درس ششم

درس ششم
«الحمدلله الذی تحبب الیٌ وهو غنیٌ عنٌی»
ستایش خدایی را که در عین حالی که از من بی نیاز است، دوستم می دارد.


ملاک ومعیار دوستی
ملاک ومعیار دوستی می تواند بر اساس چهار عامل باشد:
1-حب محبوب به محب، به خاطر حب به ذات است.
2 -محب به محبوب شباهت وسنخیت داردواثر وفعل اوست.
3 -محب فاقد کمال است وهر جا این کمال را می بیند آن را دوست دارد.
4 -علت دوستی نیاز مندی است.

در مورد اول، بین محب ومحبوب دو ئیتی نیست .عاشق، همان معشوق است.چنانکه همه موجودات خود را دوست دارند،خدا هم حب به ذات دارد.اصلا علت آفرینش همان حب به ذات خداست.چنانچه در حدیث قدسی هم آمده که :
«کنت کنزا مخفیٌافاحببت ان اعرف وخلقت الخلق لکی اعرف »
من گنج نهان بودم ،پس خواستم آشکار شوم، خلق را آفریدم، تا شناخته شوم.بعضی به اشتباه پنداشته اند که چون کسی خدا را نمی شناخت،خدا خلق را آفرید تا او را بشناسند.باید پرسید:بعد از اینکه شناختند چه؟پاسخ هیچ است .هیچ که قبل از خلق هم بود.
اما نکته اینجاست که: خدا آفرید ،چون خودش را می خواست .(توضیح بیشتر در ادامه شرح آمده است) .
در این نوع اول، محبت، معلل نیست؛ یعنی دلیل نمی خواهد. نمی شود از کسی پرسید : چرا خودت را دوست داری؟
در مورد نوع دوم محبت، باید گفت:محب،فعل واثر محبوبست . پس از محب جدایی ندارد.گویی محبوب در محب، خویشتن را می بیند.چون خودکامل است، هر جا نشانی از کمال خویش می یابد،احساس سنخیت ودر نتیجه محبت میکند.
سومین معیار محبت نقص محب نسبت به محبوب خویش است.چون کمال محبوب را ندارد به او عشق می ورزد و او را می خواهد .
ودر آخرین عامل معیار محبت ، تنها نیاز محب به محبوب است وبا رفع نیاز، ممکن است، در صورت تزاحم منافع، دوستی به دشمنی تبدیل شود.این خاصیت محبت اهل دنیا است .
چنانچه در سه نوع محبت اول، امکان ندارد دوستی، به دشمنی تبدیل شود، اما اهل دنیا محبتشان در حد محبت حیوانات است.آنها هم دلیل محبت ورزیدنشان به یکدیگر، نیاز است.

محبت خداوند از کدام نوع است؟
سوال اینجاست : اینکه در این فراز از دعا حضرت سجاد (علیه السلام) می فرماید:«تحبب الی » خدایا تو کسی هستی که نسبت به من محبت داری، عامل محبت، کدام یک از انواع چهار گانه است؟
می فرماید:«وهو غنی عنی»یعنی خیالتان راحت باشد،عامل محبت خدا به بنده احتیاج نیست.
گروهی عامل محبت خدا را از نوع دوم می دانند.یعنی در انسان ،کمالاتی هست که به چشم خدا آمده ومورد توجه قرار گرفته است .این سنخیت است که سبب محبت می شود.
یعنی همیشه این گونه است که هر کسی همتای خویش را می خواهد.امامعنای عمیق ودقیق محبت خدا ،همان است که در حدیث شریف قدسی آمده است:خدا جهان را آفرید، چون خود را می خواست، نه اینکه دنبال آثار وشمائل خویش باشد.دوست داشتنِِِِِِِِِ خودش، سبب آفرینش خلق گشته واین یعنی خلق، چیزی جز خودش نیستندواو تنها خویش را خواسته است.
آدمی با این دیدگاه چه حظ ولذتی می برد آنگاه که به این فراز می رسد «تحبب الی...» خدایا تو به من عشق می ورزی چون تو غیر از من نیستی.اینجاست که آدمی باید به قدر خود آگاه شود که «رحم الله من عرف قدره»
از این عظیمتر می توان در پهنه هستی یافت؟
اینکه آدمی از کبر وغرور نهی شده آنجاست که انسان به خود ، به عنوان موجودی جدای از رب خویش، می نگرد، این موجود ضعیف را چه جای غرور وتکبر ورزیدن؟اما آنگاه که انسان گوهر وجود خویش را در می یابدوحجاب از پرده جانش گشوده می گردد، در پس پرده تنها یک نفر را می بیند و او همان حضرت پروردگار است.
اینجاست که بزرگی عالم در همه وجود آدمی جای می گیرد،که کبر وکبریا برای اهلش شایسته می باشد.

نگاهی تازه به صفات آدمی
« آدم صلوات الله علیه وشجره ممنوعه »
آنگاه که آدمی حقیقت خویش را در می یابد که تنها یکی است و در یکی (منفرد ) نمی توان صفتی را یافت که در پروردگارش نباشد.چرا که با این دیدگاه، صفات ،حتی از نوع حرص وجهل ،معانی ناب خویش را می یابند.ومگر نه اینست که تمام عزت آدمی در پرتو بروز عجول وحریص بودن آدم صلوات الله علیه حاصل آمد؟
در روایات هم اشاره به حریص بودن آدم صلوات الله علیه شده است .
وبه راستی آدم ،حریص بود که دست بر هیچ میوه نرساند،وکام از هیچ نعمت ، شیرین ننمود،جز این که بر درخت ممنوعه حریص شد .
تنها آدم دانست حقیقت آن درخت ممنوعه راکه چنین شیفته به سمت آن شتافت.
در روایات آمده است که آن شجره ممنوعه،درخت علم ویژه خاندان پیامبر (صلوات الله علیهم اجمعین) بود.به آدم صلوات الله علیه گفته شد :معلوم نباشد که تو را توان دست یافتن به چنین علمی حاصل آید،که این علم تو را زحمت بسیار باشدوآدم صلوات الله علیه ،اندیشید که اگر این درخت ، تحفه خاص خداوندی نبود ،به اولیاءخاص او تعلق نمی گرفت .شاید خوردن ونخوردن از این درخت ،خود آزمونی بزرگ باشد.
پس حرص بر وی غالب گشت واندکی از آن میوه چشیدوشد آنچه باید می شد!
خلافت کبری وسروری عالم ،که اینها همه در گرو همین انتخاب ناشی از حریص بودن آدم صلوات الله علیه پدید آمد.
با این وجود چطور می توان چنین حریص بودنی را نا مطلوب دانست؟

تاثیر این دیدگاه در ارتباط انسان با عالم
با چنین دیدگاهی، با کجای عالم می توان درگیر شد؟دست بر کجای هستی می توان دراز کردکه غیر از آن محبوب عالم هستی باشد؟
چه کسی را می توان روی خوش نشان ندادکه روی حضرت دوست در آن نمایان نباشد؟
از که می توان رنجید؟ که او همه هستی را خود، به تنهایی پر کرده است.
اینست که عارف قلبش آینه ظهور حقایق است، با همه عالم در صلح ودوستی است که او غیر از محبوب خویش را نمی یابد.
همه عالم هستی از بزرگترین تا کوچکترین ذره، محبوب وی هستند.ضعیفترین جزءعالم هستی، زمان است، اما گفته شده (لا تصب الدهر)به زمان هم بد مگویید، ساعتی را نحس نشماریدوبر هیچ لحظه ای نام بد مگذارید.
اگر نبود، حفظ ظاهر شریعت که مطلوب پروردگار است،هیچ نزاعی در این عالم، رخ نمی داد.آن کسی که کلاه از سر کسی برداشت، سر از که بود؟کلاه از که؟ پس چه ؟هیچ ،یعنی همه اویند.
اما سنگ جان را باید با تیشه عبودیت سابید تا گوهر آن آشکار گردد.جهاد در راه خدا و امر به معروف، همه به خاطر همین اظهار عبودیت است.اینکه هر آنچه او بخواهد .بنده، میلی جز آن نداشته نباشد که در خانه وجود تنها یک صاحب خانه نشسته است وقدرت نمایی می کند.
در ادامه دعا حضرت سید الساجدین صلوات الله وسلام علیه می فرمایند:
«الحمدالله الذی یحلم عنٌی حتٌی کانٌی لا ذنب لی »
ستایش خدایی را که در مورد من خیلی بردبار است.(تا کجا؟) تا آنجا که گویی اصلا از من گناهی ،سر نزده است.

محبت با عدالت،جمع نمی شود
آنگاه که خورشید محبت ظهور می کند، عدالت بساط خود را بر می چیند.که دوست را با دوست، یارای معاملت نباشد.
عدالت آنجاست که محبت، رخت بر بسته است.در محبت مادری می توان نگریست که چگونه غذا از دهان گرسنه خویش بر می گیردوبر کام طفل کوچک خویش می نهد ؟ عدالت چه مقدار سهم برای فرزند کنار می گذارد؟و محبت چه سهمی ؟
لذت دیدن لذت بردن طفل برای مادر محب فرزند ،گواراتر از هر لذتی می باشد.چه آنکه لذتهای مادی به چندین واسطه بر جان می نشینند.اما طعم لذتهای معنوی آنچنان بی واسطه وعمیق است که همان لحظه اول سر تاپای وجود را در بر می گیرد .
حال چه می شد اگر خدا را با آدمی معاملت به عدالت باشد؟
خود فرمود:«ولو اخذنا کم بظلمهم ما ترک علیها من دابه »
اگر می خواستیم هر که را با ظلمش تنبیه کنیم ،هیچ جنبنده ای بر زمین باقی نمی ماند.

باطن عالم ملک ،ملکوت است
اگر خداوند، ملکوت هر عملی را برای همگان آشکار می کرد،به راستی چه می شد؟آنجا که غیبت را گوشت مردار معرفی می کند، اما بندگانی که سهمی از مشاهده ملکوت ندارند به عالم ملک می نگرندومی گویند ،کجاست این گوشتهای مردار متعفن؟
و وای به آن لحظه ای که پرده ها فرو افتند.کار آدمی در این عالم پرده برداری است .آدمی آمده است که حجاب از پرده جان باز گیرد ،تا هنگامی که خودش را در این عالم مشاهده کند آنگاه خواهد یافت که خداوندچگونه حلم ورزیده واین تعفن عملش را بر دیگران پوشانده است .

ویژگی دوستی ،پرده پوشی است
دوست، حجاب وستر و پوشش دوست است وشاید بیشتر،چه آنکه محب واقعی اصلا نقصی نمی بیند، که بپوشاندوخدا حقیقتا آدمی را دوست می دارد، او محب خوش سلیقه ای است، که همه سلیقه های عالم جلوه ای از پسند اوست.
«فربی احمد شئی عندی»
یعنی قربان خدایم بشوم،فدای پروردگارم بشوم . مگر می شود دل و جان نباخت در برابر چنین محبوبی ؟
بار الها!مارا شایسته خودت قرار بده!
خدایا!راه رسیدن به دوستی تو ،معرفت است ،ما را از اهل معرفت معارف حقه حقیقیه خودت قرار ده!
ادامه دارد...