مسلک اول: اموری که برای همه علوم لازم است؛ امور عامه - فصل یکم: در این‌که «وجود» موضوع الهیات است.

 

فصل یکم: در این‌که «وجود» موضوع الهیات است.

 موضوع الهیات، وجود بدون تقید به طبیعی یا ریاضی یا هر قید دیگر است.

الهیات بالمعنی الأعم در برابر ریاضیات و طبیعیات؛ الهیات بالمعنی الأخص در برابر الهیات بالمعنی الأعم است.

(ص24) مسائل الهیات: 1ـ علل فراطبیعی عالم 2ـ عوارض ذاتی موجود بما هو موجود (امور عامه) 3ـ موضوعات سایر علوم (بحث از ماهیات، بر اساس رأی جمهور درباره وجود مطرح می‌شود).

علامه طباطبایی: الهیات بالمعنی الأخص باید ذیل بحث وجوب و امکان مطرح شود ولی ملاصدرا به روش قدما آن را به‌طور مستقل مطرح کرده است.

 

(ص25) دلایل بداهت تصوری وجود:

دلیل یکم: اگر بدیهی نباشد، موضوع علم اعلی نخواهد بود بلکه از مسائل آن خواهد بود، زیرا تصور موضوع در هر علمی جزء آن علم نیست، بلکه از مبادی تصوری آن است، مانند موضوعات سائر علوم در فلسفه.

آیت الله جوادی: اولاً می‌توان قرارداد کرد که موضوع علم در خود آن علم اثبات شود. حداقل می‌توان در فلسفه چنین قراردادی کرد. ثانیاً، تقسیم علومْ اعتباری است و می‌توان علمی ایجاد کرد که از موضوع فلسفه بحث کند.

دلیل دوم: اگر تعریف‌پذیر باشد، تعریف آن یا به حد است یا به رسم، ولی هیچ‌کدام در وجود امکان ندارد. حد ندارد، زیرا حد مرکب از جنس و فصل است و وجود، جنس ندارد، زیرا جنس هر چیز اعم از آن است و چیزی اعم از وجود نیست.

فصل هم ندارد، زیرا فصل ما یمیز الشیئ عن مشترکاته فی الجنس است. چیزی که جنس نداشته باشد، ممیز هم ندارد. رسم هم ندارد، زیرا رسم باید اعرف از مرسوم باشد، ولی چیزی اعرف از وجود نیست.

(ص26) نکته: اگر وجود حد ندارد، برهان هم ندارد، زیرا حد و برهان در حدود متشارکند، زیرا:

آن‌چه در تعریف، ذاتیات است در برهان حد وسط است.[1]

دلیل سوم: همه تصورات و تصدیقات باید به بدیهیات برسد وگرنه اولاً هیچ علمی حاصل نخواهد شد، ثانیاً به تسلسل خواهد انجامید.

نکته: استدلال بر بدیهیات از باب تنبیه و تذکر است.

(ص27) مضاف دو قسم است: أـ مضاف حقیقی، همان خود اضافه است مانند ابوت.

ب‌ـ مضاف مشهوری: دو قسم است: 1ـ ذات متصف به اضافه یعنی زید. 2ـ ذات با وصف اضافه یعنی زیدِ پدر.

اثبات موضوع برای فلسفه، یعنی اثبات موجود بما هو موجود، لازم بلکه درست نیست، زیرا اثبات حقیقی چیزی برای خودش (اثبات الشیئ لنفسه)، ممكن نیست، مخصوصاً اگر آن شیئ خود ثبوت و وجود باشد، زیرا در این صورت، ثابت یا موجود یا دیگر مرادفات مانند آن، خود مفهوم ثبوت و وجود است، همان‌گونه که مضاف حقيقی همان نفس اضافه است، نه چیزی دیگر مگر مجازاً.

توضیح: برخی از قضایا را با مشاهده و مانند آن می‌توان اثبات کرد، مانند قضایای جزئی وجود. (زید، اسب و درخت، موجود است) اما اثبات وجود، ثبوت و مانند آن برای خودش یا برای موضوع محال است، زیرا چنین قضیه‌ای (وجود موجود است) نه ترکیبی است و نه تحلیلی تا با حس یا برهان قابل اثبات باشد.

ترکیبی نیست، بدین سبب که وجود بسیط است. تحلیلی نیست بدین سبب که قضایای تحلیلی یا تبدیل چیزی به اجزاء ذاتی آن است مانند انسان حیوان ناطق است یا تبدیل چیزی به مراتب یا تعینات آن است مانند وجود، علم یا علم، وجود است. وجود، وجود یا موجود است، توضیح است نه اثبات.

 

(ص28) غشاوة وهمیة و ازاحة عقلیة: امور عامه

تقسیم حکمت نظری: 1ـ طبیعیات 2ـ ریاضیات 3ـ الهیات

الهیات بر دو قسم است: 1ـ الهیات بالمعنی الأعم یا فلسفه اولی 2ـ الهیات بالمعنی الأخص

فلسفه أولی: امور عامه، جواهر و اعراض

فلسفه أولی: بحث از عوارض ذاتی موجود بما هو موجود و تقسیمات اولی آن

تقسیمات اولی: چیزهایی است که عروض و ثبوت آن‌ها بر موجود مطلق نیاز به تخصص و تقید به خصوصیت ریاضی یا طبیعی ندارد، زیرا اقسام که قسیم هم‌دیگرند، نباید به ویژگی‌های هم‌دیگر تخصص داشته باشند وگرنه قسیم نخواهند بود و تقسیم نخواهد شد. مانند الهیات که قسیم طبیعیات و ریاضیات است. پس نباید به قیود آن‌ها تخصص داشته باشد. اگرچه می‌تواند قیود خاص خود را داشته باشد.

در فلسفه ابن سینا الهیات بالمعنی الأعم با فلسفه أولی مساوی است. اما ملاصدرا الهیات بالمعنی الأعم را برای فلسفه أولی و الهیات بالمعنی الأخص، مقسم قرار می‌دهد، زیرا اگر اعم و اخص وجود داشته باشد، اعم، باید مقسم اخص باشد و اگر الهیات بالمعنی الأعم و اخص قسیم هم باشند، اعم و اخص معنی ندارد.

 

(ص29) عوارض وجود:

1ـ عوارضی که نیاز به تخصص موجود به خصوصیت طبیعی یا ریاضی دارد مانند سیاه، سفید، بزرگ و کوچک بودن

2ـ عوارضی که نیاز به تخصص موجود به خصوصیت طبیعی یا ریاضی ندارد. این قسم، عوارض ذاتی است.

تقید و تخصص نداشتن به خصوصیات، نشان تقسیم اولیه است، اعم از این‌که اقسام شامل همه موجودات باشد

مانند تقسیم موجود به واجب و ممکن، یا نباشد مانند تقسیم ممکن به جوهر و عرض. هر دو تقسیم، اولی است یعنی برای اتصاف موجود به واجب و ممکن و نیز جوهر و عرض نیازمند به تخصص طبیعی و ریاضی نیست.

علامه طباطبایی: در تقسیم اولی باید اقسام شامل همه موجودات باشد.

 

تعریف امور عامه

تعریف یکم: تعریف مشهور متکلمان: امور عامه اوصافی هستند که به یکی از سه قسم واجب، جوهر و عرض اختصاص ندارند یا شامل هر سه قسم‌اند، مانند وحدت، فعلیت و اصالت، یا شامل دو قسمند. مانند امکان، حدوث و معلولیت.

بررسی: این تعریف مانع نیست، زیرا شامل کم متصل و کیف هم می‌شود، در حالی که کم متصل و کیف از امور عامه نیست.

کم متصل هم عارض بر جوهر است، هم عارض بر عرض مانند دو جسم، دو خط، دو سطح و دو حجم.

کیف هم عارض بر جواهر و هم عارض بر اعراض می‌شود مانند عروض کیفیات نفسانی، کیفیات محسوس و کیفیات استعدادی که عارض بر جوهرند و مانند کیفیات مختص به کم که عارض بر اعراضند.

این تعریف جامع هم نیست، زیرا بخشی از امور عامه است که مختص واجب تعالی است مانند وجوب ذاتی، وحدت حقه‌ی حقیقی و علیت مطلقه.

معانی وجوب ذاتی: 1ـ ضرورت ثبوت محمول برای موضوع بدون هر قید و شرطی که ضرورت ازلی است.

2ـ ضرورت ثبوت محمول برای موضوع تا ذات موضوع موجود است که به ضرورت ذاتی مشهور است.

معانی وحدت حقیقی: 1ـ وحدتی که وصفِ خود موصوف است، مانند وحدت زید یا وحدت انسان. در برابر وحدت غیر حقیقی یا مجازی مانند وحدت زید و عمرو که در واقع نوع‌شان یکی است (وحدت نوعی) و وحدت انسان و فرس که جنس‌شان یکی است (وحدت جنسی).

2ـ وحدت چیزی که تعدد و کثرت آن محال است که در مقابلش وحدت عددی قرار دارد که واحد است ولی کثرت آن محال نیست. (صرف الشیئ لا یتثنی و لا یتکرر)

علیت دو قسم است: 1ـ علیت مطلقه 2ـ علیت نسبی

تعریف دوم: چیزی که یا به‌تنهایی شامل همه موجودات باشد یا با مقابلش شامل همه باشد.

بررسی: اولاً، احکام هر یک از واجب، جوهر و عرض قطع نظر از مقابل‌شان از امور عامه است، پس مانع اغیار نیست. به‌علاوه اگر مقصود از مقابل، تناقض، تضاد، عدم و ملکه و تضایف باشد، عناوین یادشده چنین مقابلی ندارند و اگر مقصود از تقابل، سلب آن‌هاست، مثلاً وجوب و لاوجوب، امکان و لاامکان و مانند آن، اگرچه شامل همه موجودات است ولی غرض علمی بر آن مترتب نمی‌شود.

ثانیاً اگر مقصود از مقابل معنای لغوی آن‌ها و به معنای مطلق مباینت باشد، اشکالش این است که برخی از احکام خاص واجب، جوهر و عرض از امور عامه نیست بلکه مربوط به علم خاص آن‌هاست. مثلاً برخی از احکام واجب از علم الهیات بالمعنی الأخص است. جواهر و اعراض نیز احکامی دارد که از امور عامه نیست و در بحث خاص جواهر و اعراض مطرح می‌شود.

ثالثاً، اگر ملاک این باشد که هر حکمی با مقابلش شامل همه موجودات شود، چیزی نیست که از امور عامه نباشد و همه احکام داخل در تعریف می‌شود.

علامه: منظور از مقابل، معنای مشیر است، نه اصطلاحی و نه لغوی. مقابل به ممکن و ممتنع در برابر واجب اشاره دارد.

تعریف سوم: چیزی که یا به‌تنهایی شامل همه موجودات باشد یا با مقابلش شامل همه باشد و غرض علمی هم بر آن مترتب باشد.

بیش از این به تعریف امور عامه پرداختن لازم نیست.