تعبیر ویژه حکیم سبزواری درمورد انحصار وجود
تعبیر ویژه حکیم سبزواری درمورد انحصار وجود در واجب تعالی
بنابر نظریه حکیم سبزواری تعدد افراد یک حقیقت در صورتی ممکن است که غیر بین آن افراد متخلل واقع شده و با آنها در آمیزد .مثلا اینکه میز غیر از کتاب و قلم است بدین خاطر است که بین میز و کتاب تخلل است و تا منع و مانعی نباشد تعدد امکان پذیر نیست چنانچه چون محدودیت های یک شیء را برداریم یک حقیقت بیشتر نمی ماند مانند آنکه دو ظرف آب که هر یک ویژگی خاص خود را دارد مثلا یکی لیوان بلوراست و دیگری کوزه است در نظر گرفته شود ، اگر بلور و کوزه و محدودیت آنها برداشته شود آنچه می ماند صرفا آب است.
بنابر نظریه حکیم سبزواری تعدد افراد یک حقیقت در صورتی ممکن است که غیر بین آن افراد متخلل واقع شده و با آنها در آمیزد .مثلا اینکه میز غیر از کتاب و قلم است بدین خاطر است که بین میز و کتاب تخلل است و تا منع و مانعی نباشد تعدد امکان پذیر نیست چنانچه چون محدودیت های یک شیء را برداریم یک حقیقت بیشتر نمی ماند مانند آنکه دو ظرف آب که هر یک ویژگی خاص خود را دارد مثلا یکی لیوان بلوراست و دیگری کوزه است در نظر گرفته شود ، اگر بلور و کوزه و محدودیت آنها برداشته شود آنچه می ماند صرفا آب است.
بنابر این طبق نظر حکیم سبزواری هرگاه تعدد باشد ، تخلل است ؛ عکس نقیض این مطلب این است که هرگاه تخللی نباشد تعدد هم نیست. عکس نقیض این مطلب را می توان به عنوان کبرای قیاس به کار برد و نتیجه گرفت که وجود واحد است و منحصر در واجب تعالی است. با این توضیح که نور و وجود حقیقی تخلل ناپذیر است بدین خاطر که غیر از وجود چیزی نیست تا در آن تخلل باشد . (مقدمه اول)
آنچه تخلل نداشته باشد تعدد ندارد و واحد است (مقدمه دوم)
بنابراین وجود تنها یک حقیقت است (و آن واجب تعالی است .) که این همان مطلوب است. بنابر آنچه در جلسات گذشته بیان شد آنچه با چشم سر و چشم دل به عنوان کثرات مشاهده می شود شؤون وجود است نه خود وجود و به تعبیر دیگر کثرات اسم هستند.
وهم و رفع وهم
ازالة وهم .
ایاک و ان تزل قدمک من سماع هذه العبارات و... .
برخی بر این مطلب اشکالی واردنموده اند که عینیت واجب تعالی با اشیاء مستلزم حلول و اتحاد است .
پاسخ به اشکال این است که مقصود از عینیت واجب تعالی با اشیاء ، وحدت وجود و یگانگی وجود است که با حلول و اتحاد تفاوت اساسی دارد . مقصود از وحدت و یگانگی وجود این نیست که موجودات در جهان هستی متعدند و برخی کوچک و برخی بزرگند و کوچکها در درون بزرگها جای می گیرند و پنهان می شوند تا حلول لازم آید یا برعکس آن، که تعبیر مسیحیان است .- به گفته آنان خدا درون عیسی حلول کرده است و او را پر نموده است .- بلکه چنین نیست که دو موجود متفاوت باشند که با هم آمیخته و با هم یکی شده باشند تا اتحاد باشد . بدین خاطر که حلول و اتحاد فرع تعدد و اثنینیت است تا دوئیت نباشد حلول معنا ندارد و تا دوئیت نباشد اتحاد بی معناست . اتحاد یعنی دو امری که به هم متصل شده و با هم یکی شوند و در یک قالب آیند ، پس باید ابتدا دو شیء باشند تا با هم متحد شوند و حال آنکه وجود یکی بیشتر نیست ؛ وجود و حلول نیز همین گونه است که تا دو شیء نباشد یکی در ضمن دیگری گم نشده و یکی در ضمن دیگری پنهان نمی گردد و چون در وجود دوئیت و اثنینیتی نیست ، تحقق و تصورچنین امری در مورد وجود محال است . نکته قابل توجهی که در اینجا قابل طرح است این است که اتحاد تنها در عالم ماده است بدین خاطر که ثمره و نتیجه اتحاد ، وحدت نیست و این فقط در مورد مادیات امکان پذیر است مثلا آنگاه که دو شمع با ذوب شدن یا فشردن به هم به یک شمع تبدیل شود ، اگر آنها دوباره درقالب های جداگانه قرار گیرند به صورت اول در می آیند ، همچنین است بقیه موادی که با هم ترکیب می شوند که اگر وسیله جداسازی و تجزیه شان باشد می توان به راحتی آنها را از هم جداساخت و به صورت نخست باز گرداند. این امر نشان این است که دوشیء مادی با ترکیب شدن و با اتحاد از هویت خود جدا نمی شود.
اما آنچه درباره اتحاد گفته شد ، درمورد حلول عمومیت ندارد و نمی توان گفت حلول نیز مانند اتحاد مختص مواد و عالم ماده است .
مقصود از حلول ، حلول کلامی نیست مانند جریان یافتن روغن در زیتون یا آب در میوه ، بلکه مقصود از حلول ، آن مفهومی است که در میان برخی متصوفه و مسیحیان وجود دارد و عبارت است از قرار گرفتن امری مجرد در امر مادون خویش. امر مادون مجرد ممکن است ماده باشد یا مجردی ضعیف تر از مجرد نخست ، اما حلول ماده در مجرد را همگان جزء محالات دانسته ان .
بنابر آنچه بیان شد معلول شأنی از شؤون علت است و با توجه به این مطلب علیت به معنای افاضه وجود ، صدور وجود و بخشیدن وجود نخواهد بود. بدین خاطر که در معنای افاضه و بخشیدن و تحویل دادن ، دو شیء وجود دارد یکی معلول که دریافت کننده است و دیگر علت که صادر کننده و افاضه کننده است. آنچه می توان به عنوان معنای علیت در حکمت متعالیه و با توجه به نظریه حکیم سبزواری بیان نمود ، علیت به معنای تطور است. مقصود از تطور ، تطور در ذات خداست . در این تعبیر معلول عین تطور است نه مفهوم و وجودی زائد بر آن.
معانی علیت از دیدگاه مهمترین نحله های فکری اسلامی
در کلام و بین متکلمان علیت به معنای «صنع» یا «خلقت» است مانند آنکه گِلی صورت داده شود و صورت انسانی ساخته شود. در فلسفه مشاء علیت به معنای «صدور» است یعنی اینکه چیزی بیرون تراود مانند سخن گفتن متکلم. از منظرحکمت متعالیه علیت به معنای تجلی است و تجلی به معنای تطور است. اما اینکه مقصود از تطور چیست فقط همین قدر می فهمیم که او خود را آشکار می کند ، آن هم با توجه به اسماء نا متناهی ای که دارد.
علیت ازمنظر محقق دوانی
نظر محقق دوانی به ذوق تأله مشهور است. برای اینکه مقصود از ذوق تأله فهمیده شود مختصرا به دیدگاه حکیم سبزواری درباره دسته های موحدان پرداخته می شود.
از نظر وی موحدان را می توان به دسته های زیر تقسیم نمود:
اول کسانی هستند که هم وجود را کثیر می دانند و هم موجودات را کثیر، مانند عوام مردم. حکیم سبزواری سهم این موحدان از توحید را تنها در جلب منفعت دنیایی و حفظ خون آنها و در امان ماندن جان آنها می داند.
دسته دوم موحّدان کسانی هستند که وجود را واحد می دانند و موجود را کثیر. مقصود از موجود چیزی است که منتسب به وجود است ولی وجود ندارد مانند غسٌال، تمٌار یا عصٌار.
در قدیم چون کسی که لباس را می فشرده از آنجا که نسبتی با این کار پیدا نموده است غسّال نامیده می شده و تمّار کسی بوده که خرما می فروخته است اما نه اینکه در ذات خویش سهمی از خرما داشته باشد، بلکه چون ملازمت و همراهی با خرما پیداکرده است تمّار نام گرفته است. از این دیدگاه وجود یکی است ولی چون نسبتی با امر دیگر پیدا می کند به خاطر آن نسبت ها تکثر پیدا می کند. به عنوان نمونه چون این وجود واحد با سنگ نسبت پیدا کرد ، وجود سنگی خواهد بود و چون به چوب یا انسان نسبت یافت وجود چوب یا وجود انسانی خواهد داشت.بنابراین ماهیت با انتساب به وجود باعث تعدد موجودات خواهد شد و از این دیدگاه موجودات متعدد هستند. به این نظریه ذوق تأله گفته می شود که نظریه محقق دوانی است.حکیم سبزواری این توحید را توحید خواص می داند.
نظریه سوم موحّدین ، نظریه کسانی است که وجود را کثیر دانسته و موجود را یکی می دانند یعنی عکس نظریه ذوق تأله. این نظریه قائل و پیرویی ندارد.
نظریه چهارم موحّدین درباب وجود و موجود ، وحدت وجود و وحدت موجود است. این قول ، قول صوفیه است که به آن تو حید اخصی گفته می شود.
نظریه پنجم ، نظریه وحدت وجود و موجود در عین کثرت آنهاست. وجود واحد است یعنی انواع ندارد اما در عین حال کثرت دارد. وجود و موجود در عین حال که یک حقیقت است ولی تعدد و تکرر دارد یعنی وجود مراتب و درجات دارد و دارای تشکیک است ولی تمام درجات وجود یک حقیقت واحد را تشکیل می دهند.این نظریه با نظریه حکمت متعالیه سازگاری دارد. هرجا سخن از تشکیک وجود است نظریه «حکمت متعالیه» است و هرگاه سخن از تشکیک نمودها یا ظهورات است، نظریه «عرفان» است.
نقد نظریه محقق دوانی
اعلام تنبیهی.
لیس فیما ذکره بعض اجلة العلماء و سماه ذوق المتألهین.....
بنابر آنچه در مورد مراتب موحّدین گفته شد است ، نظریه محقق دوانی به ذوق تألّه شهرت یافته است که قائل به وحدت وجود و کثرت موجود است. مرحوم صدر المتألهین نقدی بر نظریه محقق دوانی وارد ساخته است و آن اینکه نظریه محقق دوانی نه توحید خاصی است و نه نشانی از ذوق تأله دارد و به تعبیری بی معناست. بدین خاطر که:
اولا مبنای نظریه محقق دوانی صدور ماهیت از علت و جاعل است یعنی از دیدگاه محقق دوانی مجعول علت ماهیت است و حال آنکه مجعول علت وجود است نه ماهیت.بنابر این ریشه و اساس این نظریه باطل است.
ثانیا به نظر محقق دوانی ماهیت حداقل در ممکنات اصیل است و حال آنکه ماهیت هیچ گونه اصالتی ندارد.
ثالثا اگر این نظریه قائل به وحدت وجود است یعنی محقق دوانی باید حد وجود را امر اعتباری بداند و به توحید عرفانی دست پیداکرده باشد ولی نتیجه ادعای محقق دوانی این گونه نیست.
خلاصه آنکه عمده ایرادی که به نظریه محقق دوانی وارد است ، مجعولیت ماهیت است که باعث شده نتوان این نظریه را توحید خاص دانست. این نظریه، ذوق تأله نیست چون در ذوق تأله باید مشاهده باشد اما در این نظریه هیچ چشیدنی نیست و چیزی بیشر از شنیدن ندارد.
طرح یک اشکال و پاسخ به آن
شبهة و حل.
او لعلک تقول :یلزم علی ما قررت ان یکون حقیقة الواجب داخلة فی جنس المضاف و....
بیان اشکال: گفته شد حقیقت و ذات علت ، علت است و ذات معلول ، معلول است و از آنجا که علت و معلول از اقسام مضاف هستند لازم است که هم حقیقت واجب تعالی داخل در جنس مضاف باشد و هم حقایق موجودات دیگر و به تعبیری واجب تعالی و موجودات هردو بایدمندرج تحت مقوله اضافه باشند و حال آنکه این مطلب هم در مورد واجب تعالی نادرست است « تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا »و هم درمورد اشیاءدیگر؛ چنانچه جواهر مندرج تحت مقوله جوهرند و دیگر نمی توانند تحت مقوله دیگری باشند. به علاوه از آنجا که امور مضاف وابسته به یکدیگر و نیازمند به هم اند ، بودن یکی فرع بر دیگری است و بر این اساس لازم است که واجب تعالی وابسته به غیر باشد چراکه او علت است و به معلول خویش وابسته خواهد بود چنانکه هر معنای مضافی وابسته به مضاف الیه خویش است و حال آنکه او قیوم بالذات است یعنی القائم بالذات و المقوم للغیر.
پاسخ به اشکال مطرح شده :
به اشکال فوق می توان چند گونه پاسخ داد.
پاسخ اول اینکه مضاف و دیگر مقولات از اقسام ماهیت است و چون واجب تعالی ماهیت ندارد و در ذهن حاصل نمی شود پس مندرج در هیچ مقوله ای نیست. با این توضیح که چنانچه در بیان اشکال نیز آمده است ذات واجب علت است نه مفهوم واجب. اما آنچه جزء مقوله اضافه است مفهوم علت است نه حقیقت علت. بدین خاطر که مقوله ، ماهیت است و زیر مجموعه های مقولات نیز مفاهیم هستند و واجب تعالی نه مفهوم دارد و نه ماهیت تا زیر مجموعه مقوله ای واقع شود.
پاسخ دیگر به اشکال فوق که بیانگر نکته دقیقی است این است که حکم به علیت واجب تعالی با وهم و عقل حاصل نشده است. زیرا او تعالی و تقدس بالاتر و فراتر از وهم و هر صورت فعلی است. تصور پذیر نیست تا محکوم به صورت های ذهنی شود و در نتیجه مندرج در مقوله مضاف باشد یا نباشد. امام صادق علیه الصلوة و السلام می فرمایند :«کل ما میزتموه باوهامکم بادق معانیه هو مخلوق لکم مردود الیکم ».هرچه با ذهنتان ساختید آن ساخته شماست. خالق آن شمایید و آن مخلوق شماست. خالق کجا و مخلوق کجا ؟ دلیل بر این اصل که واجب تعالی ذاتش علت است عبارت است از مشاهده یا دریافت شهود این امر نه تصورات و توهمات. به تعبیر صدر المتألهین این از اموری است که به قلب نازل می شود نه به ذهن.
پاسخ سومی که می توان برای این اشکال بیان نمود این است که آنچه از جنس مقوله است ، مفهوم علت و معلول است نه حقیقت آن. زیرا چنانچه در جای خود گفته شد ه است، اطلاق نفس تعلق و ربط و مانند آن که ظاهر در اضافات است بر وجودات فوق مقولی به ویژه اطلاق آن بر وجود مبادی عالیه و به ویژه مبدء المبادی امکان پذیر نیست، بلکه مقصود از اضافه، اضافه اشراقی است.
اسخ دیگر سخن ابن سیناست که گفته است واجب تعالی هیچ نسبتی با هیچ شیئی ندارد و این اشیاء هستند که با واجب تعالی نسبت دارند. یعنی واجب تعالی در ازل بود و هست و تا ابد خواهد بود و با هیچ چیز نسبت ندارد ولی موجودات هرگاه پدید آمده اند نسبتی و ربطی با خدا داشتند ، چون در ازل نسبت و ربطی با خدا پیدا می کنند تعلقات محض او می شوند و از این جهت معلول خدایند و خدا علت آنهاست.
پاسخ دیگر بر این اشکال این است که مضاف بودن چیزی در دو صورت قابل تصور است یکی آنکه وجود آن اضافه باشد و دیگر آنکه ماهیت آن اضافه باشد و آنچه سبب اندراج تحت مقوله است دومی است نه اولی. یعنی هرگاه ماهیت چیزی اضافه باشد آن شیء مندرج در مقوله اضافه است و واجب تعالی اساسا ماهیت ندارد تا اینکه مندرج در مقوله باشد.
آنچه تخلل نداشته باشد تعدد ندارد و واحد است (مقدمه دوم)
بنابراین وجود تنها یک حقیقت است (و آن واجب تعالی است .) که این همان مطلوب است. بنابر آنچه در جلسات گذشته بیان شد آنچه با چشم سر و چشم دل به عنوان کثرات مشاهده می شود شؤون وجود است نه خود وجود و به تعبیر دیگر کثرات اسم هستند.
وهم و رفع وهم
ازالة وهم .
ایاک و ان تزل قدمک من سماع هذه العبارات و... .
برخی بر این مطلب اشکالی واردنموده اند که عینیت واجب تعالی با اشیاء مستلزم حلول و اتحاد است .
پاسخ به اشکال این است که مقصود از عینیت واجب تعالی با اشیاء ، وحدت وجود و یگانگی وجود است که با حلول و اتحاد تفاوت اساسی دارد . مقصود از وحدت و یگانگی وجود این نیست که موجودات در جهان هستی متعدند و برخی کوچک و برخی بزرگند و کوچکها در درون بزرگها جای می گیرند و پنهان می شوند تا حلول لازم آید یا برعکس آن، که تعبیر مسیحیان است .- به گفته آنان خدا درون عیسی حلول کرده است و او را پر نموده است .- بلکه چنین نیست که دو موجود متفاوت باشند که با هم آمیخته و با هم یکی شده باشند تا اتحاد باشد . بدین خاطر که حلول و اتحاد فرع تعدد و اثنینیت است تا دوئیت نباشد حلول معنا ندارد و تا دوئیت نباشد اتحاد بی معناست . اتحاد یعنی دو امری که به هم متصل شده و با هم یکی شوند و در یک قالب آیند ، پس باید ابتدا دو شیء باشند تا با هم متحد شوند و حال آنکه وجود یکی بیشتر نیست ؛ وجود و حلول نیز همین گونه است که تا دو شیء نباشد یکی در ضمن دیگری گم نشده و یکی در ضمن دیگری پنهان نمی گردد و چون در وجود دوئیت و اثنینیتی نیست ، تحقق و تصورچنین امری در مورد وجود محال است . نکته قابل توجهی که در اینجا قابل طرح است این است که اتحاد تنها در عالم ماده است بدین خاطر که ثمره و نتیجه اتحاد ، وحدت نیست و این فقط در مورد مادیات امکان پذیر است مثلا آنگاه که دو شمع با ذوب شدن یا فشردن به هم به یک شمع تبدیل شود ، اگر آنها دوباره درقالب های جداگانه قرار گیرند به صورت اول در می آیند ، همچنین است بقیه موادی که با هم ترکیب می شوند که اگر وسیله جداسازی و تجزیه شان باشد می توان به راحتی آنها را از هم جداساخت و به صورت نخست باز گرداند. این امر نشان این است که دوشیء مادی با ترکیب شدن و با اتحاد از هویت خود جدا نمی شود.
اما آنچه درباره اتحاد گفته شد ، درمورد حلول عمومیت ندارد و نمی توان گفت حلول نیز مانند اتحاد مختص مواد و عالم ماده است .
مقصود از حلول ، حلول کلامی نیست مانند جریان یافتن روغن در زیتون یا آب در میوه ، بلکه مقصود از حلول ، آن مفهومی است که در میان برخی متصوفه و مسیحیان وجود دارد و عبارت است از قرار گرفتن امری مجرد در امر مادون خویش. امر مادون مجرد ممکن است ماده باشد یا مجردی ضعیف تر از مجرد نخست ، اما حلول ماده در مجرد را همگان جزء محالات دانسته ان .
بنابر آنچه بیان شد معلول شأنی از شؤون علت است و با توجه به این مطلب علیت به معنای افاضه وجود ، صدور وجود و بخشیدن وجود نخواهد بود. بدین خاطر که در معنای افاضه و بخشیدن و تحویل دادن ، دو شیء وجود دارد یکی معلول که دریافت کننده است و دیگر علت که صادر کننده و افاضه کننده است. آنچه می توان به عنوان معنای علیت در حکمت متعالیه و با توجه به نظریه حکیم سبزواری بیان نمود ، علیت به معنای تطور است. مقصود از تطور ، تطور در ذات خداست . در این تعبیر معلول عین تطور است نه مفهوم و وجودی زائد بر آن.
معانی علیت از دیدگاه مهمترین نحله های فکری اسلامی
در کلام و بین متکلمان علیت به معنای «صنع» یا «خلقت» است مانند آنکه گِلی صورت داده شود و صورت انسانی ساخته شود. در فلسفه مشاء علیت به معنای «صدور» است یعنی اینکه چیزی بیرون تراود مانند سخن گفتن متکلم. از منظرحکمت متعالیه علیت به معنای تجلی است و تجلی به معنای تطور است. اما اینکه مقصود از تطور چیست فقط همین قدر می فهمیم که او خود را آشکار می کند ، آن هم با توجه به اسماء نا متناهی ای که دارد.
علیت ازمنظر محقق دوانی
نظر محقق دوانی به ذوق تأله مشهور است. برای اینکه مقصود از ذوق تأله فهمیده شود مختصرا به دیدگاه حکیم سبزواری درباره دسته های موحدان پرداخته می شود.
از نظر وی موحدان را می توان به دسته های زیر تقسیم نمود:
اول کسانی هستند که هم وجود را کثیر می دانند و هم موجودات را کثیر، مانند عوام مردم. حکیم سبزواری سهم این موحدان از توحید را تنها در جلب منفعت دنیایی و حفظ خون آنها و در امان ماندن جان آنها می داند.
دسته دوم موحّدان کسانی هستند که وجود را واحد می دانند و موجود را کثیر. مقصود از موجود چیزی است که منتسب به وجود است ولی وجود ندارد مانند غسٌال، تمٌار یا عصٌار.
در قدیم چون کسی که لباس را می فشرده از آنجا که نسبتی با این کار پیدا نموده است غسّال نامیده می شده و تمّار کسی بوده که خرما می فروخته است اما نه اینکه در ذات خویش سهمی از خرما داشته باشد، بلکه چون ملازمت و همراهی با خرما پیداکرده است تمّار نام گرفته است. از این دیدگاه وجود یکی است ولی چون نسبتی با امر دیگر پیدا می کند به خاطر آن نسبت ها تکثر پیدا می کند. به عنوان نمونه چون این وجود واحد با سنگ نسبت پیدا کرد ، وجود سنگی خواهد بود و چون به چوب یا انسان نسبت یافت وجود چوب یا وجود انسانی خواهد داشت.بنابراین ماهیت با انتساب به وجود باعث تعدد موجودات خواهد شد و از این دیدگاه موجودات متعدد هستند. به این نظریه ذوق تأله گفته می شود که نظریه محقق دوانی است.حکیم سبزواری این توحید را توحید خواص می داند.
نظریه سوم موحّدین ، نظریه کسانی است که وجود را کثیر دانسته و موجود را یکی می دانند یعنی عکس نظریه ذوق تأله. این نظریه قائل و پیرویی ندارد.
نظریه چهارم موحّدین درباب وجود و موجود ، وحدت وجود و وحدت موجود است. این قول ، قول صوفیه است که به آن تو حید اخصی گفته می شود.
نظریه پنجم ، نظریه وحدت وجود و موجود در عین کثرت آنهاست. وجود واحد است یعنی انواع ندارد اما در عین حال کثرت دارد. وجود و موجود در عین حال که یک حقیقت است ولی تعدد و تکرر دارد یعنی وجود مراتب و درجات دارد و دارای تشکیک است ولی تمام درجات وجود یک حقیقت واحد را تشکیل می دهند.این نظریه با نظریه حکمت متعالیه سازگاری دارد. هرجا سخن از تشکیک وجود است نظریه «حکمت متعالیه» است و هرگاه سخن از تشکیک نمودها یا ظهورات است، نظریه «عرفان» است.
نقد نظریه محقق دوانی
اعلام تنبیهی.
لیس فیما ذکره بعض اجلة العلماء و سماه ذوق المتألهین.....
بنابر آنچه در مورد مراتب موحّدین گفته شد است ، نظریه محقق دوانی به ذوق تألّه شهرت یافته است که قائل به وحدت وجود و کثرت موجود است. مرحوم صدر المتألهین نقدی بر نظریه محقق دوانی وارد ساخته است و آن اینکه نظریه محقق دوانی نه توحید خاصی است و نه نشانی از ذوق تأله دارد و به تعبیری بی معناست. بدین خاطر که:
اولا مبنای نظریه محقق دوانی صدور ماهیت از علت و جاعل است یعنی از دیدگاه محقق دوانی مجعول علت ماهیت است و حال آنکه مجعول علت وجود است نه ماهیت.بنابر این ریشه و اساس این نظریه باطل است.
ثانیا به نظر محقق دوانی ماهیت حداقل در ممکنات اصیل است و حال آنکه ماهیت هیچ گونه اصالتی ندارد.
ثالثا اگر این نظریه قائل به وحدت وجود است یعنی محقق دوانی باید حد وجود را امر اعتباری بداند و به توحید عرفانی دست پیداکرده باشد ولی نتیجه ادعای محقق دوانی این گونه نیست.
خلاصه آنکه عمده ایرادی که به نظریه محقق دوانی وارد است ، مجعولیت ماهیت است که باعث شده نتوان این نظریه را توحید خاص دانست. این نظریه، ذوق تأله نیست چون در ذوق تأله باید مشاهده باشد اما در این نظریه هیچ چشیدنی نیست و چیزی بیشر از شنیدن ندارد.
طرح یک اشکال و پاسخ به آن
شبهة و حل.
او لعلک تقول :یلزم علی ما قررت ان یکون حقیقة الواجب داخلة فی جنس المضاف و....
بیان اشکال: گفته شد حقیقت و ذات علت ، علت است و ذات معلول ، معلول است و از آنجا که علت و معلول از اقسام مضاف هستند لازم است که هم حقیقت واجب تعالی داخل در جنس مضاف باشد و هم حقایق موجودات دیگر و به تعبیری واجب تعالی و موجودات هردو بایدمندرج تحت مقوله اضافه باشند و حال آنکه این مطلب هم در مورد واجب تعالی نادرست است « تعالی الله عن ذلک علوا کبیرا »و هم درمورد اشیاءدیگر؛ چنانچه جواهر مندرج تحت مقوله جوهرند و دیگر نمی توانند تحت مقوله دیگری باشند. به علاوه از آنجا که امور مضاف وابسته به یکدیگر و نیازمند به هم اند ، بودن یکی فرع بر دیگری است و بر این اساس لازم است که واجب تعالی وابسته به غیر باشد چراکه او علت است و به معلول خویش وابسته خواهد بود چنانکه هر معنای مضافی وابسته به مضاف الیه خویش است و حال آنکه او قیوم بالذات است یعنی القائم بالذات و المقوم للغیر.
پاسخ به اشکال مطرح شده :
به اشکال فوق می توان چند گونه پاسخ داد.
پاسخ اول اینکه مضاف و دیگر مقولات از اقسام ماهیت است و چون واجب تعالی ماهیت ندارد و در ذهن حاصل نمی شود پس مندرج در هیچ مقوله ای نیست. با این توضیح که چنانچه در بیان اشکال نیز آمده است ذات واجب علت است نه مفهوم واجب. اما آنچه جزء مقوله اضافه است مفهوم علت است نه حقیقت علت. بدین خاطر که مقوله ، ماهیت است و زیر مجموعه های مقولات نیز مفاهیم هستند و واجب تعالی نه مفهوم دارد و نه ماهیت تا زیر مجموعه مقوله ای واقع شود.
پاسخ دیگر به اشکال فوق که بیانگر نکته دقیقی است این است که حکم به علیت واجب تعالی با وهم و عقل حاصل نشده است. زیرا او تعالی و تقدس بالاتر و فراتر از وهم و هر صورت فعلی است. تصور پذیر نیست تا محکوم به صورت های ذهنی شود و در نتیجه مندرج در مقوله مضاف باشد یا نباشد. امام صادق علیه الصلوة و السلام می فرمایند :«کل ما میزتموه باوهامکم بادق معانیه هو مخلوق لکم مردود الیکم ».هرچه با ذهنتان ساختید آن ساخته شماست. خالق آن شمایید و آن مخلوق شماست. خالق کجا و مخلوق کجا ؟ دلیل بر این اصل که واجب تعالی ذاتش علت است عبارت است از مشاهده یا دریافت شهود این امر نه تصورات و توهمات. به تعبیر صدر المتألهین این از اموری است که به قلب نازل می شود نه به ذهن.
پاسخ سومی که می توان برای این اشکال بیان نمود این است که آنچه از جنس مقوله است ، مفهوم علت و معلول است نه حقیقت آن. زیرا چنانچه در جای خود گفته شد ه است، اطلاق نفس تعلق و ربط و مانند آن که ظاهر در اضافات است بر وجودات فوق مقولی به ویژه اطلاق آن بر وجود مبادی عالیه و به ویژه مبدء المبادی امکان پذیر نیست، بلکه مقصود از اضافه، اضافه اشراقی است.
اسخ دیگر سخن ابن سیناست که گفته است واجب تعالی هیچ نسبتی با هیچ شیئی ندارد و این اشیاء هستند که با واجب تعالی نسبت دارند. یعنی واجب تعالی در ازل بود و هست و تا ابد خواهد بود و با هیچ چیز نسبت ندارد ولی موجودات هرگاه پدید آمده اند نسبتی و ربطی با خدا داشتند ، چون در ازل نسبت و ربطی با خدا پیدا می کنند تعلقات محض او می شوند و از این جهت معلول خدایند و خدا علت آنهاست.
پاسخ دیگر بر این اشکال این است که مضاف بودن چیزی در دو صورت قابل تصور است یکی آنکه وجود آن اضافه باشد و دیگر آنکه ماهیت آن اضافه باشد و آنچه سبب اندراج تحت مقوله است دومی است نه اولی. یعنی هرگاه ماهیت چیزی اضافه باشد آن شیء مندرج در مقوله اضافه است و واجب تعالی اساسا ماهیت ندارد تا اینکه مندرج در مقوله باشد.