احوال - دوم: شوق
مراد از شوق، هيمان داعيه لقاي محبوب است در باطن محب و وجود آن لازم صدق محبت است. چنانكه ابوعثمان حيري گويد: الشوق ثمرة المحبه، من احب الله اشتاق الي لقائه.[1]
ابوعلي دقاق گويد: شوق از جاي بر خاستن دل بود به ديدار محبوب.[2]
نيز ابوعثمان گويد: شوق، دوستي مرگ است بر بساط راحت.[3]
ابوعلي دقاق گويد: شوق از جاي بر خاستن دل بود به ديدار محبوب.[2]
نيز ابوعثمان گويد: شوق، دوستي مرگ است بر بساط راحت.[3]
نشان شوق
1ـ آرزوي مرگ در خوشي
قشيري گويد از استاد ابوعلي شنيدم كه گفت: از علامت شوق، آرزوي مرگ بود بر بساط عافيت، چنانكه يوسف (علیه السلام)، او را در چاه افكندند، نه گفت «توفّني مسلماً»، چون در زندانش كردند هم نگفت و چون پدر و مادر و برادران او را سجود كردند و پادشاهي و نعمت تمام شد، مرگ خواست گفت: «توفّني مسلماً».[1]