درس بیست و هفتم

درس بيست و هفتم
مقدمه
پيش از شرح فرازي ديگر از دعاي ابوحمزه، ابتدا اشاره‏ اي مي ‏شود به قسمتي از دعاي افتتاح. ضرورت آن، اين است كه اساساً آنچه در دعاي ابوحمزه گفته مي‏شود، لطف و رحمت و ستر و پوشش الهي است و سخني از عظمت و قهاريت و انتقام الهي، مطرح نمي‏شود. آنكه خلوتهاي خودش را به سخن گفتن با خدا، اختصاص داده، بايد از رحمت او سخن بگويد. البته در اواخر دعا، سخن از خوف و وحشتي كه بر بنده، عارض مي‏شود مي‏ آيد. اما عمده، همان لطف و رحمت مولاست. بدين دليل است كه يادآوري اين فراز از دعاي افتتاح، ضرورت پيدا مي‏كند.

«و أيقنت انك ارحم الراحمين في موضع العفو و الرحمة و اشدّ المعاقبين في موضع النكال و النقمه و اعظم المتجبرين في موضع الكبرياء و العظمة»
و يقين دارم تو اگر بخواهي، عفو نمايي و رحمت خويش را، آشكار كني، بهترين رحم كنندگاني و درموضع انتقام نيز بهترين عذاب كنندگاني و آنجايي كه بخواهي بزرگي و كبرياي خويش را نمايان سازي بزرگترين جباران هستي. پس آدمي بايد به ياد داشته باشد كه:درست است كه خدا ستار و غفار و اكرم الاكرمين است اما اشد المعاقبين و اعظم المتجبرين نيز مي‏باشد.

« و يدعوني الي قلة حيائي سترك علّي و سيرعني الي التوّثب الي محارمك سبعه عفوك و عظيم عفوك»
سبب آنكه من در مقابل تو، امر خلاف ادب، انجام مي‏دهم و از بندگي تهي شده ‏ام، اينست كه تو خيلي بزرگي. بسيار رحيمي و خوب مي‏پوشاني كه اگر قرار بر ظهور گردن فرازيهاي من بود، به خاطر حفظ ظاهر نيز، من كوتاه مي‏آمدم.
تو، نه فقط مي ‏پوشاني و نه فقط نمي‏ گذاري كه بندگان ديگرت، حتي اولياء و ملائكه ‏ات از گناهان من مطلع شوند، بلكه گاهي هست كه خوبيهايي كه در من نيست، از من عيان مي‏سازي.
«كم من ثناء جميلٍ لستُ اهلاً له نشرت».
ظهور نقص، سبب شرم و طلب ستر مي‏گردد.در احوال آدم و حوا بنگريد. آنگاه كه زشتي‏ هاشان آشكار شد، به دنبال ستري گشتند. نه اينكه قبل از آشكار شدن، نقص و امكان و روسياهي نبود، اما عيان نشده بود. پس آنگاه كه اين تقصيرها آشكار نشده، بنده هم شرم و حيا نمي‏كند. پس «يدعوني الي قلة حيائي سترك عليّ» ستر الهي سبب بي‏ شرمي بنده مي‏شود.

تبديل سيئات به حسنات، يكي ديگر از مظاهر رحمت الهي است
خوبيهايي كه خدا از بندگانش آشكار و منتشر مي‏سازد، درحاليكه آنان فاقد آنند، تعبير ديگري از تبديل سيئات به حسنات است. ظاهر كار خراب و آلوده است. اما باطنش را، او خود تطهير مي‏نمايد و به بهترين وجه، تبديل مي‏كند. اگر همه‎ لطف و كرم و احسانِ عالم، جمع شود، نسبت به لطف و كرم خداوند، هيچ كسري را تشكيل نمي‎دهد.
آنچه گفته شد، معناي شفاعت است. شفاعت يعني؛ كسي فاقد كمالي‏ست. اما به واسطه لطف و رحمت، آن كمال را در حساب او مي‏گذارند. مانند آنكه در حساب بانكي‎ اش، موجودي ندارد براي اينكه چِكَش، برگشت نخورد، حسابش را پر مي‏كنند.

اشاره‏اي به نماز ميت
علت اينكه در دين ما سفارش و دستور به خواندن نماز ميت، شده چيست؟ چرا با اينكه نماز جماعت است اما همه بايد بخوانند. همه بايد بگويند: «اللهم لانعلم منه الّا خيراً» خدايا! ما از اين بنده‏ي تو، جز خوبي نديديم. اين در حالي است كه اين نماز براي همه، حتي گناهكارترين و فاسق‏ترين انسانها به حسب ظاهر خوانده مي‏شود. آيا نعوذ بالله خداوند آدمي را وادار به دروغ مي‏نمايد؟
سرّ مطلب در آن است كه آنچه بنده انجام داده است، حقيقتاً خوب بوده است. منتها ديگران متوجه خوبي آن نشده ‏اند. چرا كه به دنبال هر كار او پسوند خدايي وجود داشت. «بنده‎ خدا بودن» اگر قرار باشد كه هر موجودي، كاري انجام دهد، بد باشد و انسان نيز چنين باشد، پس بنده‏ خدا بودن، چه معنايي خواهد داشت؟
در روايات متعددي آمده است كه مؤمن هر كاري را كه انجام مي‏دهد، خداوند اصطلاحا تصفيه كننده ‏اي در مقابلش مي‏گذارد كه اگر چه ظاهرش گناه است، اما در واقع، گناه نيست. مگر آلودگي ‏ها و زوائد غذاهايي كه انسان، مصرف مي ‏كند به طبيعت بر نمي‏ گردد و طبيعت آن را دوباره در قالب ميوه و غذايي مطهر، در اختيار انسان قرار نمي‏دهد؟ و مگر خربزه‏ شيرين، ريشه‏ اش در آب شور نيست؟ مگر بر پاي آن، «كود» ريخته نمي‏شود؟ ظاهرش، شوري و تلخي و آلودگي است اما ثمره ‏اش، ميوه‏اي شيرين است. اين است معناي «اللهم لا نعلم منه الا خيرا»

اشاره‎اي به فضيلت در صف اول بودن در نماز جماعت
سخن از نماز ميت آمد كه به جماعت خوانده شود. خوبست اشاره‏ اي به نماز جماعت نيز بشود. دليل آنكه نماز خواندن در صف اول نماز جماعت، فضيلت خاصي دارد، اينست كه به علت نزديكي هرچه بيشتر به امام جماعت، نسبت به ديگران، صداي او بهتر شنيده مي‏شود. و اگر امام جماعت صاحب نفس و نفس پاك باشد، اين پاكي، بهتر در جانش مي ‏نشيند. گاهي ممكن است آدمي خود، متوجه اين امر نباشد، اما در دلش آن نفس پاك تأثير مي‏گذارد.

«و سير عني الي التوثب الي محارمك سبعه عفوك و عظيم عفوك»
آنچه كه خدا فرموده: حرام است و انجام ندهيد، دو مرز برايش قرار داده است. اگر محدوده‏ محارم را قرقگاه فرض نمائيم، نزديك شدن به مرز اين قرقگاه، وارد شدن در شبهات است. يعني؛ اولين مرز، چه آنكه جرأت نزديك شدن به مرز را پيدا نمايد، ميل و كشش ورود به قرقگاه را نيز، خواهد داشت ولي آن كه نمي ‏خواهد به مرز گناه نزديك شود، بايد از ورود به دومين مرز يعني؛ مكروهات نيز پرهيز نمايد. براي همين سفارش شده كه نه تنها با كسي كه شما را به حرام خواري مي‏ كشاند، دوست نشويد، بلكه با آنكه سبب غفلت شما نيز مي‏شود، همراه و رفيق نگرديد.

معناي توّثب
«توّثب» يعني پريدن، نه پريدنِ آرام مانند كبوتر، بلكه پريدن عقاب و هجوم بردنِ يكباره‏ي او به شكاري كه پيدا نموده است. حال گرسنه و تشنه‏ اي كه روزها چيزي نخورده و نياشاميده، آنگاه كه به ظرف غذا و آب برسد، چگونه خواهد بود؟ هنوز دهانش پُر است، مشتي ديگر برمي‏ دارد، همراهش آب هم مي‏ خورد، گناه چنين است.
روی کردن آدمی به گناه توثّب است يعني؛ آدمي آرام آرام به سمت گناه، پيش نمي‎رود. اگر اينطور بود، آنگاه مرتكب گناه مي‏شد كه خود گناه، پيش آيد. اما آنجا كه انسان هجوم به سمت گناه مي‏برد چه؟ اينست كه مي‏ گويد: خدايا! من به همانجاهايي كه تو فرمودي، نزديك نشوم، هجوم بردم. اين رحمت تو بود كه به اين هجوم، سرعت داد چه آنكه من، سعه‏ رحمت تو را شناخته ‏ام. البته بايد توجه داشت كه اين مطلب از سوي اولياء خدا مطرح مي‏شود. اين عذرها، عذرهاي خوبي براي انسانهاي معمولي كه گناهشان نه از سر معرفت كه از سر غفلت است، نمي ‏باشد.
از طرفي همين كسي كه مي‏گويد: سعه‏ رحمت تو، سبب گناه كردن من شده، خود مي ‏فرمايد: كه اگر چشمانم از حدقه بيرون آيد، كمرم از عبادت خم شده و پاهايم بشكنند، هنوز قابليت آمرزش يكي از گناهانم را ندارم. پس اين ولي خدا كه داراي عالي‏ترين درجه‏ي ايمان و تسليم و رضاست چه كرده كه اين گونه مي‎گويد. اين در حد ما نيست كه درباره ‎اش بحث نمائيم.چه آنكه هركسي هرچه بگويد در حد تصورات ذهني خودش گفته و مطابقِ با واقع و حقيقت نمي‏باشد. از نظر خدا، همه فقيرند. حتي اولياء خدا از نظر خداوند فقير هستند، به حبيب خودش كه به تعبير توقيع امام زمان صلوات الله و سلام عليه كه فرمود: «لافرق بينك و بينهم إلّا انهم عبادك» در مورد ايشان و خاندان پاكش صدق مي‏كند فرمود: «الم يجدك يتيما فآوي و وجدك ضالّاً فهدي و وجدك عائلاً فأغني» آيا تو همان نبودي كه گمراه بودي، هدايتت كردم، هدايتي كه همواره بايد از سوي من، شامل حالت گردد.

و عظيم عفوك
همانطور كه دنيا و جهان طبيعت با همه‏ عظمتش از نظر خدا، متاع قليل است، يعني؛ به اندازه يك ليوان، يك كاسه، يك سفره، بيشتر نيست، عظيم بودن عفو هم از نظر خدا، مطرح مي ‏شود و گرنه از نظر بندگان حقير هر بخشش اندكي هم بزرگ است. همه اين سخنان، مقدمه ‏اي است براي آنچه كه ولي كامل مي‏خواهد. بعد از اين به عناوين متفاوت خدا را مي‏خواند.  

«يا حليم يا كريم يا حي، يا قيوم، يا غافر الذنب، يا قابل التوب، يا عظيم المّن»
اين خواندنهاي مكرر حكايت از اين دارد كه آنچه مطلوب ولي كامل است، امر خطير و بزرگي است، و مگر نه اينكه آدمي آنگاه كه خواسته‏ایش، عميق‏تر است، خدا را با وصف بيشتر مي‏خواند. بعد از آن مي‏فرمايد:
«أين سترك الجميل، اين عفوك الجليل، اين فرجك القريب، اين غياثك السريع اين رحمتك الواسعه، اين عطاياك الفاضله، اين مواهبك الهنيئه، اين صنائعك السنيه، اين فضلك العظيم، اين مَنّك الجسيم، اين احسانك القديم، اين كرمك يا كريم.»
به راستي اين امر خطير چيست؟
خدايا! مي‏داني م و خود هم فرموده ‎اي كه مسير حركت به سوي تو، جز با معيت و همراهي وليّت، امكان‏پذير نيست.
خدايا! همراهي با حبيبت را نصيب ما بگردان.