ثارالله (4) خدا خونبهای حسین است
قسمت (4 و آخر) ـ 92/8/24 ـ روز یازدهم محرم 1435
دریافت صوت (با حجم 17.1 مگابایت)
یکی از معانی ثارالله این است که خدای متعال خونبهای امام حسین (صلوات الله و سلامه علیه) است.
در این زمینه دو روایت داریم که یکی در کتابهای مشهور نیامده است و دیگری که هم که در جوامع روایی آمده، مُرسَل است و مُسنَد نیست. با توجه به اینکه در حوزه معارف دینی بخش فروعات و احکام شرعی باید کاملاً مستند به روایات باشد و روایات مؤسِس حکم دینی است. در حوزه عبادات به معنای خاص و تعبدیات، عقل توان ورود ندارد، چنانکه کشف و شهود غیرمعصوم نیز در آن حوزه وارد نمیشود.
اما در حوزه معارف و عقاید، آنچه که مربوط به ایمان و مبادی و مبانی آن است و در حوزه اخلاق، روایات مؤسِس نیستند، بلکه اگر موافق مدرَکات عقلی برهانی یا استقرایی باشند، مؤید حکم عقل خواهند بود و الا در اینگونه موارد یا باید آیات و روایاتی که مخالف عقل صریح و عقل برهانی یا عقل تجربی و استقرایی است، تأویل شوند ـ اگر تأویلی وجود دارد که به نظر میرسد برای اهل تأمل و تعمق وجود دارد ـ یا اگر تأویل صحیح و مناسب وجود نداشت، در اینگونه موارد عقل، مخصِص یا مقید و یا سبب مشروط شدن آن خواهد شد.
در گذشته اینگونه رایج بود که آیات و روایات مقدمه برهان قرار نمیگیرد. اما این دیدگاه نقدپذیر و نادرست است. گمان بنده این است که همچنان که میتوان برهان فلسفی، حکمی و نظری بر یک مسألهای اقامه کرد که مبتنی بر اولیات و بدیهیات است، ـ گزارههایی که آن را تخلف ناپذیر و نقدناپذیر دانستهاند ـ همچنین میتوان از آیات و روایات مشروط بر اینکه فهم از این آیات و روایات مورد تردید و ابهام نباشد، در حد ظهورات مؤید به ظواهر دیگر یا ظهورات مؤید به استدلالهای دیگر باشد، برهان اقامه کرد.
بنابراین اگر روایتی وجود دارد ـ حتی اگر مسند نباشد ـ از حیث دلالتهای عقلی آن که مبتنی بر مبانی عقلی است، به عنوان مؤید میتوانیم مورد استناد قرار دهیم.
بنابراین اگر به عنوان حدیث قدسی نقل کردهاند که «من طلبنی وجدنی»، فرض کنید در این زمینه ما روایت یا روایت صحیح النص نداشته باشیم، آیا این خود یک قاعده عقلی هست که اگر کسی به سوی خدا متعال برود، او را طلب کند، به او میرسد یعنی طلب همراه یا ملازم یافتن است؟ آیا چنین چیزی امر معقول هست یا نیست؟ بر اساس دلایل متعدد و بسیار ـ اگرچه در آثار پیشینیان مورد توجه قرار نگرفته باشد ـ میتوان این را اثبات کرد.
به عنوان نمونه، اگر کسی خدا را طلب کند و نیابد، لازمهاش این است که این طلب را که از جایی بدست نیاورده و معلول و نتیجه تحولات عصری و نسبی و تحولات اینجا و اکنون و مربوط به موقعیتهای خاص اقتصادی و اجتماعی و مانند آن نباشد، چنین طلبی در ذات و نهان انسان امری لغو باشد.
بر اساس مبانی دقیق، امر لغو در فعل خدای متعال نیست حتی به اندازه کاف زائد در «لیس کمثله شئ» تا چه رسد به اینکه خدای متعال میل و طلب و گرایش به سوی خودش را در وجود انسان و حیوان و جماد و نبات قرار داده باشد اما این میل هیچگاه به نتیجه و فعلیت نرسد. لازمه این لغویت محال است. مگر اینکه امیالی باشد که معلول تحولات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی باشد یا به خاطر محدودیتهای این جهان قابل تحقق نباشد که مصداق آن قاعده کلی نیست و از آن خارج است.
در این دو روایت داریم که اگر کسی خدای متعال را طلب کند، مییابد و معنای این یافتن، دیدن از دور نیست، بلکه معنای وجدان همان است که در معنای حقیقی وجود گفته میشود. طلب به وجدانی میانجامد که به معنای وجود حقیقی است، چون جدایی فعل از فاعل محال است.
این را اگر در آیات و روایات هم نداشتیم، امر معقول است. حال آنکه خدا را یافته، میشود او را نشناسد و به او معرفت نداشته باشد؟ مجهول بودن خدای متعال، امتناع عقلی دارد و انسانها هم عالم به خدای متعال هستند، ولی این علم گاهی اجمالی است، گاهی تفصیلی است و ... گاهی بسیط است و گاهی مرکب. بنابراین همه موجودات خدا را ادراک میکنند ولی خودشان نمیدانند، علم به علم ندارند، علم مرکب ندارند.
همچنانکه اشد عذاب ریشه در جهل مرکب دارد، اشد لذائذ و نعمات نیز ریشه در علم مرکب دارد؛ تفاوت در این نیست که برخی خدا را میشناسند، برخی نمیشناسند، بلکه در این است که برخی میدانند و میفهمند و برخی نمیدانند و نمیفمند [که خدا را میشناسند].
به عنوان نمونه اگر پذیرفتیم ماسوی الله ـ صرف نظر از مراتب و چگونگی تفسیر آن ـ هیچ جهت غنا و استغنای از خدای متعال ندارند و فقیرند و هیچگونه احتمال عدم استناد به خدای متعال ندارند، نه در وجود و نه در ماهیت و نه در هیچ کدام از مراتب مثالی و عقلی و یک موجود کاملاً وابسته و عین ربط و عین خلأ و تهی بودن هستند؛ ـ نقطه مقابل صمد ـ میتوان استنباط کرد که هیچگونه لحاظ استقلالی هم ندارند. یعنی اگر بخواهیم او را بشناسیم، مستقل نمیتوانیم بشناسیم، چون اگر به طور مستقل معروف ما واقع شوند، در معروفیتشان مستند به خدای متعال نباشند، لازمه آن غنی بودن از خداست ولو در حوزه اعتباریات و اینکه از این حیثیت غنی باشند و واجب الوجود؛ در حالی که خدای متعال شریک ندارد، نه در طول خویش و نه در عرض خویش؛ هیچ قسم شراکت عینی، ذهنی، ماهوی، وجودی و تحلیلی ندارد. شریک برای خدای متعال ممتنع است، به هرگونه که تصور شود.
نتیجه این سخن آن است که ما وقتی که به چیزی نگاه میکنیم، بهتنهایی نمیتوانیم آن را ببینیم؛ چون اگر مستقل دیدیم، مستغنی است. وقتی میخواهیم چیزی را ببینیم، اول باید اصل، اساس، مبدأ و خالقش را ببینیم و سپس آن موجود را ببینیم.
بنابراین اینکه فرمود «من وجدنی عرفنی»، اصلاً معروف واقع نشدن خدای متعال امتناع عقلی دارد؛ مجهول بودن خدای متعال استحاله عقلی دارد؛ چه اینکه تمام علوم و معرفتها و ظهورات، وجهی از وجوه او و فعلی از افعال اوست. نمیشود چیزی که علت و معطی همه علوم است، خود معلوم نباشد. همینطور است ادامه روایت.
من دعانی اجبته؛ من سألنی اعطیته؛ ممکن نیست دعا باشد ولی اجابت نباشد. مجیب بودن خدای متعال، متفرع بر هیچ اصل و مبنا و مبدئی و مقید به هیچ قیدی نیست، اگرچه ظهور این اجابت در جهان طبیعت متفرع و مقید بر بسیاری از امور است.
در یک نقل است «من احبنی عشقنی»؛ در نقل دوم آمده: «من احبنی ابتلیته»؛ عشق بدون گرفتاری نمیشود.
من عشقنی قتلته؛ وقتی عشق و محبت به غایت رسید، قتل است.
در این معنای ثارالله که گفتیم خدا خونبهای امام حسین (صلوات الله و سلامه علیه) باشد، نه بالعکس و نه معانی دیگر، به این معناست که اگر کسی خدا را طلب کند، اصلاً انسان و سایر موجودات عبارتند از طلب خدای متعال. طلب از ویژگیهای ذاتی انسان فقیر و عین فقر است. انسان اگر استناد به خدا و رب خود را طلب نکند، هیچی نیست، عدم محض است؛ حتی عدم مضاف هم نیست، عدم محض است. بنابراین در تمام موجودات طلب وجود دارد، منتهی شدت و ضعف دارد و به دنبال طلب معرفت است و همینطور ارتقا پیدا میکند و وقتی به آخرین درجه که رسید، وقتی خدای متعال کسی را محبوب و معشوق خود میکند، او را میکشد.
این مراتب متعدد گفته شده باید برای همه رخ بدهد و مختص به ولی و غیر آن نیست؛ سلب هرگونه عدم استناد، غنا، صمدیت و سلب هرگونه کمال و قیام از همه موجودات اتفاق خواهد افتاد. هرچند در واقع اتفاق افتاده، «انتم الفقراء الی الله»، چیزی که قرار است اتفاق بیفتد آن است که آنکه نمیداند بداند؛ پرده برداشتن و کشف المحجوب است.
حال اگر خدای متعال کسی را به قتل رساند، حتماً جزا، پاداش، خونبها و دیه دارد. دیه چیست؟ این بسته به نوع قتل است.
بنابراین چون امام حسین (صلوات الله و سلامه علیه) بیشترین طلب و گرایش و میل را نسبت به خدای متعال داشته ـ چون ویژگی انسان کامل و مخلَص این است ـ بنابراین به بیشترین وجدان، بیشترین معرفت، بیشترین محبت و بیشترین عشق رسیده، بلکه محبوب خدای متعال است. موجودی که در تمام مراتب وجودیاش ـ ذاتاً، صفتاً، حالاً، فعلاً ـ از ماسوی الله مطهر باشد، محبوب و معشوق مطلق است. در نتیجه دیه چنین کسی خودِ خداست؛ «و من علیّ دیته، فانا دیته»
اینکه اگر دیه بر خدای متعال باشد، خودش دیه هست؛ هرجا که عملی و فعلی عین توحید باشد، اگر دیه باشد، خودش است، پاداش و جزا باشد، خودش است. فرمود «الصوم لی»؛ برای همین است که یا من خودم جزا میدهم یا خود جزای روزه هستم، بهخاطر این است که روزه کمال توحید یا نهایت توحید است؛ شاید به این جهت که عمل سلبی است نه ایجابی که با فنا سازگاری ندارد.
چون روزه این ویژگی را دارد که نهایت توحید در آن تجلی پیدا میکند، وقتی کسی روزه گرفت، خدای متعال یا خودش جزا میدهد، مانند و سقاهم ربهم شراباً طهوراً؛ یا اینکه خودش جزاست.
اگر در روزه که یک عمل توحیدی یا مربوط به کمال توحید است، اینگونه خاصیت باشد که خدای متعال جزا و پاداش عمل باشد، در قتل انسان کامل که نتیجه قربش به خدای متعال است، این نتیجه قطعی و یقینی است؛ خواه در روایات به صراحت آمده باشد، خواه نیامده باشد.