفی، زیرا ثابت و منفی نقیض هماند. ولی هر دو قسم محال است، زیرا اگر منفی باشد، لازمهاش این است که ممکن محال باشد و اگر ثابت باشد، لازمهاش این است که موجود باشد و مستلزم این است که هم معدوم باشد و هم موجود، اگرچه میگوید نه موجود است نه معدوم ولی لازمه کلامش این است که هم موجود است و هم معدوم.
(ص77) عدم اتصاف الله تعالی به موجود و معدوم
دلیل1: لفظ موجود و معدوم، اسم مفعول است و کاربرد آن در مورد خدا، با تنزیه او سازگار نیست، زیرا هر مفعولی، فاعل دارد و خدا فاعل ندارد.
پاسخ: اگر مقصود صرفاً کاربرد الفاظ درباره حق تعالی است، این اختصاص به موجود ندارد بلکه بیشتر بلکه همه الفاظی که درباره حق تعالی بهکار میرود، مقصود معانی اشرف از آن است که درباره خلق بهکار میرود.
دلیل2: اگر موجود در مورد خدا بهکار رود، لازمهاش این است که خدا در وجود با مخلوقات مشترک باشد که با ادله توحید سازگار نیست.
(ص78) پاسخ: لازمه نفی کاربرد لفظ موجود درباره حق تعالی، تعطیل عقل از معرفت خداست.
پرهیز از اشتراک، مستلزم نفی کاربرد هر لفظ دیگری مانند حقیقت، ذات، شیئ و مانند آن است.
اگر حق تعالی شیئ نباشد، لاشیئ است و تناقض و همینطور باقی الفاظ. این یعنی تعطیل مطلق باب معرفت.
علت تمایل به این اقوال باطل این است که اینها تمایل به امور عقلی داشتند، ولی نه توانایی تعقل فلسفی داشتند و نه ذوق عرفانی، ازاینرو کتابهای یونانیان را فلسفه میانگاشتند، در حالی که همه آثار یونانی فلسفه نبود.