درس سی و ششم
درس سی و ششم
و يا قرة عيني من لازبك و انقطع اليك
بعد از اين كه در فراز قبلي چنين آمد كه هر كه با تو دوست شود، تو با او دوست خواهي شد، دوستياي كه جامع همه انواع كمالات محب و محبوب است. يعني حبيب او ميشوي، عرضه ميدارد: اي كسي كه اگر به تو پناه آورد، شاد خواهد شد و آرامش خواهد يافت. كسي نيست كه از پناهگاههاي مختلف كه چون خانه عنكبوت، سست و بياساس است منقطع نشده باشد جز به سوي تو.
و يا قرة عيني من لازبك و انقطع اليك
بعد از اين كه در فراز قبلي چنين آمد كه هر كه با تو دوست شود، تو با او دوست خواهي شد، دوستياي كه جامع همه انواع كمالات محب و محبوب است. يعني حبيب او ميشوي، عرضه ميدارد: اي كسي كه اگر به تو پناه آورد، شاد خواهد شد و آرامش خواهد يافت. كسي نيست كه از پناهگاههاي مختلف كه چون خانه عنكبوت، سست و بياساس است منقطع نشده باشد جز به سوي تو.
به طور كلي آدمي اولاً به خاطر ناتواني در مقابل قوانين و حوادث طبيعت كه نه راه فرار و خروج از آنها را دارد و نه بر آنها تسلطي يافته، نسبت به آيندهي خويش نوعي نگراني دارد.
ثانياً هر انساني به تجربه در زندگي مييابد كه زندگي او منحصر در اين عالم طبيعت نميباشد كه فهم اين مهم نه دين ميطلبد و نه ايمان. بلكه اندك تجربهي زندگي و اندك خوشي و ناراحتي در آن چشم انسان را به آيندهي طولانيتري باز ميكند. آيندهاي مجهول و گريز ناپذير كه موجب نگراني و گاه دشمنی انسان ميگردد.
ثالثاً آدمي به خوبي در مييابد كه فاعل مختار بالاستقلال نيست. در جهان طبيعت تمام عوامل چون زنجيره دست به دست هم ميدهند تا انسان را براي انجام كاري ياري كنند. اين است كه هر كدام از اين عوامل مايه اميد او و عدم وجود آن، سبب نگراني آدمي ميشود. اين است كه گاه براي رفع اين نگراني به تحصيل خويش اميدوار ميشود، گاه به موقعيت و شهرتي دست مياندازد، و گاه چشم اميد به ثروتي ميدوزد.
ورود به اجتماع، زمينهي آلودگيهاي بزرگتر را فراهم ميكند
گاهي حتي به خود اجازه ميدهد ديگران را نيز كنار بزند. غالباً اين طور است كه جوان به تعبير امام حسين صلوات الله عليه به معالي امور ميانديشد. اين است كه اگر آلودگياي هم داشته باشد، آلودگي شخصيست كه جزء سبكترين گناهان است. نه آلودگي اجتماعي كه با ورود شخص به اجتماع و در برخورد با ديگر بندگان خدا رخ ميدهد. اين خطر تا آنجا جديست كه حتي وقتي انسان به مقام صديقين هم برسد باز در خطر عظيم است «هم في خطر عظيم». در روايت آمده: «الناس هالكون الا العالمون»، آدميان در هلاكتند مگر عالمان از آنان. «والعالمون هالكون الا العاملون»، و الا علما همگي در هلاكتند مگر آنان كه اهل عملاند. «والعاملون هالكون الا المخلصون»، آنان كه اهل عمل هستند نيز در هلاكتند مگر آنان كه نيت، رفتار و اخلاق و گفتارشان سراسر خير و پاكي و طهارت است. «والمخلصون هم في خطر عظيم»، مخلصين هم هر آينه احتمال افتادن در دام هلاكت را دارند. چه آن كه زندگي در متن جامعه از طرفي اجتناب ناپذير و واجب و از سويي خطرناك است كه با جمع بودن يعني رنگ ديگران را پذيرفتن و حداقل شباهت بدانها پيدا نمودن ميباشد و اين است آن خطر عظيم.
پس آدمي براي رفع نگرانيهاي خود دست به هر چيزي مياندازد. «الغريق يتشبث بكل حشيش»، آن كه خطر غرق شدن را مييابد و ميبيند، به هر گياه سستي هم اميد ميبندد و دست مياندازد.
اميد به غير، سبب هلاكت
داستانهاي قرآن، داستانهاي توحيديست كه احسن قصص نيز ميباشد چه از شاديها بگويد و چه از غمها. در داستان حضرت نوح عليه الصلوه و السلام آنجا كه با مهرباني به فرزندش ميفرمايد:
« يا بُنَّي اركب معنا»، فرزندم، پسركم، با ما باش تا نجات يابي، آن چه كه پسر ميگويد اين است: «ماوي الي الجبل يعصمني»، به كوه پناه ميبرم كه مرا نجات خواهد داد. اين همان خانة عنكبوتيست كه انسان بدان پناه ميبرد. اين سخن وي مانند اين تعابير است كه درس من، موقعيت من، ثروتم، شهرتم مرا از هلاكت باز ميدارد. نكته اين جاست كه پسر نوح به چيزي اميدوار بود كه حداقل از نظر ظاهري قابل اعتماد بود، اما مدرك و شغل و ثروت انسان را كه اگر آتشي در آن افتد، نابود ميشود چه پناهگاهيست؟
«مثل الذين يتّخذون من دون الله الاولياء كمثل العنكبوت و ان اهون البيوت العنكبوت» یعنی هر كه جز خدا را پناهگاه بگيرد جز سستي و درهم فرو ريختگي خانهي عنكبوت نصيبش نخواهد شد. اتفاقاً و همان چيز، سبب نا اميدي و حرمانش خواهد گشت.
در قصه حضرت يوسف عليه الصلوه و السلام بنگريد. آنجا كه داشتن برادر چون سرمايهاي بيبديل ارزشمند است. همين برادران، سبب گرفتاري وي ميشوند. حتي در ماجراي حضرت ختمي مرتبت صلوات الله و سلامه عليه كه وي داراي عموهاي بسياري ميباشد كه خود سبب برتري قدرت و تسلط اجتماعي در آن دوران بود، توسط عمويش ابولهب، مورد توهين قرار ميگيرد. به تعبيري ديگران چنين ميگويند كه حتي قبيله و فاميل خودش نيز او را قبول ندارند چه رسد به ما. سستي اين پناهگاهها را آنان كه در عالم ديگر چشمانشان به حقايق امور باز ميشود ميفهمند. چنان چه بر طبق روايات به خداوند عرضه ميدارند، چه ميشد كه ما ثروت و مكنتي نميداشتيم، چه ميشد كه جزء بندگان فقيرت بوديم اي كاش نه جمال و كمالي داشتيم نه سلامت و حشمتي، هيچ نميداشتيم، حتي هوش و تدبير تا ديگران در ما طمع نميكردند و بر گرد ما جمع نميشدند. حتي آن عده كه به عباداتشان چشم دوختهاند، ميبينند كه آنها هم سبب نجاتشان نشد كه اميد به عبادت خويش خود، عصياني بزرگ است.
با اين همه وقتي آدمي به پوچي پناهگاهها پي ميبرد، وقتي از غير خدا دلزده و سرخورده ميشود، به سمت خدا پناه ميبرد. خداي متعال هم چنين نيست كه بفرمايد حالا كه همه تو را رد كردهاند به من پناه آوردهاي. بلكه ميفرمايد: تجربه كن و هر زماني كه دستت كوتاه شد، نزد خودم بيا.
«قره عين» چيست؟
خدا «قرة عين» است. يعني چشم روشني و سبب آرامش.در دعاها آمده: «ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة اعين و جعلنا للمتقين اماما». یعنی خدايا از همسران و فرزندان ما چشم روشني براي ما قرار ده و ما را پيشواي پارسايان بنما. چشم روشني يعني مايه سكون و آرامش بودن به طوري كه انسان با ديدن همسرش تمامي مشكلات زندگي را فراموش كند و همسر همه وجود همسر را پر كند. اين است آن ازدواجي كه دوسوم دين را حفظ مينمايد و مقدمه فناء الي الله است. اما آنجا كه ازدواج سبب افزايش غرور و انانيت انسان ميشود، توصيه نميگردد. اين تفكر كه انسان تا به حال به تنهايي بار سختيهاي زندگي را كشيده، حالا كسي را پيدا كند كه بارش را بر دوش او بيندازد تا خود آسودهتر شود، سبب فناء كه نيست، بماند، موجب هلاكت آدمي ميشود. در اين فراز عرضه ميدارد: خداوندا تو «قرة عين» هستي. براي چه كساني؟ براي آنان كه «من لاذبك» به تو پناه آورند.
چه كساني به خدا پناه ميبرند.
آنان كه اولاً خطر را احساس كرده باشند و به ضرورت پناهگاه پي برده باشند. ثانياً از همه جا منقطع شده باشند و ديگر كوچكترين چشم اميدي به غير نداشته باشند. اين كه برخي ميگويند اول خدا بعداً شما، همان شرك است. كه خدا براي اول و وسط و آخر همه امور كافيست. چه آن چه در اين عالم انجام ميشود به مشيت اوست. در اذكار روزانه آمده:
«ما شاء الله، لا ما شاء الناس، ما شاء الله و ان كره الناس»، خدايا آن چه كه تو بخواهي انجام ميشود نه آن چه مردم ميطلبند، آن چه تو بخواهي ميشود اگر چه مردم آن را مطلوب ندارند. فسخ عزائم به همين معناست. در داستان فرعون، او تصميم گرفت كه تمام پسران را نابود كند تا تاج و تختش حفظ شود. از آنجا كه خدا ميخواست اراده خويش را آشكار كند و نشان بدهد، حضرت موسي عليه الصلاه والسلام را در دامن و خانه خود فرعون ميپروراند. اين است كه اگر هم ابزار و وسايل هم فراهم شود، باز نميتواند كوچكترين اميدي بدانها داشت چه آن كه تنها مايه اميد خداست. پس هر كه به تو پناه آورد تو نور چشم او و مايه سكون و آرامش وي ميگردي به شرط آن كه از ديگران منقطع شود.
خدايا! دل ما خانه محبت توست، اين دل را و اين خانه را از اغيار پاك و منزه فرما.
ثانياً هر انساني به تجربه در زندگي مييابد كه زندگي او منحصر در اين عالم طبيعت نميباشد كه فهم اين مهم نه دين ميطلبد و نه ايمان. بلكه اندك تجربهي زندگي و اندك خوشي و ناراحتي در آن چشم انسان را به آيندهي طولانيتري باز ميكند. آيندهاي مجهول و گريز ناپذير كه موجب نگراني و گاه دشمنی انسان ميگردد.
ثالثاً آدمي به خوبي در مييابد كه فاعل مختار بالاستقلال نيست. در جهان طبيعت تمام عوامل چون زنجيره دست به دست هم ميدهند تا انسان را براي انجام كاري ياري كنند. اين است كه هر كدام از اين عوامل مايه اميد او و عدم وجود آن، سبب نگراني آدمي ميشود. اين است كه گاه براي رفع اين نگراني به تحصيل خويش اميدوار ميشود، گاه به موقعيت و شهرتي دست مياندازد، و گاه چشم اميد به ثروتي ميدوزد.
ورود به اجتماع، زمينهي آلودگيهاي بزرگتر را فراهم ميكند
گاهي حتي به خود اجازه ميدهد ديگران را نيز كنار بزند. غالباً اين طور است كه جوان به تعبير امام حسين صلوات الله عليه به معالي امور ميانديشد. اين است كه اگر آلودگياي هم داشته باشد، آلودگي شخصيست كه جزء سبكترين گناهان است. نه آلودگي اجتماعي كه با ورود شخص به اجتماع و در برخورد با ديگر بندگان خدا رخ ميدهد. اين خطر تا آنجا جديست كه حتي وقتي انسان به مقام صديقين هم برسد باز در خطر عظيم است «هم في خطر عظيم». در روايت آمده: «الناس هالكون الا العالمون»، آدميان در هلاكتند مگر عالمان از آنان. «والعالمون هالكون الا العاملون»، و الا علما همگي در هلاكتند مگر آنان كه اهل عملاند. «والعاملون هالكون الا المخلصون»، آنان كه اهل عمل هستند نيز در هلاكتند مگر آنان كه نيت، رفتار و اخلاق و گفتارشان سراسر خير و پاكي و طهارت است. «والمخلصون هم في خطر عظيم»، مخلصين هم هر آينه احتمال افتادن در دام هلاكت را دارند. چه آن كه زندگي در متن جامعه از طرفي اجتناب ناپذير و واجب و از سويي خطرناك است كه با جمع بودن يعني رنگ ديگران را پذيرفتن و حداقل شباهت بدانها پيدا نمودن ميباشد و اين است آن خطر عظيم.
پس آدمي براي رفع نگرانيهاي خود دست به هر چيزي مياندازد. «الغريق يتشبث بكل حشيش»، آن كه خطر غرق شدن را مييابد و ميبيند، به هر گياه سستي هم اميد ميبندد و دست مياندازد.
اميد به غير، سبب هلاكت
داستانهاي قرآن، داستانهاي توحيديست كه احسن قصص نيز ميباشد چه از شاديها بگويد و چه از غمها. در داستان حضرت نوح عليه الصلوه و السلام آنجا كه با مهرباني به فرزندش ميفرمايد:
« يا بُنَّي اركب معنا»، فرزندم، پسركم، با ما باش تا نجات يابي، آن چه كه پسر ميگويد اين است: «ماوي الي الجبل يعصمني»، به كوه پناه ميبرم كه مرا نجات خواهد داد. اين همان خانة عنكبوتيست كه انسان بدان پناه ميبرد. اين سخن وي مانند اين تعابير است كه درس من، موقعيت من، ثروتم، شهرتم مرا از هلاكت باز ميدارد. نكته اين جاست كه پسر نوح به چيزي اميدوار بود كه حداقل از نظر ظاهري قابل اعتماد بود، اما مدرك و شغل و ثروت انسان را كه اگر آتشي در آن افتد، نابود ميشود چه پناهگاهيست؟
«مثل الذين يتّخذون من دون الله الاولياء كمثل العنكبوت و ان اهون البيوت العنكبوت» یعنی هر كه جز خدا را پناهگاه بگيرد جز سستي و درهم فرو ريختگي خانهي عنكبوت نصيبش نخواهد شد. اتفاقاً و همان چيز، سبب نا اميدي و حرمانش خواهد گشت.
در قصه حضرت يوسف عليه الصلوه و السلام بنگريد. آنجا كه داشتن برادر چون سرمايهاي بيبديل ارزشمند است. همين برادران، سبب گرفتاري وي ميشوند. حتي در ماجراي حضرت ختمي مرتبت صلوات الله و سلامه عليه كه وي داراي عموهاي بسياري ميباشد كه خود سبب برتري قدرت و تسلط اجتماعي در آن دوران بود، توسط عمويش ابولهب، مورد توهين قرار ميگيرد. به تعبيري ديگران چنين ميگويند كه حتي قبيله و فاميل خودش نيز او را قبول ندارند چه رسد به ما. سستي اين پناهگاهها را آنان كه در عالم ديگر چشمانشان به حقايق امور باز ميشود ميفهمند. چنان چه بر طبق روايات به خداوند عرضه ميدارند، چه ميشد كه ما ثروت و مكنتي نميداشتيم، چه ميشد كه جزء بندگان فقيرت بوديم اي كاش نه جمال و كمالي داشتيم نه سلامت و حشمتي، هيچ نميداشتيم، حتي هوش و تدبير تا ديگران در ما طمع نميكردند و بر گرد ما جمع نميشدند. حتي آن عده كه به عباداتشان چشم دوختهاند، ميبينند كه آنها هم سبب نجاتشان نشد كه اميد به عبادت خويش خود، عصياني بزرگ است.
با اين همه وقتي آدمي به پوچي پناهگاهها پي ميبرد، وقتي از غير خدا دلزده و سرخورده ميشود، به سمت خدا پناه ميبرد. خداي متعال هم چنين نيست كه بفرمايد حالا كه همه تو را رد كردهاند به من پناه آوردهاي. بلكه ميفرمايد: تجربه كن و هر زماني كه دستت كوتاه شد، نزد خودم بيا.
«قره عين» چيست؟
خدا «قرة عين» است. يعني چشم روشني و سبب آرامش.در دعاها آمده: «ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة اعين و جعلنا للمتقين اماما». یعنی خدايا از همسران و فرزندان ما چشم روشني براي ما قرار ده و ما را پيشواي پارسايان بنما. چشم روشني يعني مايه سكون و آرامش بودن به طوري كه انسان با ديدن همسرش تمامي مشكلات زندگي را فراموش كند و همسر همه وجود همسر را پر كند. اين است آن ازدواجي كه دوسوم دين را حفظ مينمايد و مقدمه فناء الي الله است. اما آنجا كه ازدواج سبب افزايش غرور و انانيت انسان ميشود، توصيه نميگردد. اين تفكر كه انسان تا به حال به تنهايي بار سختيهاي زندگي را كشيده، حالا كسي را پيدا كند كه بارش را بر دوش او بيندازد تا خود آسودهتر شود، سبب فناء كه نيست، بماند، موجب هلاكت آدمي ميشود. در اين فراز عرضه ميدارد: خداوندا تو «قرة عين» هستي. براي چه كساني؟ براي آنان كه «من لاذبك» به تو پناه آورند.
چه كساني به خدا پناه ميبرند.
آنان كه اولاً خطر را احساس كرده باشند و به ضرورت پناهگاه پي برده باشند. ثانياً از همه جا منقطع شده باشند و ديگر كوچكترين چشم اميدي به غير نداشته باشند. اين كه برخي ميگويند اول خدا بعداً شما، همان شرك است. كه خدا براي اول و وسط و آخر همه امور كافيست. چه آن چه در اين عالم انجام ميشود به مشيت اوست. در اذكار روزانه آمده:
«ما شاء الله، لا ما شاء الناس، ما شاء الله و ان كره الناس»، خدايا آن چه كه تو بخواهي انجام ميشود نه آن چه مردم ميطلبند، آن چه تو بخواهي ميشود اگر چه مردم آن را مطلوب ندارند. فسخ عزائم به همين معناست. در داستان فرعون، او تصميم گرفت كه تمام پسران را نابود كند تا تاج و تختش حفظ شود. از آنجا كه خدا ميخواست اراده خويش را آشكار كند و نشان بدهد، حضرت موسي عليه الصلاه والسلام را در دامن و خانه خود فرعون ميپروراند. اين است كه اگر هم ابزار و وسايل هم فراهم شود، باز نميتواند كوچكترين اميدي بدانها داشت چه آن كه تنها مايه اميد خداست. پس هر كه به تو پناه آورد تو نور چشم او و مايه سكون و آرامش وي ميگردي به شرط آن كه از ديگران منقطع شود.
خدايا! دل ما خانه محبت توست، اين دل را و اين خانه را از اغيار پاك و منزه فرما.