عرفان عملی (1): آداب - آداب حضرت ربوبيت
آداب حضرت ربوبيت
نخست يادآوري دو نكته لازم است:
يكم: رابطه ادب و معرفت
عرفان عملي بهطور عام و حفظ آداب و رعايت آن بهطور خاص، با توجه به معرفتي انجام ميشود كه از طريق يكي از راههاي شناخت حق تعالي بهدست آمده است و هرچه معرفت تمامتر وكاملتر باشد، رعايت آن دقيقتر و راحتتر خواهد بود. بدين خاطر كه هرچه معرفت به كمال حق تعالي بيشتر باشد، انس به جمال و حب به جلال افزون خواهد شد و در نتيجه به محبت ميانجامد.
به تعبير ديگر، آدمي اولاً، از سويي ميل و گرايش به كمال دارد و به همين خاطر، حقيقتجو، عدالتطلب و جمالدوست و كمالخواه است و از سويي ديگر، اين خواستههاي آدمي جز در ذات و صفات و اسماء و افعال الهي وجود ندارد. بنابراين اگر پرده از روي خواستهها و گرايشهاي انسان برداشته شود و حقيقت آن آشكار شود، او تنها حق تعالي را ميطلبد، ميل او به زيباييها، پوششي است بر آن ميل مقدس به زيبايي مطلق.
دنياي محبوب
به همين خاطر است كه حضرت ختمي مرتبت فرمود: «حبّب إليّ من دنيا كم ثلاث: الطيب و النساء و قرة عيني في الصلاة»؛[25] از دنياي شما سه چيز را دوست دارم. پيداست كه دنيا محبوب حبيب خدا نيست، چه از اسم آن پيداست كه دنيا و پست است.
از اين گذشته، نور چشم انبياء و اولياء، مايه سكون صديقان و اصفياء كه نماز است، چگونه ميتوان امري دنيايي باشد. چنين نيست كه هرچه در عالم طبيعت رخ دهد يا وجود يابد، دنيا باشد، چه اينكه خود خداي متعال نيز در دنيا هست. مگر نه اين است كه فرمود: «أقم الصلاة لذكري»؛[26] ذكر خداي متعال كه اعظم عبادات و افضل طاعات است كجا و دنيا و پستي كجا؟ و مگر نه اين است كه «ألا بذكر الله تطمئن القلوب»،[27] ذكر خدا و اطمينان و آرامش دوست و برترين خلق خدا، آن هم دنيايي، چنين نباشد، بلکه ممکن نيست.
حاصل آنكه آنچه از دنياي شما، محبوب عصارة جمال و جلال الهي قرار گرفته است، براي شما دنياست؛ «دنياكم»، نه از دنياست كه بين آن دو بسي تفاوت است.
اولين چيزي كه به نظر شما دنياست، ولي در واقع اينگونه نيست، «زنان» هستند. آنگاه عطر و بالاخره نماز؛ رخ زيبا و بوي زيبا و حال زيبا! اين سه زيبايي، يا خود عين قرب است و يا وسيله قرب.
به يقين بعد يا عامل بعد از حق تعالي نيست، چه اينكه اگر چنين بود، او كه به قرب «أو أدني»[28] رسيده است، نهتنها گرد چنين چيزي نميگرديد، بلكه هرگز خيال آن را نيز در سر نداشت. البته اين اختصاص به وجود مقدس حضرت ختمي مرتبت ندارد، اگرچه كمال آن از آن اوست.
به بيان ابن عربي، از «اسرار اختصاص» است. او با اشاره به كريمة، «إني أريد أن أنكحك احدي ابنتي هاتين علي أن تأجرني ثماني حجج فان أتممت عشراً فمن عندك»،[29] ميگويد: از آنجا كه موسي قدر و ارزش اين معرفت را دريافت، در برابر مهر زني خود را ده سال اجير گردانيد.[30]
وي در فتوحات مكيه ميگويد: فمن عرف قدر النساء و سرّهن لم يزهد في حبهن بل من كمال العارف حبهن فانه ميراث نبوي و حب الهي.[31]
بگذريم كه اين ميل به جمال و جلال كه محور همه تلاشها، كوششها، سابقهها، جنگها، صلحها، آبادانيها و دوستيها و دشمنيهاست، ريشه در جاي ديگري دارد كه اكثر مردم از آن بيخبرند و اگر بدانند، اگر جنگي درگيرد هرگز تمام نميشود. چه نيك است ناداني!!
ثانياً، هرچه معرفت بيشتر باشد، اين محبت افزون ميشود و در واقع محبت ميوه و ثمرة معرفت است، البته معرفت همراه با خشيت. هرچه معرفت بيشتر باشد، محبت و خشيت بيشتر خواهد شد. بنابراين معرفت درست و دقيق در بخش نظري عرفان، در رعايت آداب، سخت كارساز است.
دوم: رابطه ادب و محبت
حفظ ادب، هم ثمره محبت است و هم تخم محبت. هرچه محبت كاملتر باشد، اهتمام محب به رعايت آداب حضرت محبوب بيشتر خواهد بود و هرچه ادب محبت نسبت به وي بيشتر باشد، نظر حضرت محبوب بر او بيشتر خواهد بود و هرچه نظر وي بر او بيشتر باشد معرفت محب به وي بيشتر خواهد شد. به همين خاطر است كه ادب مقربان الهي از غير آنها به مراتب بيشتر است و بايد هم چنين باشد. همانگونه كه مقربان ملكوت با بيگانگان متفاوتند.
آن ميل ذاتي و كشش فطري (و علم حضوري) به كمال و جمال، سبب اندك جنبش و حركتي ميشود. البته اندك بودن آن به اين خاطر است كه به بيراهه ميرود و در كسب ابزار و وسايل، درنگ ميكند و از آن گذر نميكند.
اين جنبش و حركت، سبب معرفتي مناسب و در خور آن ميگردد و آن معرفت به نوبه خود وسيله محبت به مقصود ميگردد و آن محبت اجمالي آغازين، كه در ذات و فطرت هر كسي نهفته است، آشكار و بارور ميگردد و به محبت آگاهانه تبديل ميشود و ثمرة آن حفظ و رعايت ادب خواهد بود، از اين رو، رعايت ادب آنهم بهطور پيوسته، جز از صاحب معرفت نشايد. رعايت ادب نشان فهم و معرفت صاحب آن است. با يادآوري اين دو نكته كه تفصيل آن را در «عشق و عاشقي» آورده ايم، به بيان آداب حضرت ربوبيت ميپردازيم:
1ـ مشاهدة تنها جمال ربوبيت
نظر از مشاهدة جمال ربوبيت بر ندارد و به تماشاي غير او متوجه و مشغول نگردد. يك چشم داشته باشد يا همة وجودش يك چشم باشد و آن يك چشم را بر او بدوزد و در هيچ حال نه به اختيار و نه به اضطرار از او رو نگرداند. چشم و گوش و ذهن و خيال و دل و جانش، بهطور كامل متوجه حضرت ربوبيت باشد و يك چشم بر هم زدني از او رخ بر نتابد كه اين شرط محبت است تا چه رسد به عشق. آنكه چشم به غير دارد يا چشم به دوست دارد، ولي خيالش متوجه غير است، دلش هواي چيز ديگري دارد، سوداگر است، نه دوست. دوست آن است كه در همه وقت و همه حال و با همه وجود نگاهش، خيالش، بيرون و درونش متوجه دوست باشد. چه نيك سروده است
لي حبيب خياله نصب عيني |
سره في ضمائري مكنون |
إن تذكرته فكلي قلوب |
أو تأملت فكلي عيون |
دوستي دارم كه نام و ياد او، تصوير و تمثال او، تابلو ديدگان من است؛ جز به او نمينگرم، درون و جانم از او سرشار است و اگر زبانم بيحركت است، دل و جانم پيوسته متوجه اوست. هرگاه به ياد او افتم، (كه هميشه چنين است) همه وجودم دل است و در ياد او و هرگاه بدو مينگرم، همه وجودم چشم است و دوخته بر جمال او.
دوستي چيزي جز اين نيست و اگر كسي به دوست خود معرفت داشته باشد و معرفت او به كمال و تمام باشد، جز اين نخواهد بود. اميرمؤمنان صلوات الله عليه فرمودند: «إن الله تعالي يقبل علي العبد اذا قام في الصلوة، فاذا التفت قال تعالي يابن آدم! عمّن تلتفت؟ ثلاثة فاذا التفت الرابعة، أعرض عنه».[32]
آنگاه كه بندهاي رو به نماز آورد، خداي متعال نيز رو به او آورد. پيش از اين گفتيم كه نماز، محبوب حبيب خداست، يعني جايگاه ابراز محبت و چون محبت دو طرفه است، محبوب به محب پاسخ ميدهد؛ غير از معامله و سوداگري است.
آنگاه كه بندهاي به نماز ميايستد، ابراز محبت كرده است و از اينرو خداي متعال به محبت او پاسخ ميدهد و هرگاه بنده در نماز، به غير خدا توجه ميكند، ذهن و خيالش به پرواز در ميآيد، از محبت بيرون ميرود و به معاملت رو ميآورد، آنهم معاملت با غير محبوب، خداي متعال تا سهبار بدو ميفرمايد به كه توجه كردهاي و به چه چيز از من رو گرداندهاي.
اگر سهبار اين توجه به غير تكرار شد، خداي متعال نيز از رو ميگرداند، چه اين توجه خدا به بندة نمازگزار پاسخ محبت بنده بود و اگر محب بلغزد و در محبت وي اندكي خلل حاصل شود، محبوب او را نگه دارد، ولي اگر تكرار شد كه نشاندهندة نبودن محبت است، ديگر محبتي در بين نيست تا خدا نگاه محبتآميز داشته باشد. در روايت ديگر جملهاي علاوه دارد كه بازگو ميكنم:
«إن العبد اذا قام الي الصلوة فانه بين يدي الرحمن فاذا التفت قال له الرب: الي من تلتفت؟ الي من هو خير لك مني؟ ابن آدم، أقبل اليّ فانا خير لك ممن تلتفت اليه».[33]
آنگاه كه بندهاي به نماز ميايستد، در حضور رحمن ايستاده است. ايستادن در حضور رحمن و برخورداري از رحمت بيكران او، اگر سبب تقويت محبت نگردد، چه چيز سبب آن خواهد شد.
آنگاه كه بنده به غير خدا توجه ميكند، پروردگار بدو ميفرمايد: به كه مينگري؟ به بهتر از من؟! زهي ناداني كه كسي در پي بهتر از خدا باشد. مگر بهتر از او هم قابل تصور است؟ هر حسن و جمال و بهايي را كه ميطلبي، اندكي از آن رحمت بيكرانه است.
خداي متعال خود پاسخ ميدهد كه فرزند آدم! بهسوي من آي، كه من از آنچه بدان مينگري براي تو بهترم، دواي درد تو منم، آرامش دل تو منم، خوشي و سرخوشي تو منم.
به همين خاطر است كه دربارة حضور قلب در نماز، كه ابراز محبت است، بسيار سفارش شده است كه جز از راه معرفت نميتوان بدان دست يافت. نماز مجلس عشق است، محفل رازورزي است؛ حضور يار است، ياري كه خود طلب كرده است.
اگر بندگان خدا، خدا را شناسند و به طلب آن غني بالذات و بينياز از اغيار پي ببرند، حق است كه دچار رعشه و غشوه شوند؛ به سكر و طرب آيند؛ به مستي در افتند و اگر جان دهند، آنان را سرزنش و ملامتي نيست؛ يك محبوب كامل سر تا پا آراسته كه روي مهرويان عالم تابشي از پس هزاران حجاب، از جمال اوست، نهتنها محب را ميپذيرد بل او را طلب ميكند، به خود ميخواند، چند صد هزار نبي و ولي را به دعوت او فرستاده است. با شنيدن طلب آن يگانه چنان به تب و تاب ميافتيم كه اگر نبود مقدارت الهي، يك لحظه روح در بدن نميماند. «و لولا الاجل الذي كتب الله عليهم لم تستقرّ ارواحهم في اجسادهم طرفة عين».[34] تو خود حدس بزن كه اگر آن يگانه جمال و جلال، دوستان و محبان خود را به خود دعوت كند، مجلس چگونه بيارايد. امير كائنات صلوات الله عليه فرمود:
«للمصلي ثلاث خصال: ملائكة حافين به من قدميه الي اعنان السماء و البر يغشي عليه من رأسه الي قدمه و ملك عن يمينه و عن يساره، فان التفت قال الرب تعالي: إلي خير مني تلتفتُ؟ يابن آدم لو يعلم المصلي من يناجي ما انفتل».[35]
به زبان خود گوييم كه نمازگزار كه به دعوت الهي به ملاقات او و دست به مناجات و گفتگوي با او آمده است، براي اين منظور به مجلسي رود كه ملايكه از راست و چپ و از پاي او تا همه پهناي آسمان بر گرد او طواف ميكنند و بدو تعظيم و حرمت مينهند، از سر تا پاي او را به نيكي و زيبايي بيارايند. بندهاي در چنين مجلسي و حضوري، اگر غفلت كند و به غير توجه كند، خداي متعال بدو گويد: آيا به بهتر از من نظر داري؟ اي فرزند آدم! اگر نماز گزار بداند كه با كه سخن ميگويد و نجوي ميكند، هرگز از نماز بيرون نرود و نجواي خويش به پايان نرساند. حاصل آن كه در حضور يار توجه به غير او ترك ادب است.
2ـ توجه به مرتبه خود
بهخاطر لطف و محبت و گفتگو و نجوا با حضرت عزت، قدر و اندازه و مرتبة خويش را فراموش نكند و از حد عبوديت و اظهار فقر و مسكنت تجاوز ننمايد. چنان باشد كه حبيب خدا صلي الله عليه وآله در مجلس محبت بود. او كه در محبت بدانجا رسيد كه بالاتر از آن در خيال نگنجد. چنان بود كه خداي متعال در وصف او فرمود: «ما زاغ البصر و ما طغي»؛[36]نه ديدهاش لغزيد و نه از حد خويش تجاوز كرد. دوستي را بايد با تقاضاي مناسب با مقام فقر در آميخت تا محب بودن خلق و محبوب بودن خالق باقي باشد.
موسي به سبب لذت سماع كلام الهي و ذوق مواجيد قرب و سكر قلب از جرعهاي توحيد، سررشته تميز از دست بيرون داد و از حد عبوديت تجاوز نمود و از سر انبساط به سؤال «أرني أنظر اليك»[37] درآمد. حضرت عزت دست رد بر طلب او زد و گفت: «لن تراني يا موسي»[38] و از ملأ اعلي اين آواز آمد كه:[39] «ما للتراب و رب الارباب».[40]
ادب نخست اين بود كه قدر او بدانيم و به غير اشتغال نيابيم و از او غفلت نكنيم. ادب دوم اين است كه اندازه خويش شناسيم و از حد خود تجاوز نكنيم كه «لن يهلك امرأ عرف قدره»؛[41] آنكه اندازة خويش شناسد، از رحمت خداي متعال برخوردار است، چون آن خواهد كه شايستة اوست و آن كند كه بايستة اوست؛ نه بيش و نه كم.
رحمت خدا بر او باد كه مهر فقر را بر پيشاني خود ببيند و لحظهاي از آن غافل نشود كه «يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله و الله هو الغني الحميد».[42] فقير گرچه با غني نشيند، نيازمند اگرچه با بينياز همراه شود و اگرچه از لطف و رحمت و غناي او برخوردار باشد، باز هم فقير است. پس فقر خويش فراموش نبايد كرد، هرچند در مجلس انس و محبت باشد، چه همين توجه به فقر و نيازمندي ماست كه ما را بدانجا رسانده است.
3ـ حسن سمع و استماع كلام
حسن سمع و استماع كلام و اوامر و نواهي الهي و ترك حديث نفس تا چه رسد به حديث با غير. چنان بشنود كه هرگاه آيتي از قرآن مجيد در هر حال بر زبان كسي جاري شود و او بشنود، آن را از متكلم حقيقي بشنود و زبان خود يا غير را واسطه بداند، همانگونه كه درخت واسطه بود و «إني انا الله»[43] را به سمع موسي رساند و جبرئيل واسطه بود و قرآن را بر پيامبر فرو آورد.
پيوسته شنيدن سخن حق را بر شنيدن سخن خلق ترجيح دهد و به هنگام شنيدن سخن حق، نهتنها از خلق بيرون شود بلكه از خود بيرون شود تا همة وجودش گوش شود. «إذا قرئ القرآن فاستمعوا له و أنصتوا لعكم ترحمون».[44] در كلام خدا، حرف و سخني نياورد، خاموش باشد و آنگاه نيك بشنود؛ آنگونه بشنود كه اگر حضور آن صاحب جمال و جلال را مشاهده ميكرد، ميشنيد. سخن از خداي حاضر بشنود نه از خداي غايب؛ سخن را با حضور بشنود نه با غيبت.
4ـ حسن سؤال و تحسين خطاب
سخن گفتن و طلب كردن آدابي دارد كه با تفاوت متكلم و مخاطب تفاوت مييابد. عرف نيز امر و نهي و دستور خردسالان به بزرگسالان را ناپسند ميشمارد. اگرچه طلب ممكن است طلب كوچك از بزرگتر باشد يا طلب بزرگ از كوچك و يا از مساوي به مساوي، ولي در يكي تقاضا باشد و در ديگري دستور و در سومي سفارش. درخواست بنده از خداي خويش بايد با حال بندگي و ربوبي سازگار باشد. حتي اگر تقاضا پسنديده باشد (كه بايد باشد) و حتي اگر خود خدا امر به تقاضا كرده باشد، بايد اين تناسب بين متكلم و مخاطب رعايت شود.
از نظر عرفا سؤال و خطاب انبياء، الگوي سؤال و خطاب ماست. به عنوان نمونه، آنگاه كه ابراهيم براي گنهكاران و انحرافپيشگان طلب آمرزش ميكند، به تعبير قرآن، ميگويد: «فمن تبعني فانه مني و من عصاني فانك غفور رحيم».[45]
آنانكه پيرو من هستند از منند و آنانكه نافرماني مرا كردهاند، تو آمرزنده و مهرباني. نگفت آنانكه از من هستند را چنين و چنان كن، همين اندازه گفت كه از من هستند و نيز درباره منحرفان نگفت: فاغفر لهم و ارحمهم. بلكه گفت: «إنك غفور رحيم». گويي چنين گفته است كه آنانكه پيرو من هستند، از منند و تو خود داني و آنانكه پيرو من نيستند، تو آمرزندهاي، باز هم خود داني.
عيسي در طلب دفع عذاب از امت خويش و طلب آمرزش براي آنان از حضرت عزت گفت: «إن تعذبهم فانهم عبادك و إن تغفرلهم فانك انت العزيز الحكيم»؛[46] اگر آنان را كيفر دهي، «بندگان» خود را كيفر دادهاي؛ كيفر كردن بنده رواست و هيچ ستمي بر او نيست، ولي چه كسي «بنده» خود را كيفر كند؟! مگر آنكه به مصلحت باشد و اگر آنان را بيامرزي، بندگان خود را آمرزيدهاي، تويي داراي عزت و حكمت. نگفت لا تعذبهم و اغفر لهم.
ايوب در طلب شفا و رحمت الهي گفت: «إني مسني الضر و انت ارحم الراحمين»؛[47] خدايا به رنج و سختي افتادهام و تويي مهربانترين مهربانان. نگفت اكشف عني الضر و ارحمني. او چنين نگفت ولي خداي متعال فرمود: «فاستجبنا له فكشفنا ما به من ضر».[48] ما ناگفتة وي را شنيديم و اجابت كرديم، رنج از او دور گردانديم.
عيسي در پاسخ به خطاب الهي كه: «أ أنت قلت للناس اتخذوني و أمي الهين من دون الله».[49] گفت: «إن كنت قلته فقد علمتَه»،[50] نگفت: ما قلته.
از نگاه عارفان، ادب حسن سؤال و تحسين خطاب، لازمه خودشناسي و خداشناسي است. آنكه خود را بشناسد و فقر و تهيدستي خويش را بيابد و از شناخت احاطه عظمت خداي خويش بهرهاي داشته باشد، جز به دستور او طلب نخواهد كرد و گر به دستور او طلب كند، همانگونه طلب كند كه خود او خواسته است.
مگر نه اين است كه او به نهان و آشكار آگاه است و مگر نه اين است كه موجود فقير و تهيدست بر غني مطلق تأثير نميگذارد، بلكه تأثير بر او ممتنع است و اصرار و پافشاري و الحاح ملحّان او را به كاري وادار نميكند؟ پس آنگونه گويد كه همو خواسته است و با مقام كبرياء و عزت او سازگار باشد.
5ـ اختفاي نفس در مطاوي انكسار
اختفاي نفس در مطاوي انكسار و گم كردن وجود خود در ظهور آثار نعمتهاي الهي و به گاه ياد كردن نعمتي از نعمتهاي الهي. سالك بايد همه فعلها را فعل او بيند و خود را جز واسطه نبيند، آنهم واسطهاي كه وساطت خود را نيز از خدا دارد.
گمان مبرد كه اگر به نعمتي دست يافته است، خود بدان دست يافته است، چنانكه عوام چنين گمان ميبرند. اگر به نعمتي دست يابند، آن را به هوش، فكر، دانايي و زرنگي و تلاش و كوشش خود نسبت ميدهند. همانگونه كه قارون در پاسخ موسي كه بدو ميگفت: «و أحسن كما أحسن الله اليك»؛[51] همانگونه كه خدا به تو نيكي كرد، تو نيز به ديگران نيكي كن، ميگفت: «إنّما اوتيته علي علم عندي»؛[52] من با توان و استعداد خويش بدينجا رسيدهام و آنچه دارم، نتيجه كار و تلاش خودم است.
قارون چنان در حجاب نفس مانده است كه فاعليت حق تعالي نميبيند. آنچه ميبيند ظاهر كار است كه خود جنبيده است، اما كه او را جنبانده است و وسايل و مقدمات آن جنبش را فراهم ساخته است، از ديد او پنهان است. سالك بايد هنگام يادآوري نعمتهاي الهي، خود را نبيند تا درست ديده باشد؛ نبوده را بوده نپندارد كه جهل مركب است.
بايد از رسول خدا بياموزد و به او اقتدا كند كه فرمود: «زُويَت لي الارض فاريت مشارقها و مغاربها»؛[53] زمين براي من منقبض و جمع گرديد تا خاور و باختر زمين به من نمايانده شد. نميفرمايد: رأيت مشارقها و مغاربها، بلكه فرمود: اريت، با سلب اضافة فعل به خود و نفي ديدن از خود؛ وجود خود را پنهان نمود تا به ادب نزديكتر باشد.
همچنين در حمد و ستايش خداي متعال، فرمود: «لاأحصي ثناءً عيلك، أنت كما أثنيت علي نفسك»؛[54] من تو را ستايش نميكنم، تو خود ستايش خويش ميكني. حمد و ستايش را به خود نسبت نميدهد، فعل را به فاعل حقيقي آن نسبت ميدهد كه به ادب نزديكتر است.
6ـ حفظ اسرار الهي
افشاي اسرار الهي، دور افتادن از بساط قرب است و سبب عتاب و عقاب ميشود.
امام رضا صلوات الله عليه فرمودند: «لا يكون المؤمن مؤمناً حتي يكون فيه ثلاث خصال سنة من ربه و سنة من نبيه و سنة من وليه؛ فاما السنة من ربه فكتمان السر و اما السنة من نبيه فمداراة الناس و اما السنة من وليه فالصبر في الباساء و الضراء». [55]
مؤمن تا سه ويژگي نداشته باشد مؤمن نيست؛ نخست رازداري، آنگاه مردمداري و در پايان بردباري و از آنجا كه تا كسي مؤمن نباشد، سالك نخواهد بود كه اول شرط سلوك ايمان است و ايمان آغاز سلوك است، بنابراين رازداري شرط سالك است.
و نيز از آنجا كه سالك در ميانة راه سلوك خود، از سوي خداي متعال مورد پذيرايي قرار ميگيرد و از انواع نعمتهاي ويژه برخوردار ميگردد و از كرامتها و نوازشها بهرهمند ميشود و آشكار ساختن آن يا سبب خودبيني است و يا جز خودبيني چيزي نيست، افشاي آن را ناروا دانستهاند تا جايي كه گفتهاند: افشاء سر الربوبية كفر.[56]
افشاي اسرار سبب حرمان از آن خواهد بود. كيست كه پنهانيهاي دوست خويش را بر ديگري بگويد. اگر گفتني بود خود بدانها گفته بود و تو را ويژه آن نساخته بود. افشاي اسرار، خيانت به دوست است. بايد سَر برود ولي سِرّ بماند. سَر دادن رواست ولي، سِر گفتن ناروا.
و مستخبر عن سر ليلي رددته |
بعمياء عن ليلي بغير يقين |
يقولون خبّرنا فانت امينها |
و ما انا ان خبرّتهم بامين |
راز ليلي از من پرسيدهاند و من چيزي از او نگفتهام و آنان را بيخبر از ليلي رد كردهام. ميگويند: تو امين و رازدار ليلي هستي، از اسرار او باخبري، ما را بدان خبر ده. نميدانند كه اگر من اسرار او را فاش كنم، ديگر امين او نيستم بلكه چون يكي از آنها خواهم بود.
7 و 8ـ ادب اوقات سؤال و سكوت
ادب اوقات سؤال و دعا و سكوت و صموت. سالك بايد اوقات لطف و رحمت و بسط كه هنگام دعا و سؤال است را بشناسد و آن را غنيمت شمرد؛ زمان را از دست ندهد و نيز قهر و سخط و قبض را و اوقات آن را كه هنگام سكوت و خودداري از تقاضا است، بشناسد.
آنكه اين دو ادب را نشناسد و زمان درخواست و تقاضا را از دست دهد، بسا نعمت بزرگي را از دست داده باشد كه جبرانناپذير باشد و در نتيجه به اندوهي گران دچار شود. چنانكه مولاي پرهيزگاران فرمود: «إضاعة الفرصة غصة».[57]همانگونه كه از دست دادن نعمت يا اسباب كسب نعمت، غم و اندوه به دنبال دارد، از دست دادن وقت و زمان نيز چنين است. با اين تفاوت كه زمان از دست رفته يا هرگز بر نميگردد و يا مانند آن به زودي بهدست نميآيد.
به فرموده امام حسن صلوات الله عليه، «الفرصة سريعة الفوت و بطئية العود»؛[58] زمان بهتندي از دست ميرود، ولي بهكندي به دست ميآيد. پس پيش از آنكه به اندوهي گران گرفتار شويم، بايد وقتشناس بوده، از وقت به بهترين صورت استفاده كنيم. «بادر الفرصة قبل ان تكون غصة»؛[59] به فرمودة امير مؤمنان صلوات الله عليه، پيش از آنكه به اندوه گرفتار آييم، زمان را دريابيم.
رعايت اين ادب به اين است كه در وقت گفتن، بگويد و در وقت سكوت، زبان در كام دارد. آنكه مراعات زمان نكند، در وقت دعا و خواستن، ساكت باشد يا در وقت سكوت، داعي و گويا باشد، وقت او كه بيشترين سرمايه اوست، باري گران بر گردن او خواهد بود و از دست دادن آن مايه پيشماني و اندوه. «ابوالحسين نوري گويد: من لم يتأدب للوقت فوقته مقت.»[60]
شرط دو ادب ياد شده اين است كه در دعا و سؤال، حال و مقام خود را در نظر داشته باشد. اگر در اوايل مقام قرب است و در انبساط مأذون نيست، نشايد كه قدم بر بساط انبساط نهد و هر چيزي را از رب العزه بخواهد، بلكه بايد عظمت و حشمت حضرت جلال از درخواست محقرات مانع شود.
گويند: شبلي روزي پيش يكي از ابناء دنيا كس فرستاد و از وي چيزي دنيوي طلب كرد. آنكس در پاسخ گفت: دنيا هم از او طلب كن كه آخرت طلبي. شبلي جواب باز فرستاد كه: تو خسيسي و دنيا خسيس و خداي شريف است و آخرت شريف. خسيس از خسيس جويم و شريف از شريف.[61]
و اگر در نهايت قرب است و در انبساط از حق مأذون است، روا بود كه در دعا و سؤال، طريق انبساط سپرد، چنانكه حق تعالي به موسي فرمود: «يا موسي! اٌطلب مني و لو ملحاً لعجينك»؛[62] هرچه خواهي از من طلب، حتي نمك غذايت را نيز از من خواه و او نيز همينگونه طلب كرد: «رب إني لما أنزلت اليّ من خير فقير»[63] و گفت خدايا نان ميخواهم.