منزل ششم؛ دوستی - نشانههاي دوستان خدا
نشانههاي دوستان خدا
1ـ لذّتها و شيرينيهاي زندگي آنان، طاعت و عبادت و محبّت الهي است. لذّت عبادت از هر لذّت ديگري چون شهوت، رياست، علم و معرفت و مانند آن برايشان لذيذتر است و شيريني آن از هر شيريني و خوشي عميقتر است؛ به همين خاطر است كه ميگويند و پيوسته طلب ميكنند كه:
إلهي أذِقْني بَردَ عَفوِكَ و حَلاوةَ ذكرِك و شُكرِك؛[71]محبوب من! خنكي بخشش و شيريني ياد و سپاست را به من بچشان.
إلهي أذِقْني حَلاوَةَ عبادَتِك؛شيريني بندگيات را به من بچشان.
إلهي أذِقني حَلاوَةَ مُناجاتِك؛شيريني نجواي با تو را به من بچشان.
إلهي مَن ذا الّذي ذاقَ حَلاوةَ محبّتِك فَرامَ منك بدلاً؛[72] پروردگارم! كيست كه شيريني محبّت تو را چشيده باشد و غير تو را خواهد.
اللّهُمّ ارزُقنا حلاوةَ الايمان؛[73]بارالها! شيريني ايمان را روزي ما بگردان.
وارزُقني فيه حَلاوةَ ذكرِك؛[74]شيريني يادت را نصيبم ساز.
مَتِّعنا بِلَذيذ مُناجاتِك؛[75]با نجوايت كاميابم فرما.
2ـ نيازشان به خداست و رفع نيازشان ازوست؛ از غير هيچ نطلبند. هم از او طلب كنند و هم از او وسيله روايي طلب و حاجت خويش طلبند. اگر كارشان در دست ديگران باشد، اگرچه بهظاهر از آنان انجام آن را ميخواهند، ولي در واقع از خدا ميخواهند كه كارشان را به دست آن بندهی خود به انجام رساند؛ اگر انجام شد، خدا را سپاس گويند و اگر نشد، از كسي شكايتي ندارند.
با بيان روايتي، به ديگر نشانههاي آنها اشاره ميكنيم.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در اوصاف بنده حقيقي خدا فرمود: هو أن يَكونَ طاعةُ الله حَلاوتَه و حبُّ الله لذّته و إلي الله حاجتُه و معَ الله حكايتُه و علي الله اعتمادُه و حُسنُ الخُلق عادتَه و السّخاوةُ حِرفَتَه و القناعةُ مالَه و العبادةُ كسبَه و التّقوي زادَه و القرآنُ حديثَه و ذكرُ الله جليسَه و الفقرُ لباسَه و الجوعُ طعامَه و الظَّمَأُ شرابَه و الحياءُ قَميصَه و الدّنيا سِجنَه و الشيطانُ عَدوَّه و الله حارسَه و الموتُ راحتَه و القيامةُ نُزهَتَه و الفردَوسُ مسكنَه.[76]
بنده حقيقي كسي است كه شيرينياش، طاعت خدا، لذّتش دوستي خدا، نيازش به خدا، درد دلش با خدا، تكيه و اعتمادش بر خدا، حسن خلقش رفتار هميشگي، شغلش سخاوت، ثروتش قناعت، كارش عبادت، توشهاش پرهيزگاري، گفتمانش قرآن، همنشينش ياد خدا، پوشش وي تهيدستي، خوردنياش گرسنگي، نوشيدنياش تشنگي، پيراهنش شرم و حياء، زندانش دنيا، دشمنش شيطان، نگهبانش خدا، آسودگياش مرگ، خوشياش قيامت و جايگاهش بهشت باشد.
3ـ توكّل و اعتماد بر خدا، 4ـ حسن خلق، 5ـ سخاوت، 6ـ قناعت، 7ـ عبادت،8ـ تقوي، 9ـ تلاوت قرآن، 10ـ ذكر،11ـ تحمّل فقر، گرسنگي و تشنگي، 12ـ حياء، 13ـ دشمني با شيطان، 14ـ مرگ راحتي آنان است، 15ـ دنيا زندان آنان است، 16ـ جز از خدا از هيچ كس ترسي ندارند.
هزار دشمنم ار ميكنند قصد هلاك
گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باك
مرا اميد وصال تو زنده ميدارد
وگرنه هر دمم از هجر تو است بيم هلاك
نفس نفس اگر از باد نشنوم بويش
زمان زمان چو گل از غم كنم گريبان چاك
رود به خواب دو چشم از خيال تو هيهات
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاك
اگر تو زخم زني به كه ديگري مرهم
و گر تو زهر دهي به كه ديگري ترياك[77]
17ـ خدمت به بندگان خدا. يا داود! إذا رأيتَ لي مريداً (طالباً) فكُن له خادماً.[78]
مرا عهدي است با جانان كه تا جان در بدن دارم
هواداران كويش را چو جانم در بدن دانم
18ـ شبزندهداري
شهيد ثاني در مسكن الفؤاد نقل ميكند كه: أوحَي الله تعالي إلي بعضِ الصدّيقين أنّ لي عباداً من عبادي، يُحبّونني و أُحِبُّهم و يَشتاقون إليَّ و أشتاقُ إليهم و يَذكرونَني و أذكُرُهم، فإن أخذتَ طريقَتَهم أجبتُك و إن عَدَلتَ عنهم مَقَتُّكَ.
فقالَ: يا ربِّ و ما علامتُهم؟
قال: يُراعونَ الظَّلال في النّهار كَما يُراعي الشّفيقُ غَنَمَه و يَحِنّونَ إلي غروب الشّمس كَما تَحِنُّ الطّير إلي أوكارِها عند الغروب؛ فإذا جَهَمَ اللّيلُ واختَلَطَ الظّلام و فُرِشَت المَفارِش و نُصِبَت الاَستِرَة و خَلا كُلُّ حَبيبٍ بِحَبيبِه، نَصَبوا إلي أقدامِهم وافتَرَشَت إلي وُجوهِهم و ناجوني بِكَلامي و تَمَلَّقوني بإنعامي ما بين صارخٍ و باكٍ و ما بين مُتَأوَّهٍ و باكٍ، ما بينَ قائمٍ و قاعِد و مابَين راكعٍ و ساجد. بِعَيني ما يَتَحمَّلونَ مِن أجلي و بِسَمعي ما يَشكونَ مِن حُبّي. أقَلُّ ما أعطَيتُهم ثلاثاً: أقذِفُ مِن نوري في قلوبِهم فيَنخَبِرونَ عَنّي كَما أخبُرُ عنهم والثاني: لو كانَت السّموات والاَرَضون و ما فيها في مَوازينِهم لاستَقلَلتُها لهم والثّالثُ: اُقبِلُ بِوَجهي إليهم، أفَتَري مَن أقبَلتُ بِوجهي إليه يَعلَمُ ما اُريد أن اُعطيه.[79]
خدا به يكي از صدّيقان وحي فرستاد كه من بندگاني دارم كه آنان مرا دوست دارند، من نيز آنها را دوست دارم؛ آنان واله و شيداي منند، من نيز واله و شيداي آنانم؛ آنان مرا به ياد دارند، من نيز آنان را به ياد دارم. اگر تو نيز چون آنان باشي و به روش آنان سير كني، تو را دوست خواهم داشت و اگر از روش آنها تجاوز كني، تو را دشمن خواهم داشت.
پرسيد خدايا نشانههاي آنان چيست؟ فرمود: همانگونه كه چوپان از گوسفندانش مواظبت ميكند، آنان نيز از روز خود مراقبت ميكنند و به انجام وظايف فردي و جمعي خود همت ميگمارند و همانگونه كه پرندگان به وقت غروب به لانههايشان ميروند، اينان به غروب آفتاب توجّه دارند.
آنگاه كه شب فرا ميرسد و تاريكي همهجا را فرا ميگيرد و رختخوابها پهن ميگردد و پردهها فرو انداخته ميشود و هركه با دوست خود خلوت ميكند، اينان براي من به پا ميخيزند و صورتهايشان را بر زمين مينهند و با كلام من، با من سخن به آهسته گويند، به سپاس از نعمتهاي من اشتغال ميورزند، برخي ناله كنند و برخي آه كشند و برخي ميگريند، برخي بر پاي ميايستند، برخي مينشينند، برخي ركوع كنند و برخي سجده.
آنچه را به خاطر من تحمّل ميكنند، ميبينم و آنچه از دوستي من ميگويند و شكوه ميكنند، ميشنوم. كمترين چيزي كه به آنها عطا كنم سه چيز است: اول، از نور خويش در دلهايشان بتابانم تا همانگونه كه من از آنها آگاهم، آنها نيز از من آگاه باشند. دوم، اگر آسمانها و زمينها و آنچه در آسمان و زمين است در ترازوي اعمال آنها باشد، من براي ايشان كم شمارم. سوم، رويم را به سوي آنها بگردانم. آيا ميداني به كسي كه رويم را به او ميگردانم، ميخواهم چه عطا كنم؟
توضيح كوتاهي درباره اين حديث شريف، شايسته است.
أـ اينان به حبّ ازلي و تكويني حضرت حق جلّ و علا، پاسخ دادهاند و در نتيجه محبّت ويژه و خاص خدا را به دست آوردهاند؛ نخست خداي متعال ابراز محبّت ميكند، آنگاه بندگان شايسته او به محبّت او پاسخ ميدهند و دوستي او را ابراز ميدارند. اينك نوبت خداست كه محبّت ويژه خود را در پاسخ به محبّت آنان ابراز كند و آنان را براي خود برگزيند و چنين هم ميكند. اين محبّت دوم خداي متعال غير از محبّت آغازين است و نه تكرار همان. نخست «يحبُّهم»، آنگاه «يُحبّونَه» و در پايان «اُحِبُّهم».
اشتياق و ياد نيز همينگونه است. نخست او بندگانش را ياد ميكند كه ميآفريند؛ ياد ميكند كه آنها را به ياد كردن آگاه ميسازد. همين كه فرمود به ياد من باشيد، در واقع او نخست ما را ياد كرد كه از ما چيزي طلب كرد؛ اگر يادمان نكرده بود و از ما طلبي نكرده بود چگونه ميدانستيم بايد او را ياد كنيم و چگونه ميتوانستيم چنين كنيم؟ پس نخست او ما را ياد كرد و از ما خواست كه او را ياد كنيم، «اُذكُروني». اگر به ياد او پاسخ داديم، ياد دوباره او، «أذكُركُم»؛ ياد ويژه و مخصوص به خود.
بـ بندگان خدا منزوي و گوشهگير نيستند. روزشان چون ديگران به كار و تلاش اشتغال دارند و لحظهاي را هدر نميدهند، ولي در عين حال چشم به غروب آفتاب دارند. شب براي آنها زندگي حقيقي است. روز مقدمه شب است و نه برعكس.
جـ آنچه ميانديشند، ميگويند و ميكنند، براي اوست؛ نه انديشهاي غير از او دارند، نه چيزي براي غير او ميگويند، نه كاري براي غير او انجام ميدهند و نه سختي براي غير او تحمّل ميكنند. دوستي جز اين نيست؛ غير از آن تجارت است و سوداگري، نه دوستي و بندگي.
دـ همهی عالم نيز اندازه آنها نيست، آنان چيزي بيش از همه عالم را شايستهاند. معرفت آنها به خدا در بالاترين حدّ ممكن است، بهگونهاي كه بيش از آن نشايد.
هـ اگر همه عالم فعل آنها باشد و جزء كارنامه آنها به حساب آيد، باز هم در حدّ مقام و منزلت آنان نيست.
19ـ مردم از آنها آسودهاند؛ چنان به خود مشغولند كه فرصتي نمييابند تا در زندگي شخصي ديگران سَرَك بكشند و زندگي پنهاني ديگران را آشكار سازند. آنقدر از خود براي گفتن و چارهجويي كردن دارند كه به گفتن از زندگي ديگران نميپردازند.
به فرمودهی اميرمؤمنان (صلوات الله عليه): إنّ المؤمنَ من نَفسِه في شُغُلٍ و النّاس منه في راحَةٍ؛[80]مردم از سوي او احساس ضرر و خطر نميكنند، چون او با آنها رقابت نميكند.
المؤمنُ نفسُه مِنه في التّعبِ و النّاس مِنه في الرّاحةِ؛[81]مؤمن خود را به زحمت مياندازد تا مردم در آسايش باشند.
20ـ مؤمنان و دوستان خدا عزيز و سربلند و در عين حال متواضع و فروتنند، ولي هرگز خوار و زبون نيستند. خدا هرچه براي دوستانش بخواهد، خواري نميخواهد. ممكن است به دست افراد دونپايه و پست كشته شوند، ولي با سربلندي كشته ميشوند.
امام صادق (علیه السلام) فرمودند: إنّ الله عزّوجلّ فَوَّضَ إلي المؤمن اُمورَه كُلَّها و لميُفَوِّضْ إليه أن يَكونَ ذليلاً؛ أما تَسمَعُ اللهُ تعالي يَقولُ: ولله العزّةُ و لِرَسولِه و للمُؤمنين،[82] فالمؤمنُ يَكونُ عزيزاً و لايَكونُ ذليلاً ثمّ قالَ: إنّ المؤمنَ أعَزُّ من الجَبَل، إنَّ الجَبَلَ يَستَفِلُّ منه بالمَعاوِل و المؤمنُ لايَستَفِلُّ من دينِه شئ.[83]
خداي متعال كارهاي مؤمن را به او واگذار كرده است تا هرچه خواهد انجام دهد، ولي او را مجاز نگذاشته است كه خواري پذيرد. مگر نشنيدهاي كه خداوند فرمود: عزت و سربلندي از خدا و رسول خدا و مؤمنان است، از اينرو مؤمن عزيز است نه ذليل. آنگاه فرمود: مؤمن از كوه سختتر است، چون از كوه ميتوان با كلنگ چيزي جدا ساخت و آن را تراشيد، ولي از دين مؤمن هيچ چيز نميتوان جدا ساخت.
امام صادق (صلوات الله عليه) فرمود: مَن رَويَ علي مُؤمنٍ رَوايةً يُريدُ بها شَينَهُ و هَدمَ مُروّتِه يَسقُطُ من أعيُن النّاس، أخرَجَه الله عزّوجلّ من ولايَتِه إلي وِلايَة الشيطان؛[84]كسي كه چيزي از مؤمني را براي ديگران بازگو كند تا او را خوار سازد و شخصيتش را تخريب كند تا از چشم مردم فرو افتد، خداوند او را از ولايت خودش بيرون ميسازد و به ولايت شيطان ميسپارد.
عزت و سربلندي مؤمن چنان اهميت دارد كه هر كاري كه بدان آسيب رساند، كاري شيطاني است و سبب بيرون شدن از رحمت الهي ميشود و به لعنت ابليسي گرفتار ميسازد.