منزل سوم؛ تفکر - تفكر چيست؟
تفكر چيست؟
تفكر، سير باطن است از مبادي به مقاصد؛[5] نظر نيز به همين معناست. ناشناخته را به كمك شناختهها شناختن؛ ناديده را به وسيله ديدهها ديدن و يافتن. پس مبديي بايد وجود داشته باشد و مقصدي و حركتي و البته بايد ميان مبدأ و مقصد تناسب و پيوند باشد تا بتوان از يكي به ديگري رسيد.
فكر آن باشد كه پيش آيد رهي |
|
راه آن باشد كه پيش آيد شهي |
فكري كه رهنما نباشد، فكر نيست. فكري كه واقعنما نباشد، لهو و لعب است، سرگرمي و بازي است، شايد كه لقمه ناني فراهم آورد و شايد نه. فكر كه يك لحظه آن با هفتاد سال عبادت برابر است، نه منطق است نه فلسفه و نه رياضيات و هندسه و مانند آن. اينها اگرچه هر كدام به جاي خود لازم و پسنديدهاند، ولي از مراتب و منازل سير و سلوك نيستند.
فكري كه راه رسيدن به مقصد را به انسان نشان دهد، بلكه كوتاهترين راه را نشان دهد، فكري است كه با هفتاد سال عبادت برابر بلكه برتر است. اين فكر جنبه بينش و نگاه به هستي دارد؛ نوعي نگاه به جهان است، ولي نگاهي كه آثار آن در زندگي فردي و جمعي از آثار عبادت بهويژه عبادتهاي متعارف از انسانهاي نابخرد، بسيار فزوني دارد. امام باقر از رسول خدا (صلوات الله عليهما) نقل كرده است:
لميُعبَد الله عزّوجلّ بِشئٍ أفضلُ مِن العقلِ و لايَكونُ المؤمنُ عاقلاً حتّي يَجتَمعَ فيه عشرةُ خصالٍ: الخيرُ منه مأمولٌ و الشرُّ منه مأمونٌ، يَستكثِرُ قليلَ الخير عن غيره و يَستقِلُّ كثيرَ الخير من نفسه و لايَسأمُ من طلب العلم طولَ عُمره و لايَتبرَّمُ لطلبِ الحوائج قلبُه، الذلُّ أحبُّ إليه من العزّ و الفقرُ أحبُّ إليه من الغنا، نصيبُه من الدّنيا القوتُ و العاشرة، لايَري أحداً إلاّ قالَ: هو خيرٌ منّي و أتقَي. فإنّما الناسُ رجُلان: رجلٌ هو خيرٌ منه و أتقَي و الإخَر هو شرٌّ منه و أدني؛ فإذا رَأي مَن هو خيرٌ منه و أتقي، تَواضَعَ له لِيُلحِقَ به و إذا لَقِي الّذي هو شرٌّ منه و أدني، قالَ عَسي خيرُ هذا باطنٌ و شرُّه ظاهرٌ و عَسي أنيَختِمَ له بِخَيرٍ، فإذا فعلَ ذلك فقد عَلا مَجدُه و سادَ أهل زمانه.[6]
آنچنانكه با عقل و خرد، عبادت خدا انجام ميشود، با هيچ چيز ديگري انجام نميشود و خردمند كسي است كه ده ويژگي در او جمع شده باشد: امور پسنديده و مطلوب از او انتظار ميرود و بدي و ناپسند از جانب او كسي را تهديد نميكند. خوبي اندك ديگران را بزرگ شمارد و خوبي بسيار خود را اندك. از آموختن دانش در تمام عمر خود، خسته و آزرده نگردد. از رفع نياز و خواسته نيازمندان دلتنگ نشود. خردمند آن است كه زندگي معمولي را بر رياست و اقتدار ترجيح ميدهد؛ ناداراي نزد او از توانگري دوستداشتنيتر است؛ سهمش از دنيا چيزي است كه از او رفع نياز ميكند و دهم اينكه هركه را ميبيند، او را برتر از خود و پرهيزگارتر ميداند. بدين خاطر كه مردم دو دستهاند:
دستهاي كه از او برتر و از او پرهيزگارترند و كمالات آنها عيان و آشكار است و او به خوبي و پرهيزگاري آنها آگاه است. هرگاه آنها را ميبيند، در مقابلشان فروتني ميكند تا به آنها بپيوندد و دستهاي ديگر كه از او فروترند. هرگاه كسي را ببيند كه از او فروتر است، ميگويد: چهبسا خوبي اين شخص در باطن اوست و پوشيده است و بدياش آشكار است و چهبسا عاقبت او به خير باشد و كار او به خوبي پايان پذيرد. هرگاه كسي چنين ويژگيهايي داشت، بزرگياش افزون شود و مهتر همعصران خود خواهد بود.
شرح حديث شريف
در شرح حديث شريف، برخي از نكاتي را كه پيش از اين اشاره كردهام، يادآوري و به برخي ديگر نيز اشاره ميكنيم:
1ـ ارزش آدمي به مال و مقام و لذّت نيست، از اينرو اينگونه چيزها ارزش ذاتي ندارد. ارزش آنها ابزاري است، يعني به اندازهاي ارزش دارد كه انسان را در راه رسيدن به مقصود خود ياري ميرساند، پس توانگري و تهيدستي، ذاتاً با هم تفاوت ندارد. اگر توانگري ابزار رشد و كمال آدمي باشد، از تهيدستي برتري دارد و اگر تهيدستي سبب رسيدن انسان به كمالات خود باشد، از توانگري برتر خواهد بود. ولي از آنجا كه تجربه نشان داده است كه پيامدهاي ناشايست توانگري از پيامدهاي تهيدستي بيشتر است. به تعبير ديگر، در ميان ره يافتگان، توانگران اندكند، از اينرو تهيدستي از آن برتر است. اگرچه ممكن است ميان توانگران نيز افراد شايسته و رهيافته و به مقصد رسيده وجود داشته باشد كه به يقين تعداد آنها به لحاظ رياضي كسري را تشكيل نميدهد. پس تهيدستي در عمل نشان داده است كه بر توانگري ترجيح دارد.
البته لازم به يادآوري نيست كه منظور از تهيدستي، نيازمند به كمك ديگران بودن نيست كه آن فقر روسياهي دو عالم است. پس خردمند آن است كه سرمايهاش چيزي باشد كه ارزش ذاتي داشته باشد و عمر بر كسب كمالات گذرانده باشد، نه براي فراهم ساختن ابزار غير ضروري. مال و ثروت به اندازهاي لازم است كه انسان در زندگي اين جهانياش براي رسيدن به مقصد نهايي آن بدان نيازمند است، خواه براي خوراك و پوشاك و مسكن خود و خانوادهاش باشد و خواه در حدّ متعارف جهت كمك به بستگان و آشنايان و تهيدستان. بيش از آن مانند نجاري است كه صدها و هزارها تيشه و ارّه دارد كه هيچگاه از هيچ كدام آنها استفاده نميكند.
2ـ اگر آدمي نگاهي درست به جهان و بهويژه به بندگان خدا داشته باشد، آنان را فعل و فيض و عطاي او ميداند و اگر چنين باشد بدانها محبّت ميورزد و از كينه و نفرت به آنها تهي خواهد بود. از سعدي بشنويم كه نيك سروده است:
به جهان خرّم از آنم كه جهان خرّم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
ديگر به سخن بابا طاهر كه عريان گفته است و حافظ و ديگران نميپردازيم. پس كسي كه بينش درست و صادق و مطابق با واقع دارد، ـ كه از خردمندي جز آن انتظار نيست ـ به جهان اينگونه مينگرد، از اينرو از او انتظار بدي و شر نميرود، بلكه حكم عاشقي را دارد كه هرچه توان دارد، در خدمت به معشوق خود و وابستگان به معشوق خود خواهد كوشيد و از اين كوشش هيچ دلآزرده نميشود.
3ـ از آنجا كه علم و پرهيزكاري و كوشش پيوسته در جهت آسودگي بندگان خدا ارزش ذاتي دارد، خردمند از كسب آنها بهويژه علم و معرفت، در طول زندگي خود خسته نميشود. او هيچگاه فارغالتحصيل نميشود، نه اينكه مردود يا مشروط شود، بلكه پيوسته در رشد و شكوفايي است.
4ـ پيش از اين به تفصيل گفتيم كه هركه هرچه يافت از لطف خدا يافت، نه از هوش و توان خود، حتي هوش و توان هر كسي نيز لطفي است بدون استحقاق از او. اعتقاد به سببيّت تامّ انسان در يافتههاي خود، ديدگاهي قاروني است كه زندگي و علم خود را علت جمعآوري ثروت خود ميدانست. اگر كسي بهرهاش از دنيا زياد است، به اراده و خواست آن قادر يگانه بهرهاش افزون شده است.
اگر كسي سهم وافري از آخرت دارد نيز همينگونه است. به همين خاطر، همانگونه كه ثروتها دست به دست ميچرخد، توانگران بزرگ چنان ورشكست ميشوند كه با خاك هم نميتوانند خود را بپوشانند؛ تهيدستان نيز چنان به مال و ثروت دست مييابند كه از حساب خارج است. در فهم و معرفت و معنويت نيز همينگونه است. بسا كسي كه به آسمان رسيده است، چنان سقوط ميكند كه صداي آن همه عالم را فرا ميگيرد، مانند ابليس لعين؛ همانگونه كه كساني نيز از اسفل سافلين به آسمان ميرسند و مايهی شگفتي خلق ميگردند.
بسا پير مناجاتي كه بر مركب فرو ماند
بسا رند خراباتي كه زين بر شير نر بندد
تا به مقصد نرسيدهايم، رخداد هر حادثهاي ممكن است. هر آن ممكن است چنان بلغزيم كه كوس رسوايي آن گوش خلق اول و آخر را بيازارد، چنانكه نه شايسته تف و لعن سفلگان هر كوي و برزني باشيم، بلكه شايسته آن هم نباشيم و دريغ از آن كه سنگي سويمان بيندازند؛ رجيم.
آن مرد كه دي گفت همه نكته و طامات
امروز گرو كرد مرقّع به خرابات
اكنون كه مرقّع به خرابات گرو كرد
آن به كه فراموش كند نكته و طامات
چنانكه هر لحظه ممكن است چنان بر بام آسمان قدم نهيم كه ملكوتيان انگشت به دهان گيرند. حال كه چنين است، خردمند نه بر بديهاي ديگران خشم آورد، مگر آنكه شريعت بدان دستور داده باشد و نه خوبيهاي ديگران را اندك شمارد، همانطور كه خوبيهاي خود را نيز تابلو نخواهد كرد كه اولاً، خود را صاحب و مالك آن نميداند و ثانياً، معلوم نيست كه وضع به همين روال باشد كه اينك هست. تا او چه خواهد.
يَفعلُ الله ما يَشاءُ از هوش |
|
ساخته بندهوار حلقهی گوش |
5ـ اگرچه كمالات افراد متفاوت است، ولي موجود ممكن خالي از نقص نيست. هر كسي در عين حال كه كمال يا كمالاتي دارد، نقص و ضعفهايي نيز دارد، اگرچه كمالاتش بياندازه باشد. مگر نه اين است كه فقير است؟ همچنين موجود هرچه ضعيف و ناقص باشد، كمال و قوّتي هم دارد. تفاوت در ظهور و بطون كمالات و نقصهاست؛ برخي كمالشان آشكار و ضعفشان، اگرچه اندك باشد، پنهان است و برخي بر عكس …
گر پرده ز روي كار ما بردارند |
|
ترسم به خرابات درون نگذارند |
نكات ديگري نيز در حديث شريف هست كه براي پرهيز از طولاني شدن بحث از آن ميگذرم. تنها به نام اشاره ميكنم.
6ـ فروتني مايه رشد و كمال است و غرور و تكبّر مايه توقّف، بلكه سقوط.
7ـ عاقبت همه، عاقبت معلوم خواهد شد، پس بر حال كنوني مغرور نبايد شد.
8ـ سروري و مهتري در خردورزي است. توضيح بيش از اين ممكن است ما را از نگاه هرچند كوتاه به احاديث شريف ديگر باز دارد.