منزل ششم؛ دوستی
قُلْ إن كانَ آبائُكم و إخوانُكم و أزواجُكم و عَشيرتُكم و أموالٌ اقتَرَفتُموها و تجارةٌ تَخشَونَ كَسادَها و مَساكِنَ تَرضَونَها أحَبَّ إليكُم من الله و رسولِه و جهادٍ في سبيله فَتَرَبَّصوا حتّي يَأتيَ الله بأمرِه إنّ الله لايَهدي القومَ الفاسقين.[1]
اي رسول ما! بگو امت را كه اگر شما پدران و پسران و برادران و زنان و خويشاوندان خود و اموالي كه جمع آوردهايد و تجارتي كه از كسادي آن بيمناكيد و خانههايي كه بدان دلخوش داشتهايد، بيش از خدا و رسول خدا و جهاد در راه او دوست داريد، منتظر باشيد تا امر خداي دررسد و خدا بدكاران را هدايت نخواهد كرد.
هيچگاه تنها سفر نرويد، اگرچه سفر كوتاه باشد. همراهي با دوستان اولاً، رنج سفر را كم ميكند، خطرات آن را ميكاهد، اميد به ادامه راه را تقويت ميكند، در رفع موانع سفر ياري ميرساند و بالاخره دوستان آدمي را از غفلت و سر درگمي باز ميدارند، چه يكي از بهترين وظايف دوست، يادآوري نقصها، ضرورتها و خطرات است.
نخست نكتهاي مهم را يادآوري كنم و آن اينكه اصل و ريشهی همه دوستيها با همه تفاوتها و ضعفهايي كه دارند، در محبّت الهي نهفته است. هركسي كه به هر چيزي محبّت ميورزد به همين خاطر است. محّب، محبوب مطلق را ميجويد كه همه زيباييها را يكجا در خود دارد.
به تعبير ديگر، انسان طالب زيبايي مطلق، حقيقت مطلق و قدرت مطلق است و تنها كسي كه بهطور مستقل اين كمالات مطلق را دارد، خداست. پس انسان اگرچه خود نميداند، به دنبال خداست و او را ميجويد و به هر جمال و كمالي كه دست يابد، اگرچه او نيست، ولي دستكم نشاني از او دارد، به همين خاطر است كه دلپذير است و رضايتبخش.
به تعبير قرآن كريم، «يا أيُّها الانسانُ إنّك كادِحٌ إلي ربّكَ كَدحاً فمُلاقيه»؛[2]اي انسان! تو به سوي پروردگارت سخت در تلاش و تكاپويي و او را خواهي يافت.
خطاب كريمهی ياد شده، انسان است با هر ويژگي از نظر علم و عمل و اخلاق. پس انسان، طالب خداي خود است.
اينكه اين طلب از كجا پديد آمده است، بحث گستردهاي است كه مربوط به نوشتار حاضر نيست. در جاي ديگر به آن پرداختهايم،[3] ولي يك نكته را به اشاره بازگو ميكنم و آن اينكه اين ميل و كشش گستردهی استثناءناپذير و پايانناپذير، در طلب ديگري ريشه دارد كه آن را به تعبيرهاي مختلف بيان كردهاند. از ني مولوي بشنويد كه اين كشش را چگونه توصيف ميكند:
بشنو از ني چون حكايت ميكند |
|
از جداييها شكايت ميكند |
از نيستان چون مرا ببريدهاند |
|
از نفيرم مرد و زن ناليدهاند |
ههر کسی کو دور ماند از اصل خویش |
|
باز جويد روزگار وصل خويش[4] |
تعابير ديگري مانند، شاه به فلاكت افتاده، طاووس گرفتار در گلخن حمام، طوطي مانده در قفس و مانند آن، كه در «آشنايي با عرفان اسلامی» با شرح بيشتري بدان پرداختهايم، حكايت از ارتباط و اتصال انسان با پروردگار خويش در عالم ديگري دارد كه از كمّ و كيف آن بايد گذشت. گويي آدمي روزگاري را در نزد خداي خويش در آسايش و آرامش سپري ميكرده است و بدِ حادثه او را به مصيبت كشندهاي گرفتار كرده است؛ غم فراق و اينك با ياد روزهاي خوش ديرين، به غم و اندوه گرفتار ميشود و براي بازيابي خوشيهاي گذشته، (وصل) چنين سر از پا نميشناسد و دست به تكاپو ميزند.
چنانكه گفتم، اينجا جاي بحث و كنجكاوي در آن نيست، ولي به هر صورت اگر چنين باشد، محبّت امروزين ما، نتيجه وصل ديرين است و اين يعني جدايي علت از معلول، كه نهتنها از ديدگاه فلسفي خردپذير نيست، بلكه به نوعي وابسته به خداي غايب است و اين خالي از ابهام نيست، ولي با اشاره به يك نكته قرآني، هم تبييني به عشقِ فراگيرِ آدمي نسبت به خداي خويش ارائه خواهيم نمود و هم اين مقدمه را به انجام رسانده، به اصل بحث وارد ميشويم.
دو تعبير درباره محبّت انسانها به خدا و روگرداني آنها از او وجود دارد كه لطافت آن بر اهلش پوشيده نيست؛ يكي تعبير «يحبُّهم و يُحبّونَه»[5]و ديگري تعبير، «نَسُوا الله فَنَسِيَهم»[6]و نيز«نَسُوا الله فَأنسيهُم أنفُسَهم».[7]
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادي
بازم از پاي در انداختهاي يعني چه[8]
محبّت انسان به خدا، نتيجه محبّت پيوسته خدا به انسان است. او نخست محبّت را آغاز كرده است، آنگاه انسان بدان پاسخ داده است. در واقع ميتوان گفت:
اين قرعة عاشقي ز اول تو زدي
گر نيك نيافتي مرا، اول نزدي
آن چيست به يك نظر ربودست دلت
زان گه دمي تو چشم بر هم نزدي
جز چشم و رخ و گيس و همان شهلايت
باور نكنم چيز دگر ديد زدي
به تعبير ديگر، همچنان كه همه كمالات انسان مانند علم و قدرت سمع و بصر او، معلول فيض الهي است، محبّت انسان نيز معلول لطف و عطاي اوست، اما روگرداني و فراموشي آن، چون نقص است، اثري از آن در خدا نيست، بدين خاطر است كه آغازكنندهی قهر انسان است، چون قهر نقص است، ولي آغازكنندهی آشتي خداست، چون آشتي كمال است. نكاتي را به اشاره نام ميبريم:
1ـ «يُحبُّهم» نهتنها مربوط به گذشته نيست و در گذشته منحصر نميشود، بلكه اكنون و آينده را نيز بهطور پيوسته شامل ميشود.
2ـ نخست «يُحبُّهم»، آنگاه «يحبّونه»
3ـ «نَسوا الله»، ريشه در گذشته دارد. از گذشته، جمعي آلوده به نسيان بودند.[9]
4ـ نخست انسانها فراموشي و رويگرداني را آغاز كردند، آنگاه نتيجه فعل آنها، «نَسِيَهم» و نيز «فَأنسيهم أنفُسَهم» است.
- قبلی
- بعدی >>