درس بیست و هشتم
درس بيست و هشتم: اسماء بسيطه و مركبه الهي
متن دعا: يا حليم يا كريم، يا حي يا قيوم يا غافر الذنب، يا قابل التوب يا عظيم المن و قديم الاحسان.
حليم و كريم، حي و قيوم، جزء اسماء بسيطه الهياند. غافرالذنب، قابل التوب، عظيم المن و قديم الاحسان جزء اسماء مركبه خداوند ميباشند.در اينجا ولي خدا هشت اسم از اسماء الهي را خوانده است. از اينجا آشكار ميشود كه تقاضا، تقاضاي بزرگي است. چنانچه تقاضاها با اين اسماء هشتگانه ارتباط ويژهاي دارد. هر كدام از اسماء الهي زيرمجموعه اسم اعظم خداست كه همه صفات الهي را در خود دارد ولي برخي از آنها را آشكار و به صورت نمايان دارد و برخي ديگر را به صورت پنهان و نهان. به همين خاطر است كه هر يك از اين اسماء نشان دهنده رقيقه همه كمالات الهي است.
متن دعا: يا حليم يا كريم، يا حي يا قيوم يا غافر الذنب، يا قابل التوب يا عظيم المن و قديم الاحسان.
حليم و كريم، حي و قيوم، جزء اسماء بسيطه الهياند. غافرالذنب، قابل التوب، عظيم المن و قديم الاحسان جزء اسماء مركبه خداوند ميباشند.در اينجا ولي خدا هشت اسم از اسماء الهي را خوانده است. از اينجا آشكار ميشود كه تقاضا، تقاضاي بزرگي است. چنانچه تقاضاها با اين اسماء هشتگانه ارتباط ويژهاي دارد. هر كدام از اسماء الهي زيرمجموعه اسم اعظم خداست كه همه صفات الهي را در خود دارد ولي برخي از آنها را آشكار و به صورت نمايان دارد و برخي ديگر را به صورت پنهان و نهان. به همين خاطر است كه هر يك از اين اسماء نشان دهنده رقيقه همه كمالات الهي است.
يعني اگر كسي به رقائق و نه حقايق الهي آگاهي داشته باشد به هر اسمي از اين اسماء الهي متوسل شود، به همه كمالات دست پيدا كرده است. اما انسان محدود و گرفتار در غرائز و شهوات، توانايي دست يابي به لطائف و حقايق را ندارد. به همين خاطر است كه براي هدايت شدن بايد متوسل به اسم هادي شود نه مضل اما اگر كسي احاطه بر اسماء الهي داشته باشد، تمسك به «اسم مضلّ» نيز سبب راهنمايي او خواهد شد.
در تعابير قرآني و عرفاني بيشتر و در تعابير حكيمي، كمتر به اين مسأله اشاره شده است كه آسمانها و مراتب عالم هستي هفت تا هست. يعني اگر كسي توانست از جهان طبيعت عبور كند به اولين آسمان دست پيدا كرده است. اين نشاندهنده اين است كه اگر كسي به دنبال آسمان ميگردد نبايد در جهان طبيعت آن را بجويد.اگر كسي مسير ستارگان و سياراتي كه ميلياردها سال نوري از زمين فاصله دارند را با سرعت نور طي كند و به آنها دست پيدا نمايد، باز هم از گوشهاي از زمين، به گوشهاي ديگر، رفته است. چون خروج از طبيعت، به وسيله خود طبيعت، امكانپذير نيست.
با توجه به روايات معراج و برخي مباحث عرفاني، هر موجود ممكن اگر بخواهد از هفت آسمان، عبور كند بايد به بيشتر از هفت اسم از اسماء الهي احاطه داشته باشد. ابزار خروج از زمين به آسمان و از هر آسمان به آسمان ديگر اسميست از اسماء الهي. بنابراين آن كس كه به يكي از اسماء آگاهي دارد، فقط ميتواند به آسمان اول برسد.
توضيحي در رابطه با تعليم اسماء به آدم
در قرآن آمده است كه «و علّم الآدم الأسماء كلها» همه اسماء را به آدم آموخت. منظور همه اسماء جزئيه و مربوط و مندرج در يكي از اسماء الهي بود. به همين خاطر است كه در روايات مكرر وارد شده است كه جايگاه آدم در آسمان اولست. پس اگر كسي بخواهد از مجموعه هفت آسمان عبور كند بايد به بيش از هفت اسم آگاهي و احاطه و دسترسي داشته باشد. آن اسماء عبارتند از «حليم»، «كريم»، «حي»، «قيوم»، «غافرالذّنب»، «قابل التّوب»، «عظيم المنّ» و «قديم الاحسان». كه اگر كسي بدانها متحقق شود، نه از زمين كه از آسمانها خارج خواهد شد.البته شرط تحقق اين امر تبعيت كامل و تام است. که ويژگي كساني است كه در تبعيت از خاندان پاك پيامبر )صلواتالله و سلامه عليهم اجمعين( سنگ تمام گذاشته باشند. به گونهاي كه نشاندهنده اين باشد كه خواهان اويند نه چيز ديگر. محبت خاندان پيامبر (صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) گرهگشاي همه موانع است.
اين تعبير ديگري از اين مطلب است كه سختيهاي راه سلوك با محبت به اين خاندان مرتفع خواهد شد و محبت ايشان، سالك را نه از زمين، بلكه از آسمانها هم فراتر خواهد برد. محبت حقيقي آن است كه معرفت محب به اندازه معرفت محبوب شود. آشكار است كه محبت، تنها به زبان و ظاهر نيست، عمق محبت آنجاست كه معرفت محب، مانند معرفت محبوب شود. آنگاه است كه محب، محبوب را، وسيلهاي براي رفع نيازهايش نميداند. بلكه او را بخاطر خودش دوست ميدارد. خدا را براي دنيا و آخرت نميطلبد. چون ستودني است ميستايدش.
منظور از حي چيست؟
وقتي بنده، خدا را «حليم» و «كريم» ميخواند، معنايش اين است كه جز او حليم و كريم ديگري نميشناسد وگرنه براي محكمكاري هم كه شده به سراغ او هم ميرفت. در مورد «ياحي» نيز چنين است. يعني اي زندهاي كه كس از تو زندهتر نيست. اما اينكه «حي» به چه معناست، حكما و فلاسفه و اهل منطق نتوانستهاند تعريف مناسب و روشني از آن بيان نمايند. آنچه گفته شده نشانههاي حيات است و نه شرح حقيقت آن، آن دسته هم كه به حقيقت آن پيبردهاند، نتوانستهاند به قالب واژگان و الفاظ دربياورند. اگر حي به اين معني اعتبار شود كه موجود زنده مثل انسان، حركت اختياري و كون و فساد دارد، كشش و تقاضا دارد، سؤالي مطرح ميشود و آن اينكه، انسان بعد از مرگ، هيچ كدام از اين موارد را ندارد، اما حياتش، به مراتب قويتر و عميقتر از حيات دنيوياش است. آن كس كه بمُرد، تمام شد چون آدمي با مرگ از طبيعت، خارج ميشود در واقع به كمالاتش افزوده ميگردد. مرگ سبب كمال آدمي است. گرچه گاهي ممكن است كمالات آدمي سبب مجروح شدن او نيز شوند. چنانكه علم كمال است ولي اول كسي را كه به زمين ميافكند، عالم است. آن هم به سبب ايجاد غرور و انانيت، سرمايه و جمال نيز چنيناند.
ياليتني كنت ترابا
اين سخن را مربوط به كفار دانستهاند، اما كافر يك معناي عامي هم دارد. بسياري از كساني كه در دنيا زيور و جمال داشتهاند، وقتي حقايق بر آنها آشكار ميشود فرياد برميآورند، اي كاش كه خاك بودم.
يك معنايش اين است كه اي كاش قابليت و استعداد من به فعليت نرسيده بود. كاش خاك ميماندم و به سطح زمين نميرسيدم تا در سفره آدمي قرار بگيرم تا تبديل به انساني شوم. و يا به تعبير اخلاقي، اي كاش ويژگيهاي خاك را داشتم. اين ضعف را ميفهميدم تا خيلي گردن فرازي نميكردم. پس نشانههايي از قبيل خوردن و آشاميدن و توليدمثل، نشانههاي حيات مجازياند. چه با مرگ آدمي، اين نشانهها از او گرفته ميشود. اما به حيات عميقتري دست مييابد. در حيات بعد از مرگ خوردن و آشاميدن چيزي جز خوردن و آشاميدن اين دنياست و تفاوت ماهوي و ذاتي با هم دارند. چنانچه خوردن و آشاميدن بعد از مرگ، بركميت انسان نميافزايد. حيات دنيوي، عين مرگ است و مرگ عين حيات .آن كس كه در دنيا ميميرد، او را مرده ميپندارند، حال آنكه او زنده شده است و ديگران در درجاتي از مرگ به سر ميبرند. از نظر كساني كه در عالم ديگر منتظر هستند، خروج از عالم طبيعت، زنده شدن است و براي انسانهاي در دنيا رفتن و مرگ.
نشانههاي حيات واقعي چيست؟
زندگياي كه كمال در انتظار آن نباشد، رفتن و شدن در آن نباشد، بودن محض و هميشگي و جاودانه باشد، اينها امارات و نشانههاي حيات حقيقياند. اما حقيقت آن را بايد در جاي ديگري جست. آن هم نه با بحث و گفتگو و مشاوره. اين حيات واقعي آنگونه ثبات دارد كه هيچ تغييري نميپذيرد. از ازل تغييري در آن نبوده و تا ابد هم نخواهد بود. هيچگاه منفعل نميشود. دچار هيچ ضعف و قصوري نخواهد گرديد. چنين حياتي، مختص ذات پاك خداوندي است. هر چه موجودي كاملتر باشد، لذتش از حيات قويتر خواهد بود.
انسان نسبت به كرم يا موجوداتي كه تنها يك يا دو حس از حواس پنجگانه را دارند، چه لذتي از زندگياش ميبرد؟ هر چه حسها بيشتر شود، التذاذ، متنوعتر و عميقتر خواهد بود. اگر انسان هم در سطح همين حواس پنجگانه بماند تنها به پوسته لذتها دست يافته است. اينست كه چنين لذتهايي دوام ندارند. تا وقتي با حس مخصوص ادراكشان تماس دارند، لذت حاصل ميشود و بعد منقطع ميگردد. غذا تا زماني كه با زبان در ارتباط است، مزه دارد و بعد از آن نهايتاً خاطره غذا لذتبخش خواهد بود. اما اگر كسي از اين حواس بگذرد و با يك نقش قوي و وجود برزخي و مثالي بتواند لذتها را دريابد، نه به ظاهر لذتها كه به باطن آنها دست يافته است. آنگاه لذتش در ديدن چشم و ابروي محبوب نيست، جان محبوب را ادراك ميكند كه اين ادراك هم پيوستگي دارد. پس لذتهاي دنيوي نسبت به لذتهاي عالم برزخ، مانند لذت كرم از خوردن چوب است، نسبت به لذتهاي عميق انسان. چون حيات در عالم برزخي قويتر است.
آري اگر كسي نه تنها با پنج حس، بلكه با همه وجودش ببيند و بشنود، لمس كند و بيابد عميقتر نخواهد بود؟ نسبت لذتهاي عالم برزخ به بالاتر از خودش نيز همين طور است .
خدا بزرگترين و اولين و آخرين عاشق عالم هستي است
خدا عاشق حسابي خودش است. اگر دائماً به بندگانش ميگويد: برگرديد بيائيد چون در آنها نشاني از معشوق خويش، يعني ذات پاك و مقدسش مييابد. به همين يك نشان دنبالشان ميرود. دریک مورد خودگرايي، پسنديده است و آن در جایی است که انسان هم مانند پروردگارش، از اثر مربوط به خودش، لذت ميبرد، آن هم چه لذتي، اين خودگرايي پسنديده است. بدون آن هيچ كار و حركتي انجام نميشد. اصلاً خودخواهي به اين معنا اساس حركت اخلاقي را تشكيل ميدهد.
هر كس نسبت به مرتبه پائينتر خود، حي و نسبت به مرتبه بالاترش ميت است
انسان در دنيا، نسبت به گياه، حي است ولي نسبت به عالم بالاتر از خودش مرده محسوب ميشود. چون حي واقعي تنها يكي است. انسان براي اينكه به حيات واقعي دست يابد بايد متوسل به اسم «حي» خداوند شود.
يا قيوم
قيوم معاني مختلفي دارد. يكي از آنها اين است كه «القائم بذاته و المقّوم لغيره» يعني آنكه بر پاي خويش، ميايستد و همه عالم را نيز، بر پا نگه ميدارد. مانند صورتهاي ذهنياش ميسازد و صورتها مادام كه ذهن، موجود باشند موجودند و دوامشان به دوام ذهن است.
مجموعه عالم همچون موج درياست. همه شعاعاند و قيوم، خورشيد است. پس اگر كسي بخواهد بر پاي ايستد و وجودش ماندگار شود و بهرهاش از حيات و دوام آن افزون شود، بايد اسم «قيوم» را بشناسد و بيابد و دست در دامان او آويزد. برخي براي خروج از غفلت به اسم «قدير» پناه ميبرند براي اينكه شيطان نتواند در آنها نفوذ كند. اما واقع مطلب آن است كه درست است كه آن كس كه قدرت دنيا و آخرت را ميطلبد و ميخواهد در همه ذينفوذ باشد، بايد به اسم «قدير» متوسل شود، اما پيش از آن، نخست بايد بهره خويش را از حيات با متوسل شدن به اسم «حي» و دوام و بقاي حياتش را با توسل به اسم «قيوم» افزون سازد، بعد از اين اسماء حضرت ميفرمايند: «اين سترك الجميل، اين عفوك الجميل»
پس اين تقاضاهاي بزرگ، بعد ازتوسل به اسم «حي» و «قيوم» و ساير اسماء بدين معناست كه براي برداشتن بار سنگين، بايد توانمند شد. بايد مقدمات، توسط احاطه و توسل به اسامي مهيا شوند تا زمينه برداشتن بارهاي سنگين فراهم گردد.
پروردگارا! دلهاي ما را براي معارف خودت و محبت به خودت آفريدي. خدايا اين خانه را از لوث و آلودگي اغيار پاك و پاكيزه بفرما.
در تعابير قرآني و عرفاني بيشتر و در تعابير حكيمي، كمتر به اين مسأله اشاره شده است كه آسمانها و مراتب عالم هستي هفت تا هست. يعني اگر كسي توانست از جهان طبيعت عبور كند به اولين آسمان دست پيدا كرده است. اين نشاندهنده اين است كه اگر كسي به دنبال آسمان ميگردد نبايد در جهان طبيعت آن را بجويد.اگر كسي مسير ستارگان و سياراتي كه ميلياردها سال نوري از زمين فاصله دارند را با سرعت نور طي كند و به آنها دست پيدا نمايد، باز هم از گوشهاي از زمين، به گوشهاي ديگر، رفته است. چون خروج از طبيعت، به وسيله خود طبيعت، امكانپذير نيست.
با توجه به روايات معراج و برخي مباحث عرفاني، هر موجود ممكن اگر بخواهد از هفت آسمان، عبور كند بايد به بيشتر از هفت اسم از اسماء الهي احاطه داشته باشد. ابزار خروج از زمين به آسمان و از هر آسمان به آسمان ديگر اسميست از اسماء الهي. بنابراين آن كس كه به يكي از اسماء آگاهي دارد، فقط ميتواند به آسمان اول برسد.
توضيحي در رابطه با تعليم اسماء به آدم
در قرآن آمده است كه «و علّم الآدم الأسماء كلها» همه اسماء را به آدم آموخت. منظور همه اسماء جزئيه و مربوط و مندرج در يكي از اسماء الهي بود. به همين خاطر است كه در روايات مكرر وارد شده است كه جايگاه آدم در آسمان اولست. پس اگر كسي بخواهد از مجموعه هفت آسمان عبور كند بايد به بيش از هفت اسم آگاهي و احاطه و دسترسي داشته باشد. آن اسماء عبارتند از «حليم»، «كريم»، «حي»، «قيوم»، «غافرالذّنب»، «قابل التّوب»، «عظيم المنّ» و «قديم الاحسان». كه اگر كسي بدانها متحقق شود، نه از زمين كه از آسمانها خارج خواهد شد.البته شرط تحقق اين امر تبعيت كامل و تام است. که ويژگي كساني است كه در تبعيت از خاندان پاك پيامبر )صلواتالله و سلامه عليهم اجمعين( سنگ تمام گذاشته باشند. به گونهاي كه نشاندهنده اين باشد كه خواهان اويند نه چيز ديگر. محبت خاندان پيامبر (صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين) گرهگشاي همه موانع است.
اين تعبير ديگري از اين مطلب است كه سختيهاي راه سلوك با محبت به اين خاندان مرتفع خواهد شد و محبت ايشان، سالك را نه از زمين، بلكه از آسمانها هم فراتر خواهد برد. محبت حقيقي آن است كه معرفت محب به اندازه معرفت محبوب شود. آشكار است كه محبت، تنها به زبان و ظاهر نيست، عمق محبت آنجاست كه معرفت محب، مانند معرفت محبوب شود. آنگاه است كه محب، محبوب را، وسيلهاي براي رفع نيازهايش نميداند. بلكه او را بخاطر خودش دوست ميدارد. خدا را براي دنيا و آخرت نميطلبد. چون ستودني است ميستايدش.
منظور از حي چيست؟
وقتي بنده، خدا را «حليم» و «كريم» ميخواند، معنايش اين است كه جز او حليم و كريم ديگري نميشناسد وگرنه براي محكمكاري هم كه شده به سراغ او هم ميرفت. در مورد «ياحي» نيز چنين است. يعني اي زندهاي كه كس از تو زندهتر نيست. اما اينكه «حي» به چه معناست، حكما و فلاسفه و اهل منطق نتوانستهاند تعريف مناسب و روشني از آن بيان نمايند. آنچه گفته شده نشانههاي حيات است و نه شرح حقيقت آن، آن دسته هم كه به حقيقت آن پيبردهاند، نتوانستهاند به قالب واژگان و الفاظ دربياورند. اگر حي به اين معني اعتبار شود كه موجود زنده مثل انسان، حركت اختياري و كون و فساد دارد، كشش و تقاضا دارد، سؤالي مطرح ميشود و آن اينكه، انسان بعد از مرگ، هيچ كدام از اين موارد را ندارد، اما حياتش، به مراتب قويتر و عميقتر از حيات دنيوياش است. آن كس كه بمُرد، تمام شد چون آدمي با مرگ از طبيعت، خارج ميشود در واقع به كمالاتش افزوده ميگردد. مرگ سبب كمال آدمي است. گرچه گاهي ممكن است كمالات آدمي سبب مجروح شدن او نيز شوند. چنانكه علم كمال است ولي اول كسي را كه به زمين ميافكند، عالم است. آن هم به سبب ايجاد غرور و انانيت، سرمايه و جمال نيز چنيناند.
ياليتني كنت ترابا
اين سخن را مربوط به كفار دانستهاند، اما كافر يك معناي عامي هم دارد. بسياري از كساني كه در دنيا زيور و جمال داشتهاند، وقتي حقايق بر آنها آشكار ميشود فرياد برميآورند، اي كاش كه خاك بودم.
يك معنايش اين است كه اي كاش قابليت و استعداد من به فعليت نرسيده بود. كاش خاك ميماندم و به سطح زمين نميرسيدم تا در سفره آدمي قرار بگيرم تا تبديل به انساني شوم. و يا به تعبير اخلاقي، اي كاش ويژگيهاي خاك را داشتم. اين ضعف را ميفهميدم تا خيلي گردن فرازي نميكردم. پس نشانههايي از قبيل خوردن و آشاميدن و توليدمثل، نشانههاي حيات مجازياند. چه با مرگ آدمي، اين نشانهها از او گرفته ميشود. اما به حيات عميقتري دست مييابد. در حيات بعد از مرگ خوردن و آشاميدن چيزي جز خوردن و آشاميدن اين دنياست و تفاوت ماهوي و ذاتي با هم دارند. چنانچه خوردن و آشاميدن بعد از مرگ، بركميت انسان نميافزايد. حيات دنيوي، عين مرگ است و مرگ عين حيات .آن كس كه در دنيا ميميرد، او را مرده ميپندارند، حال آنكه او زنده شده است و ديگران در درجاتي از مرگ به سر ميبرند. از نظر كساني كه در عالم ديگر منتظر هستند، خروج از عالم طبيعت، زنده شدن است و براي انسانهاي در دنيا رفتن و مرگ.
نشانههاي حيات واقعي چيست؟
زندگياي كه كمال در انتظار آن نباشد، رفتن و شدن در آن نباشد، بودن محض و هميشگي و جاودانه باشد، اينها امارات و نشانههاي حيات حقيقياند. اما حقيقت آن را بايد در جاي ديگري جست. آن هم نه با بحث و گفتگو و مشاوره. اين حيات واقعي آنگونه ثبات دارد كه هيچ تغييري نميپذيرد. از ازل تغييري در آن نبوده و تا ابد هم نخواهد بود. هيچگاه منفعل نميشود. دچار هيچ ضعف و قصوري نخواهد گرديد. چنين حياتي، مختص ذات پاك خداوندي است. هر چه موجودي كاملتر باشد، لذتش از حيات قويتر خواهد بود.
انسان نسبت به كرم يا موجوداتي كه تنها يك يا دو حس از حواس پنجگانه را دارند، چه لذتي از زندگياش ميبرد؟ هر چه حسها بيشتر شود، التذاذ، متنوعتر و عميقتر خواهد بود. اگر انسان هم در سطح همين حواس پنجگانه بماند تنها به پوسته لذتها دست يافته است. اينست كه چنين لذتهايي دوام ندارند. تا وقتي با حس مخصوص ادراكشان تماس دارند، لذت حاصل ميشود و بعد منقطع ميگردد. غذا تا زماني كه با زبان در ارتباط است، مزه دارد و بعد از آن نهايتاً خاطره غذا لذتبخش خواهد بود. اما اگر كسي از اين حواس بگذرد و با يك نقش قوي و وجود برزخي و مثالي بتواند لذتها را دريابد، نه به ظاهر لذتها كه به باطن آنها دست يافته است. آنگاه لذتش در ديدن چشم و ابروي محبوب نيست، جان محبوب را ادراك ميكند كه اين ادراك هم پيوستگي دارد. پس لذتهاي دنيوي نسبت به لذتهاي عالم برزخ، مانند لذت كرم از خوردن چوب است، نسبت به لذتهاي عميق انسان. چون حيات در عالم برزخي قويتر است.
آري اگر كسي نه تنها با پنج حس، بلكه با همه وجودش ببيند و بشنود، لمس كند و بيابد عميقتر نخواهد بود؟ نسبت لذتهاي عالم برزخ به بالاتر از خودش نيز همين طور است .
خدا بزرگترين و اولين و آخرين عاشق عالم هستي است
خدا عاشق حسابي خودش است. اگر دائماً به بندگانش ميگويد: برگرديد بيائيد چون در آنها نشاني از معشوق خويش، يعني ذات پاك و مقدسش مييابد. به همين يك نشان دنبالشان ميرود. دریک مورد خودگرايي، پسنديده است و آن در جایی است که انسان هم مانند پروردگارش، از اثر مربوط به خودش، لذت ميبرد، آن هم چه لذتي، اين خودگرايي پسنديده است. بدون آن هيچ كار و حركتي انجام نميشد. اصلاً خودخواهي به اين معنا اساس حركت اخلاقي را تشكيل ميدهد.
هر كس نسبت به مرتبه پائينتر خود، حي و نسبت به مرتبه بالاترش ميت است
انسان در دنيا، نسبت به گياه، حي است ولي نسبت به عالم بالاتر از خودش مرده محسوب ميشود. چون حي واقعي تنها يكي است. انسان براي اينكه به حيات واقعي دست يابد بايد متوسل به اسم «حي» خداوند شود.
يا قيوم
قيوم معاني مختلفي دارد. يكي از آنها اين است كه «القائم بذاته و المقّوم لغيره» يعني آنكه بر پاي خويش، ميايستد و همه عالم را نيز، بر پا نگه ميدارد. مانند صورتهاي ذهنياش ميسازد و صورتها مادام كه ذهن، موجود باشند موجودند و دوامشان به دوام ذهن است.
مجموعه عالم همچون موج درياست. همه شعاعاند و قيوم، خورشيد است. پس اگر كسي بخواهد بر پاي ايستد و وجودش ماندگار شود و بهرهاش از حيات و دوام آن افزون شود، بايد اسم «قيوم» را بشناسد و بيابد و دست در دامان او آويزد. برخي براي خروج از غفلت به اسم «قدير» پناه ميبرند براي اينكه شيطان نتواند در آنها نفوذ كند. اما واقع مطلب آن است كه درست است كه آن كس كه قدرت دنيا و آخرت را ميطلبد و ميخواهد در همه ذينفوذ باشد، بايد به اسم «قدير» متوسل شود، اما پيش از آن، نخست بايد بهره خويش را از حيات با متوسل شدن به اسم «حي» و دوام و بقاي حياتش را با توسل به اسم «قيوم» افزون سازد، بعد از اين اسماء حضرت ميفرمايند: «اين سترك الجميل، اين عفوك الجميل»
پس اين تقاضاهاي بزرگ، بعد ازتوسل به اسم «حي» و «قيوم» و ساير اسماء بدين معناست كه براي برداشتن بار سنگين، بايد توانمند شد. بايد مقدمات، توسط احاطه و توسل به اسامي مهيا شوند تا زمينه برداشتن بارهاي سنگين فراهم گردد.
پروردگارا! دلهاي ما را براي معارف خودت و محبت به خودت آفريدي. خدايا اين خانه را از لوث و آلودگي اغيار پاك و پاكيزه بفرما.