درس اول: موضوعات مورد بحث در قرآن
درس اول: انسانشناسي در قرآن
مقـدمه:موضوعات مورد بحث در قرآن
اگر قرآن را به طور كامل مورد تامل و مطالعه قرار دهيم ،در نگاه اول آنرا مشتمل بر دو موضوع مهم ميبينيم:
1ـ توحيد و آنچه مربوط به توحيد است يعني خدا، صفات، اسماء و افعال او.
2ـ موحد یا انسان، جايگاه انسان، اهميت انسان، كمالات و افعال او ابزار رشد و كمال، ابزار شناخت و فهم و معرفت انسان، گذشته و آينده او.
مقـدمه:موضوعات مورد بحث در قرآن
اگر قرآن را به طور كامل مورد تامل و مطالعه قرار دهيم ،در نگاه اول آنرا مشتمل بر دو موضوع مهم ميبينيم:
1ـ توحيد و آنچه مربوط به توحيد است يعني خدا، صفات، اسماء و افعال او.
2ـ موحد یا انسان، جايگاه انسان، اهميت انسان، كمالات و افعال او ابزار رشد و كمال، ابزار شناخت و فهم و معرفت انسان، گذشته و آينده او.
بخش ديگري از آيات قرآن (بيش از 2000 آيه) مربوط به معاد است. اين آيات را نيز ميتوان از جهتي در بحث توحيد و از جهت ديدگاه ديگر در موضوع دوم يا موحد قرار داد. البته نگاه دومي را هم ميتوان نسبت به قرآن داشت كه در اين ديدگاه بحث انسان شناسي مطرح نخواهد شد. در اين نگاه قرآن تنها در يك موضوع سخن ميگويد و آن توحيد است.
توحيد يعني اينكه خداوند در مرتبه ذات، صفات و افعال يگانه است و تمام مباحث قرآن به نوعي به اين مراتب يعني توحيد در مرحله ذات خدا، صفات، اسماء، افعال و تجليات او، برميگردد. بحثهاي مربوط به انسان، جهان، دنيا و آخرت همه مربوط به توحيد افعالي است نه چيز ديگر.
بنابراين ديدگاه اگر كسي درباره زمين صحبت كند گويي در مورد انسان صحبت كرده. فرشتگان آسمان و زمين و همه موجودات فعل اويند. البته فعل از مراتب وجود فاعل است و چيزي بيرون از او نيست.
محور عالم هستي
در پاسخ به اين پرسش كه محور در عالم هستي يا محور در عالم معرفت شناسي چيست. قرآن محوريت خدا را مطرح كرده و بر آن تاكيد ميكند.
به هر چه مينگريد آن را فعل خدا بدانيد. اگر درباره انسان صحبت ميكنيد انسان مخلوق خداست، اگر درباره دنيا و آخرت صحبت ميكنيد، دنيا و آخرتي است كه تجلي خداست. به تعبير ديگر اگر اين پسوندهاي خدايي را از مجموعه موضوعات و موجودات عالم هستي بستانيم، آنچه باقي ميماند جز عدم و نيستي، هلاكت و بطلان چيزي نخواهد بود. و هيچ و عدم موضوع علم قرار نميگيرد. پس از اين ديدگاه محور و موضوع عالم هستي خداست.
به تعبير ديني انسان اسم اعظم و مظهر تجليات تام خداست ؛ يعني هم مظهر جلال الهي و هم مظهر جمال اوست. تنها انسان است كه حقيقتاً ميتواند متصف به عدالت حقيقي (در مقابل عدالت عرفي و فقهي) شود. عدالت حقيقي يعني در وجود انسان ، ميان غضب و تسليمش تعادل باشد. نه آنچنان كه اگر همه عالم دين و ايمان و عصمت و عفتش را ببرند، بيخيال باشد و نه آنچنان كه اگر چپ به او نگاه كني آتش بگيرد. انسان هم مظهر عدالت است و هم عامل ايجاد عدالت در عالم هستي ميباشد. در عالم هستي جز اسم اعظم خدا چيزي وجود ندارد و اسماء ديگر هر يك مظهري از اين اسماند. انسان محور عالم هستي و تجلي تام اسم اعظم خداوند است.
توبيخ خداوند بر شيطان كه چرا سجده نكردي كسي را كه «خلقته بيدي»(ص/75) ؛من با دو دست خود آفريدم؛ وجه تمايز اساسي انسان را با ساير مخلوقات بيان ميكند و جاي اعتراض را بر همگان ميبندد. اگر خداوند فرموده بود چرا انساني را كه با دستم آفريدم عبادت نكردي ممكن بود كسي او را سجده نكند و بر اين كار عذر هم داشته باشند كه ما نيز با دست تو آفريده شدهايم. اينكه هيچكس اعتراض نكرد از اين حكايت ميكند كه تنها و فقط تنها انسان با هر دو دست خداوند آفريده شده است.
اگر ملائكه گفتند «اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك»(بقره/30)، عبارت (ما كه تسبيح ميكنيم)، حكايت از اين دارد كه آنها نيز ميدانستند كه انسان براي تسبيح و تقديس آفريده شده است. شايد گمان ميكردند كه با وجود آنها نياز به تحميد و تقديس ديگري نيست. اما اگر ميدانستند هدف از آفرينش چيز ديگري است، ديگر اعتراض نميكردند.
انسان قبل از دنیا، در دنيا و بعد از دنيا
كوچكترين و كوتاهترين قسمت زندگي و حيات انسان در دنياست. زندگي انسان در دنيا درحاليكه كوچكترين بخش حيات او را تشكيل ميدهد ولي علوم مربوط به آن گستره زيادي دارد. اخلاق، فقه، اعتقادات به معناي رايج آن و بخشهاي عمده مباحث فلسفي از اين قسم هستند. همچنين علوم انساني، طبيعي و رياضي و .... نيز مربوط به امور دنيايي انسان هستند.
اين در حالي است كه زندگي انسان قبل از دنيا چندين برابر زندگي او در دنيا اهميت دارد. زيرا هر فعلي كه انسان در اين دنيا انجام ميدهد و به هر جايي كه ميرسد متوقف بر آن چيزي است كه قبل از اين عالم رخ داده است. البته بدين معنا نيست كه از او سلب اختيار شود.
عامل عمده ناچيز بودن كميت علوم قبل از دنيا نسبت به علوم مربوط به دنيا طريق كسب آن است. علوم اين دوره ذهني نيستند و كسي نميتواند نظر روشن و دقيقي در آنها داشته باشد مگر آنكه اهل بصيرت باشد. پس اين علوم شخصي بوده و قابل انتقال به غير نيست هر چه را كه هر فردي مشاهده ميكند يا ميچشد مختص به خود اوست و امكان انتقال دادن چشيدنيها به ديگران ممكن نيست. نكته ديگر اينكه انسانها كمتر استعداد فهميدن مطالب دقيق در اين خصوص را دارند بدين خاطر است كه اگر هم چند كلمه جايي گفته شده يا از طريق اولياء و انبياء الهي و آيات قرآن بيان شده كسي تاب تحمل همه حقيقت و مغز و محتواي آن را ندارد. قول به اينكه آدميان قبل از دنيا بودهاند يا نبودهاند؟ و يا نفوس آدميان چگونه، «انبتكم من الارض نباتا»(نوح/17)، همانند علفي كه از روي زمين ميرويند مبعوث ميشوند، تصور روشني ندارد.
شايد هيچكس فكر نميكند اين علف در عوالم ديگر چگونه بوده و آيا در مورد حيوان هم چنين است؟ پس اطلاعات ما نسبت به قبل از دنيا آنچنان اندك است كه گويي هيچ نميدانيم.
در مورد بعد از دنيا نيز اطلاعات اندك است گويي آنچه را ميدانيم دانستههاي حقيقي نيست. اگر چه انبياء و اولياء در مورد معاد حقايق بسياري گفتهاند ولي در اين باب خيلي تعمق نميشود. شايد يك علت آن هم اين باشد كه مردم به دنبال كسب علوم راحتترند. علوم دنيايي راحت بوده و منفعت اينجا و اكنون دارد ولي علوم ماوراي طبيعت و متافيزيك سخترين علوم بوده و نياز اينجا و اكنون را حل نميكنند، بنابراين كمتر طرفدار دارد.
توحيد يعني اينكه خداوند در مرتبه ذات، صفات و افعال يگانه است و تمام مباحث قرآن به نوعي به اين مراتب يعني توحيد در مرحله ذات خدا، صفات، اسماء، افعال و تجليات او، برميگردد. بحثهاي مربوط به انسان، جهان، دنيا و آخرت همه مربوط به توحيد افعالي است نه چيز ديگر.
بنابراين ديدگاه اگر كسي درباره زمين صحبت كند گويي در مورد انسان صحبت كرده. فرشتگان آسمان و زمين و همه موجودات فعل اويند. البته فعل از مراتب وجود فاعل است و چيزي بيرون از او نيست.
محور عالم هستي
در پاسخ به اين پرسش كه محور در عالم هستي يا محور در عالم معرفت شناسي چيست. قرآن محوريت خدا را مطرح كرده و بر آن تاكيد ميكند.
به هر چه مينگريد آن را فعل خدا بدانيد. اگر درباره انسان صحبت ميكنيد انسان مخلوق خداست، اگر درباره دنيا و آخرت صحبت ميكنيد، دنيا و آخرتي است كه تجلي خداست. به تعبير ديگر اگر اين پسوندهاي خدايي را از مجموعه موضوعات و موجودات عالم هستي بستانيم، آنچه باقي ميماند جز عدم و نيستي، هلاكت و بطلان چيزي نخواهد بود. و هيچ و عدم موضوع علم قرار نميگيرد. پس از اين ديدگاه محور و موضوع عالم هستي خداست.
به تعبير ديني انسان اسم اعظم و مظهر تجليات تام خداست ؛ يعني هم مظهر جلال الهي و هم مظهر جمال اوست. تنها انسان است كه حقيقتاً ميتواند متصف به عدالت حقيقي (در مقابل عدالت عرفي و فقهي) شود. عدالت حقيقي يعني در وجود انسان ، ميان غضب و تسليمش تعادل باشد. نه آنچنان كه اگر همه عالم دين و ايمان و عصمت و عفتش را ببرند، بيخيال باشد و نه آنچنان كه اگر چپ به او نگاه كني آتش بگيرد. انسان هم مظهر عدالت است و هم عامل ايجاد عدالت در عالم هستي ميباشد. در عالم هستي جز اسم اعظم خدا چيزي وجود ندارد و اسماء ديگر هر يك مظهري از اين اسماند. انسان محور عالم هستي و تجلي تام اسم اعظم خداوند است.
توبيخ خداوند بر شيطان كه چرا سجده نكردي كسي را كه «خلقته بيدي»(ص/75) ؛من با دو دست خود آفريدم؛ وجه تمايز اساسي انسان را با ساير مخلوقات بيان ميكند و جاي اعتراض را بر همگان ميبندد. اگر خداوند فرموده بود چرا انساني را كه با دستم آفريدم عبادت نكردي ممكن بود كسي او را سجده نكند و بر اين كار عذر هم داشته باشند كه ما نيز با دست تو آفريده شدهايم. اينكه هيچكس اعتراض نكرد از اين حكايت ميكند كه تنها و فقط تنها انسان با هر دو دست خداوند آفريده شده است.
اگر ملائكه گفتند «اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك»(بقره/30)، عبارت (ما كه تسبيح ميكنيم)، حكايت از اين دارد كه آنها نيز ميدانستند كه انسان براي تسبيح و تقديس آفريده شده است. شايد گمان ميكردند كه با وجود آنها نياز به تحميد و تقديس ديگري نيست. اما اگر ميدانستند هدف از آفرينش چيز ديگري است، ديگر اعتراض نميكردند.
انسان قبل از دنیا، در دنيا و بعد از دنيا
كوچكترين و كوتاهترين قسمت زندگي و حيات انسان در دنياست. زندگي انسان در دنيا درحاليكه كوچكترين بخش حيات او را تشكيل ميدهد ولي علوم مربوط به آن گستره زيادي دارد. اخلاق، فقه، اعتقادات به معناي رايج آن و بخشهاي عمده مباحث فلسفي از اين قسم هستند. همچنين علوم انساني، طبيعي و رياضي و .... نيز مربوط به امور دنيايي انسان هستند.
اين در حالي است كه زندگي انسان قبل از دنيا چندين برابر زندگي او در دنيا اهميت دارد. زيرا هر فعلي كه انسان در اين دنيا انجام ميدهد و به هر جايي كه ميرسد متوقف بر آن چيزي است كه قبل از اين عالم رخ داده است. البته بدين معنا نيست كه از او سلب اختيار شود.
عامل عمده ناچيز بودن كميت علوم قبل از دنيا نسبت به علوم مربوط به دنيا طريق كسب آن است. علوم اين دوره ذهني نيستند و كسي نميتواند نظر روشن و دقيقي در آنها داشته باشد مگر آنكه اهل بصيرت باشد. پس اين علوم شخصي بوده و قابل انتقال به غير نيست هر چه را كه هر فردي مشاهده ميكند يا ميچشد مختص به خود اوست و امكان انتقال دادن چشيدنيها به ديگران ممكن نيست. نكته ديگر اينكه انسانها كمتر استعداد فهميدن مطالب دقيق در اين خصوص را دارند بدين خاطر است كه اگر هم چند كلمه جايي گفته شده يا از طريق اولياء و انبياء الهي و آيات قرآن بيان شده كسي تاب تحمل همه حقيقت و مغز و محتواي آن را ندارد. قول به اينكه آدميان قبل از دنيا بودهاند يا نبودهاند؟ و يا نفوس آدميان چگونه، «انبتكم من الارض نباتا»(نوح/17)، همانند علفي كه از روي زمين ميرويند مبعوث ميشوند، تصور روشني ندارد.
شايد هيچكس فكر نميكند اين علف در عوالم ديگر چگونه بوده و آيا در مورد حيوان هم چنين است؟ پس اطلاعات ما نسبت به قبل از دنيا آنچنان اندك است كه گويي هيچ نميدانيم.
در مورد بعد از دنيا نيز اطلاعات اندك است گويي آنچه را ميدانيم دانستههاي حقيقي نيست. اگر چه انبياء و اولياء در مورد معاد حقايق بسياري گفتهاند ولي در اين باب خيلي تعمق نميشود. شايد يك علت آن هم اين باشد كه مردم به دنبال كسب علوم راحتترند. علوم دنيايي راحت بوده و منفعت اينجا و اكنون دارد ولي علوم ماوراي طبيعت و متافيزيك سخترين علوم بوده و نياز اينجا و اكنون را حل نميكنند، بنابراين كمتر طرفدار دارد.