منزل پنجم؛ پرهيز از آزردن دل - مهرورزي
مهرورزي
دستكم براي انجام وظيفه و مسؤوليت دنيوي و اخروي و رسيدن به پاداش الهي و سعادت ابدي كه مهمترين راه آن هدايت خلق خدا به رحمت اوست، كسي چارهاي جز مهرورزي ندارد. اگر با اظهار محبّت به بندگان خدا، بتوانيم آنان را به رحمت الهي نزديك سازيم، چه كاري بهتر از آن است؛ اگر بتوانيم با مهرورزي با آنان، از گناهان آنان بكاهيم، چه كاري بهتر از آن است. مگر نه اين است كه ميزان ترحّم ما بر بندگان خدا با برخورداري از رحمت او به هم وابستهاند.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: إرحَمْ مَن في الاَرض يَرحَمكَ مَن في السّماء؛[3] به زمينيان ترحّم كنيد، تا آسمانيان بر شما رحم كنند. پس چه بهتر كه با ترحّم بر بندگان خدا، سهم خود را از رحمت الهي افزايش دهيم.
به رمز و راز موفقيت رسولخدا (صلی الله علیه و آله) در ابلاغ دعوت الهي و جذب بندگان خدا توجه كنيد. او از سويي براي همگان رحمت است، «رحمةٌ للعالمين»[4] است و از ديگر سو، به خاطر همين رحمت الهي است كه نرمدل شده است و با آنان نرمخويي ميكند. «فَبِما رَحمَةٍ مِن الله لِنتَ لَهم و لَوكُنتَ فَظّاً غَليظَ القَلبِ لَانفَضُّوا مِن حَولك»؛[5]پس با رحمت خدا براي آنان نرم گشتهاي و اگر تندخوي سنگيندل ميبودي، آنان از گرد تو پراكنده ميشدند.
به همين خاطر است كه از فاسد و فاسق و جاني و پليد، مسلم و صالح و مؤمن ميسازد و اين خود شاهكار خلقت است؛ كم از كار خدا نيست، دستكم بدان شباهت دارد، بل همان است.
تو نيك نظر كن كه خدا چگونه از گِل، گُل پديد ميآورد؛ از «صَلصال كَالفخّار»،[6] «أحسن تقويم»[7] ميسازد. از گِل، دل ساختن كاري الهي است و از لجوج و عنود، رؤوف و عطوف ساختن كار بندگان خداست. اين محبّت خدا اگرچه هدفمند است و غرضي دنيوي يا اخروي در آن است، ولي غرض و هدف اطاعت خدا و انجام دستورات او و بالاخره بندگي است، از اينرو پسنديده است.
دوستي ورزيدن با بندگان خدا به قصد راهنمايي آنان و افزايش بر كمال خود، امري نيكوست، ولي نيكوتر از آن، همان است كه حبيب خدا از آن برخوردار بود. او كه اسوه ما و آباء و اجداد و نياكانمان بوده و هست، «لقد كانَ لَكُم في رَسولِ الله اُسوَةٌ حسنةٌ»،[8] چنان محبّت ميورزد كه ميخواهد براي بندگان خدا جان دهد. اين محبّت است كه اصيل است، همان است كه محبوب او فرمود:
لَعلَّك باخِعٌ نفسَك ألاّيكونوا مؤمنين؛[9]اي حبيب من! تو چرا ميسوزي، چرا چنين جان ميدهي، گمراهي آنان زياني بر خودشان است نه بر تو، تو چرا چنين در تب و تابي؟ «إنّك لَنتَهدِي مَن أحبَبتَ ولكنَّ الله يَهدي مَن يَشاء»؛[10] تو هركه را كه خواهي، هدايت نكني، اين منم كه هركه را كه خواهم هدايت كنم، پس چرا چنين جوش و خروش، چنين سوز و گداز؟ ديگران از نشستن بر سر سفره رحمت الهي سرباز ميزنند و تو خون دل ميخوري؟!
ميدانيم كه اين خطاب اگرچه به ظاهر يادآوري و بازداشت است، ولي در واقع توصيف كمال حبيب خداست، چون كه او خواهد همه خوش باشند، همه در باغ رحمت الهي غنوده باشند، همه در ناز و نعمت او آسوده باشند، چون بنده محبوب اويند، هرچند ميداند كه نميشود، شايد كه شد. اگرچه در غيب بر او باز است، ولي محدود و محاط او كه نيست. بر فرض كه نميشود، چه زيان كه ما غمخوار بندگان خدا باشيم؟
از اين گذشته، وقتي خودش علي رئوس الاشهار و آشكارا بانگ بر ميآورد و به رسول خويش فرمان ميدهد كه «قُل يا عِبادِيَ الّذين أسرَفوا علي أنفُسِهِم لاتَقنَطوا مِن رحمةِ الله إنّ اللهَ يَغفِرُ الذّنوب جميعاً»،[11] چرا ما نگوييم؟ وقتي او ميبخشد، چرا ما نبخشيم؟ مگر ميشود خداي ببخشد و بندهی خداي نبخشد؟ هرگز! بندگي خدا به اين است كه آنچه خداي خواهد بخواهد نه چيزي غير از آن.
توجه داريم كه اين تسامح و تساهل ديني نيست، سهلانگاري در دين و اباحهگري در آن نيست، اين خود دين است، حقيقت دين است، ظاهر و باطن و مغز دين است. هرجا خدا ميبخشد، ببخشيد و هرجا او به ظاهر نميبخشد، بخواهيد كه ببخشد و ببخشيد. البته همانگونه كه او دستور داده است رفتار كنيد.
دستور داد بر شارب خمر حد جاري كنيد، به روي چشم، در حد توان جاري كنيم، ولي نگفت از او عصباني باشيد و اگر گفت عصباني شويد، به روي چشم، عصباني خواهيم بود، ولي نفرمود براي او طلب مغفرت نكنيد، هدايت و درستكاري او را از من نخواهيد. اگر گفت، پس «يا عبادِيَ الّذين أسرَفوا علي أنفُسِهم»چيست؟ اي بندگان گنهكار من، از رحمت من مأيوس نباشيد. چه بد است كه خدا به گنهكاران اميد ميدهد و آنان را از نوميدي بازميدارد، ولي ما آنها را نوميد كنيم.
من از قالوا بلي تشويش ديرم |
|
گنه از برف و بارون بيش ديرم |
اگر لاتَقنَطوا دستم نگيره |
|
من از ياوَيلنا انديش ديرم |