مسلک اول: اموری که برای همه علوم لازم است؛ امور عامه - فصل ششم: وجودات هویات بسیطند نه مفاهیم جنسی، نوعی و مانند آن (ص50)
فصل ششم: وجودات هویات بسیطند نه مفاهیم جنسی، نوعی و مانند آن (ص50)
محتوای این فصل: نفی ترکیب بهطور مطلق از همه وجودها (ظهورات).
نظر مشهور: وجود جسم، مرکب از هیولی و صورت است و این مستلزم ترکیب ماهیت از جنس و فصل است.
برخی از فلاسفه: وجود جسم، مرکب از ماده و صورت نوعی است.
علامه: هرچه جنس و فصل دارد، ماده و صورت دارد و بالعکس. ملاصدرا: هرچه ماده و صورت دارد، جنس و فصل دارد، نه بالعکس، زیرا ممکن است چیزی در خارج بسیط باشد و ذهن آن را به ماده و صورت ذهنی تحلیل کند و جنس و فصل برای آن تصور کند.
ملاصدرا: انسان مرکب از ماده (جسم) و صورت (نفس) است.
هر وجودی بما هو وجود بسیط است و این منافات ندارد که وجود بما هو جسم، مرکب از ماده و صورت؛ وجود ممکن بما هو ممکن، مرکب از ماهیت و وجود؛ خط بما هو خط، مرکب از اجزاء مقداری؛ وجود انسان بما هو انسان، مرکب از جنس و فصل؛ وجود ممکن بما هو ممکن، مرکب از وجود و عدم باشد.
1ـ فصل مقومِ نوع و عرضیِ جنس است.
2ـ فصل، اخص از جنس و مقسّم آن است.
3ـ جنس و ماده ذهنی، ذاتاً متحدند و اختلاف اعتباری دارند: ماده، بشرط لا و جنس، لا بشرط است، چنانکه فصل و صورت ذهنی اتحاد ذاتی و اختلاف اعتباری دارند.
4ـ جنس به سبب تردد بین انواع، از جهت وجودش در ذهن، مبهم است و مبهم از جهت ابهامش، وجود ندارد و در ضمن تعینی از تعیناتش وجود دارد.
پس فصل، محصل جنس در موجودیتش در ذهن است، چنانکه ماده خارجی به سبب ابهامش، تنها در ضمن صورتی از صور موجود میشود. پس فصل، شرط وجود جنس و صورت، شرط وجود ماده است.
اگر مفهوم جنس از حیث عدم ابهام لحاظ شود، دیگر جنس نیست بلکه ماده است و اگر از حیث ابهام و نیاز به فصل لحاظ شود، جنس است.
علامه: تحصل جنس در ذهن به فصل است. ملاصدرا: علاوه بر ذهن، تحصل جنس در خارج نیز به فصل است.
قضایایی مانند «انسان حیوان است»، «انسان ناطق است»، «حیوان ناطق است» همه حمل شایع است، اما «انسان حیوان ناطق است» حمل اولی است، زیرا محمولهای این قضایا، اتحاد در مصداق و تفاوت در مفهوم دارند. پس حمل اینها بر هم، حمل شایع است. برخلاف نظر علامه که حمل بین اینها را حمل اولی میدانند.
اگر حقیقتِ وجود، جنس داشته باشد، یا جنس آن، حقیقت وجود است یا یکی از ماهیات.
اگر جنس آن، حقیقت وجود باشد، لازمهاش این است که فصل، مقوم آن باشد، زیرا فصل، محصل و موجد جنس است و اینجا جنس همان وجود است و وجود، محصل و موجد ندارد، پس باید مقوم آن باشد، حال آنکه فصل مقوم جنس نیست.
اگر حقیقت وجود، فصل داشته باشد یا فصل آن، وجود است که لازمهاش این است که طبیعت نوع با طبیعت فصل از نظر معنی و مفهوم یکی باشد، حال آنکه طبایع محمول در قضایا از جهت معنی و مفهوم مختلفند و از جهت مصداق و وجود متحدند.
اگر وجود نوع باشد و جنس و فصل داشته باشد، لازمهاش این است که جنس و فصل در معنی نوع متحد باشند، زیرا چنانکه گفته شد، طبایع محمول در قضایا از حیث معنی و مفهوم مختلفند.
برای نفی جنس و فصل از وجود باید گفت: جنس و فصل اجزای تحلیلی ماهیت است و وجود ماهیت نیست.
و برای نفی ترکیب از آن باید گفت: اگر وجود مرکب باشد، یا جزء دیگر آن وجود است یا عدم یا امر اعتباری.
اولی مستلزم ترکیب الشیئ عن نفسه است. دومی مستلزم ترکیب الشیئ عن نقیضه است. سومی مستلزم ترکیب امر حقیقی از اعتباری است.
اشکال بر برهان یکم بساطت وجود
دلیل اخص از مدعاست، زیرا دلیل یادشده ترکیب از جنس و فصل را نفی میکند، در حالی که اقسام ترکیب بیش از آن است.
اقسام ترکیب
ترکیب از ماده و صورت خارجی (جسم)؛ ترکیب از ماده و صورت ذهنی؛ ترکیب از جنس و فصل؛ ترکیب از جوهر و عرض؛ ترکیب از ذاتی و عرضی؛ ترکیب از ذات و صفت؛ ترکیب از ماهیت و وجود؛ ترکیب از وجود و عدم؛ ترکیب از اجزاء مقداری؛ ترکیب اعتباری که در واقع ترکیب نیست بلکه کثرت است مانند لشگر.
اقسام ترکیب از جهتی دیگر:
یکم: ترکیب شیمیایی عناصر مانند ترکیب آب از هیدروژن و اکسیژن
دوم: ترکیب ریاضی و مقداری
سوم: ترکیب طبیعی مانند ترکیب جسم از ماده و صورت
چهارم: ترکیب اعتباری فلسفی. این قسم هم در علوم طبیعی مطرح میشود مانند ترکیب موضوع و عرض که واحد حقیقی به وجود نمیآورد ولی ترکیب ماده و صورت به پیدایش واحد حقیقی میشود.
اقسام چهارگانه یادشده در طول هم نیستند.
پنجم: ترکیب وجود و ماهیت
ششم: ترکیب ماهیت از جنس و فصل
هفتم: ترکیب از وجدان و فقدان
سه قسم اخیر در طول هم قرار دارند: نخست ترکیب وجود و ماهیت، سپس ترکیب از جنس و فصل و در آخر ترکیب از وجدان و فقدان. چیزی که مرکب از وجود و ماهیت است، ممکن است ماهیت آن بسیط باشد یا مرکب. اگر مرکب باشد، قسم ششم مطرح میشود، یعنی ماهیت آن مرکب از جنس و فصل است و وجود آنهم مرکب از وجدان و فقدان است.
هر یک از اجزاء شش قسم نخست ترکیب، سهمی از وجود دارند ولی اجزاء قسم هفتم، وجودی نیست بلکه یک جزء آن عدمی است. به همین سبب آن را شر التراکیب نامیدهاند.
پاسخ اشکال یکم: نفی ترکیب از جنس و فصل مستلزم نفی ترکیبهای دیگر است.
(ص51) برهان دوم بر بساطت وجود
اگر وجود بما هو وجود مرکب باشد، همه وجودها از جمله حق تعالی مرکب خواهند بود. حال آنکه ترکیب نشاندهنده نیازمندی است و واجب تعالی نیازمند نیست.
برهان سوم (شیخ) بر نفی جنس بودن وجود
اگر وجود جنس باشد، فصل آن یا وجود است یا غیر وجود. هر دو فرض محال است.
اگر فصل وجود، وجود باشد، در این صورت، فصل نوعی از جنس خود خواهد بود که خلاف فرض است.
اگر فصل وجود، غیروجود باشد، لازمهاش این است که بهخاطر عینیت جنس و فصل و حمل هر یک بر دیگری، غیر وجود، وجود باشد که محال است.
اشکال ملاصدرا بر دلیل شیخ
حمل شائع بر دو قسم است: 1ـ حمل ذاتی: محمول، ذاتی موضوع باشد مانند: «الانسان حیوان»؛ «الانسان ناطق». 2ـ حمل عرضی: محمول، عرضی موضوع باشد مانند: «الإنسان ضاحک»
حمل جنس بر فصل، حمل شائع است. ممکن است محمول در حمل شائع عرضی موضوع باشد.
در این صورت لازم نمیآید موضوع نوعی از محمول باشد، چنانکه بسا جنس بر فصل حمل میشود ولی فصل نوعی از جنس نیست، مانند فصول اعراض.
مثلاً کم به متصل و منفصل تقسیم میشود. اتصال و انفصال، فصلِ کم هستند نه نوع آن. اگر اتصال و انفصال نوع باشند، باید جنس و فصل داشته باشند و همینطور تسلسل لازم میآید.
فصل بر دو قسم است: 1ـ بسیط (فصل جواهر بسیط و اعراض)
2ـ مرکب (فصل انواع جسم).
فصول جواهر بسيط با اینکه فصلند ولی نوع مندرج تحت جوهر نیستند بلکه فقط فصلند.
همچنین فصل حيوان که حيوان بر آن حمل میشود، نوع آن نیست بلکه فصل آن است.
اگر وجود کلی باشد، مشترک بین افرادش است.
اگر مشترک باشد، تشخص هر فردی باید عرضی آن و به چیزی زائد بر ذاتش باشد.
در این صورت، مشخص هر فردی، محصل آن خواهد بود و محصل داخل در ذات و مقوم آن است.
چیزی که داخل در ذات باشد، ذاتی آن است در حالی که مشخص، عارض و زائد است.
نفی جنس، فصل و نوع و مانند آن از وجود نیازی به اینهمه پیچیدگی ندارد. دلیل آن این است که عناوین یادشده در پاسخ ماهو میآیند و امور ماهویاند ولی وجود اینگونه نیست.
وجود صورت ذهنی ندارد. هر چیزی که کلی باشد، صورت ذهنی دارد. پس وجود، کلی نیست.
1ـ وجود، حد ندارد.
2ـ وجود، برهان لمی ندارد به دلیل تشارک حد و برهان.
3ـ علم به وجود تنها علم حضوری یا علم از طریق آثار و لوازم (رسم) است.
فصل هفتم: حقیقت وجود، سبب ندارد. (ص53)
در فصل ششم گفته شد که وجود بسیط است و بسیط، اجزاء داخلی مانند ماده و صورت ندارد. پس علت مادی و صوری ندارد.
اگر وجود اجزاء داشته باشد یا هر یک از آن اجزاء، وجود است یا برخی از آنها وجود است و برخی دیگر، غیر از وجود است یا هیچیک از اجزاء، وجود نیست.
1ـ اگر همه اجزاء وجود باشد اولاً لازمهاش تقدم وجود بر خودش است، زیرا اجزاء بر کل تقدم دارند. (ثانیاً لازمهاش ترکیب الشیئ عن نفسه است).
2ـ اگر برخی از اجزاء وجود، وجود باشد و برخی دیگر وجود نباشد، به اعتبار اجزائی که وجود هستند، لازمهاش حصول وجود پیش از خودش و تقدم وجود بر خودش است.
به اعتبار اجزائی که غیر وجود هستند، لازمهاش این است که اولاً وجود، وجود نباشد (سلب الشیئ عن نفسه) و ثانیاً، غیر وجود (که جزء وجود است)، بر وجود مقدم باشد که اولاً با اصالت وجود ناسازگار است و ثانیاً، غیر وجود چیزی نیست که بر وجود مقدم باشد یا نباشد.
3ـ اگر هیچیک از اجزاء، وجود نیست، اولاً لازمهاش این است که مجموع غیر از اجزاء باشد، ثانیاً غیروجود بر وجود تقدم وجودی داشته باشد.
برهان نفی علت فاعلی و غایی از وجود
اگر حقیقت وجود، فاعل و غایت یا موضوع داشته باشد، یا آنها وجودند یا غیر وجود.
اگر وجود باشند، هم تقدم شیئ بر خودش لازمه میآید و هم علیت چیزی برای خودش.
اگر وجود نباشند، مستلزم تقدم غیر وجود بر وجود است که با اصالت وجود سازگار نیست.
(ص54) دنباله اشکالات اصالت وجود و پاسخهای آن (سه شبهه در فصل چهارم مطرح شد)
شبهه چهارم: اگر وجود، عینی و خارجی باشد، باید عارض بر ماهیت شود و ماهیت، قابل آن.
در این صورت، ماهیت که قابل وجود است یا پیش از وجودْ موجود است یا پس از آن یا همراه با آن و هر سه محال است. پس وجود، حقیقت عینی و خارجی نیست.
1ـ اگر ماهیت پیش از وجود موجود باشد، لازمهاش این است که ماهیت پیش از آنکه وجود داشته باشد، وجود داشته باشد (تقدم الشیئ علی نفسه).
2ـ اگر ماهیت پس از وجود موجود باشد، لازمهاش این است که ماهیت قابل نباشد و وجود هم عارض نباشد.
3ـ اگر ماهیت همراه با وجود باشد، مع الوجود موجود است نه بالوجود.
این از دو جهت محال است: اولاً لازمهاش اصالت هر دو است نه اصالت وجود بهتنهایی. ثانیاً نقل کلام به وجودی میشود که ماهیت با آن تحقق یافته است و به تسلسل میانجامد.
(ص55) پاسخ یکم: ما معیت ماهیت و وجود را انتخاب میکنیم ولی معیت دو قسم است:
1ـ سبب معیت غیر از دو طرف معیت باشد مانند معیت زید و عمرو که در زمان معیت دارند. شیخ اشراق فقط همین معیت را میشناسد.
2ـ سبب معیت یکی از دو طرف معیت باشد مانند معیت حرکت با زمان و معیت وجود با ماهیت.
پاسخ دوم: اتصاف وجود و ماهیت، حقیقی نیست، زیرا اتصاف حقیقی آن است که موصوف و وصف، هر کدام وجود جدای از هم داشته باشند، در حالیکه چنین چیزی در مورد اتصاف وجود به ماهیت یا عکس آن ممکن نیست و به اصلین میانجامد.
پس قابل بودن ماهیت از اصل به معنی حقیقی نیست. اتصاف وجود و ماهیت مانند اتصاف ذات حق تعالی به صفات، اتحاد جنس و فصل در نوع بسیط، اتحاد زمان و حرکت، اتحاد جسم تعلیمی و جسم طبیعی و اتحاد علم و معلوم است که تحلیلی است، نه تحقیقی.
تفصيل: با صدور چیزی از مبدأ، دو مفهوم پدید میآید: 1ـ چیزی که صادر شده است یعنی وجود صادر 2ـ ماهیت آن که از لوازم وجود آن است (همانگونه که در صدور عقل اول بهمنظور تبیین کثرت از وحدت در مراتب فروتر گفته میشود).
ماهيت صادر شده، تابع وجود آن است، زیرا اگر از مبدأ اول چیزی صادر نشده بود، ماهیتی هم وجود نداشت. پس در واقع، وجود چیزی صادر میشود و ماهیت آن از لوازم آن است ولی از جهت عرف و عقل عرفی، وجود بر ماهیت عارض میشود و ماهیت قابل آن است. در واقع، مغایرت وجود و ماهیت و قابل بودن یکی و مقبول بودن دیگری، امری ذهنی است نه واقعی و عینی.
به تعبیر دیگر، اتصاف ماهیت به وجود، خارجی نیست بلکه تحلیلی است، زیرا تعدد ماهیت و وجود، خارجی نیست و عقل امر واحدی را (انسان موجود) به دو چیز تحلیل میکند و یکی را بر دیگری حمل میکند و اتصاف و قبول را از آن انتزاع میکند و بدان نسبت میدهد.
(ص56) اشکال: خود لحاظ عقلی ماهیت، وجود دادن به ماهیت است، زیرا با این لحاظ، ماهیت، وجود ذهنی پیدا میکند و همین «انسان در ذهن»، متصف به وجود ذهنی یا مطلق وجود شده است و طبق قاعده فرعیت، ثبوت وجود ذهنی یا مطلق وجود برای این انسان، فرع ثبوت و تحقق ماهیت قبل از این ثبوت است.
پاسخ یکم: گرچه لحاظ ماهیت من حیث هی در حقیقت وجود ذهنی دادن به آن است، ولی این لحاظ دو گونه است: 1ـ لحاظ آن بدون هرگونه وجودی. 2ـ لحاظ آن با وجود.
با لحاظ اول، اتصاف تحلیلی خواهد بود، با لحاظ دوم، ماهیت عین وجود است و اتصاف معنی ندارد.
در هر دو صورت جریان قاعده فرعیت مشکلی ندارد، زیرا اول ذهن ماهیت را لحاظ میکند سپس آن را بر وجود حمل میکند.
(ص57) پاسخ دوم: مفاد هلیت بسیطه، ثبوت موضوع است، نه ثبوت چیزی برای موضوع، پس مسأله ثبوت وجود برای ماهیت، در حقیقت ثبوت ماهیت است و از قاعده فرعیت، تخصصاً خارج است.
در پاسخ نخست، قاعده فرعیت را در تحلیل ذهن اثبات میکند و در پاسخ دوم آن را از خارج نفی میکند و هر دو درست است.
پاسخ سوم: با توجه به اصالت وجود، موضوع همه قضایای فلسفی، وجود است و محمول آن، ماهیت است. در این صورتْ وجود که اصیل است، موجود است و ماهیت که از آن انتزاع میشود، بر آن حمل میشود و مطابق با قاعده فرعیت هم هست. قضایای فلسفی که موضوع آن، ماهیت است، از باب عکس الحمل است.
پاسخ چهارم: وجود واحد شخصی است و ماهیت وجود خارجی ندارد تا حمل حقیقی رخ دهد و پای قاعده فرعیت به میان آید.
(ص58) پاسخ پنجم: اتصاف ماهیت به وجود، مجازی است، نه حقیقی. پس جریان قاعده فرعیت نیز مجازی خواهد بود.
اقسام اتصاف: 1ـ اتصاف خارجی: وصف و موصوف وجود خارجی دارند و متغایر از همند. 2ـ اتصاف تحلیلی: وصف و موصوف در وجود خارجی واحدند و در تحلیل متغایرند. اتصاف ماهیت به وجود از این نوع است و قاعده فرعیت مربوط به نوع اول اتصاف است.
بر اساس مبانی حکمت متعالیه، همه حملها تحلیلی است و جایی برای اینگونه مباحث وجود ندارد.
شبهه پنجم بر اصالت وجود یا دلیل بر اصالت ماهیت: اگر وجود، موجود باشد، باید قائم به ماهیت باشد، زیرا وصف ماهیت است.
در این صورت یا قائم به ماهیت موجود است یا ماهیت معدوم یا ماهیت نه موجود و نه معدوم.
اگر قائم به ماهیت موجود باشد، باید ماهیت پیش وجود، موجود باشد.
اگر قائم به ماهیت معدوم باشد، اجتماع نقیضین است.
اگر قائم به ماهیت نه موجود و نه معدوم باشد، ارتفاع نقیضین است.
پاسخ: عبارت اجیب عنه نشان میدهد که پاسخی که در متن آمده، مقبول ملاصدرا نیست.
و پاسخ همان است که در پاسخ شبهه چهارم گفته شد، یعنی در تحلیل ذهنی قاعده فرعیت جاری است ولی در خارج جاری نیست.
حق این است که قیام وجود به ماهیت از رسوبات قول به اصالت ماهیت است. ماهیت نه قائم به چیزی است، نه چیزی قائم به آن است، زیرا امری اعتباری است.
(ص59) سخن سید سند: وجود نه در خارج عارض ماهیت است نه در ذهن. وجود به معنای مصدری، بیمعنی است؛ همانطور که وجود در خارج نیست، در ذهن هم نیست، زیرا اصالت با ماهیت است ولی از آنجا که ذهن بدون ساختن قضیه نمیتواند واقع را بفهمد، مفهومی را اعتبار میکند تا با آن حالت ماهیت را که همان عینیت بعد از جعل است، حکایت کند. (ملاصدرا: وجود به معنی مصدری در خارج نیست اما مفهوم دارد).
اما وجود به معنای موجود مانند خود موجود است که واقعیت خارجی ندارد ولی در ذهن مفهومی از آن داریم که ذهن آن را برای حکایت از عینیت ماهیت بعد از جعل اعتبار کرده است.
مطالبی در سخن سید وجود دارد که اهمیت ندارد و پرداختن به آن از حد اسفار هم فراتر است.
(ص60) شبهه ششم بر اصالت وجود یا دلیل ششم قائلان اصالت ماهیت
در پاسخ به شبهه تسلسل گفته شد که وجود موجود است ولی به عین موجودیت خودش، نه به وجود دیگری زائد بر آن. شیخ اشراق برای دفع آن، میگوید: وجود نمیتواند به عین موجودیت خود موجود باشد.
اگر وجود در خارج باشد، نمیتواند به عین موجودیت خود موجود باشد و موجودیتش عین حقیقت و ذاتش باشد، زیرا لازمهاش این است که علم به ذات هر چیزی علم به وجود آن هم باشد و نباید چیزی را بشناسیم و در وجود آن شک داشته باشیم، در حالی که مثلاً عنقاء را میشناسیم ولی در وجودش شک داریم. پس اگر وجود در خارج باشد، موجودیت آن عین ذاتش نیست و زائد بر ذات است و به تسلسل میانجامد. پس وجود اعتباری است.
(ص61) پاسخ: حقیقت وجود، صورت ذهنی ندارد و تنها با مشاهده قابل شناخت است. آنچه از وجود در ذهن است، امری انتزاعی و اعتباری است.
علامه: وجود به علم حضوری قابل شناخت است و ماهیت به علم حصولی. علم حصولی دو قسم است: 1ـ حقیقی(علم به ماهیت) 2ـ اعتباری(علم به وجود و عدم و صفات آن دو).
شبهه هفتم بر اصالت وجود یا دلیل هفتم بر اصالت ماهیت
اگر وجود، عینی باشد، وصف حقیقی ماهیت است. اگر وصف حقیقی باشد، زائد بر آن است، زیرا میان وصف و موصوف مغایرت است. اگر زائد باشد، پس نسبتی با ماهیت دارد وگرنه وصف آن نبود. نسبت باید وجود داشته باشد، نقل کلام میشود به وجود نسبت و به تسلسل میانجامد.
(ص62) پاسخ یکم: نسبت، امری اعتباری و در ذهن است، نه در عین و با لحاظ نکردن آن پایان مییابد و به تسلسل نمیرسد. علاوه بر اینکه تسلسل در امور خارجی محال است، نه اعتبارات عقلی.
پاسخ دوم: میان وجود و ماهیت، تغایر حقیقی وجود ندارد و در اتصاف، تغایر عقلی موصوف و صفت بسنده است.
شبهه هشتم بر اصالت وجود یا دلیل هشتم بر اصالت ماهیت
اگر وجود عینی باشد، مستقل نیست وگرنه وصف موضوعش نخواهد بود.
مستقل که نباشد، جوهر نیست بلکه عرض و قائم به جوهر است.
عرض که باشد، کیف است، زیرا تعریف کیف بر آن صادق است (عرض لا یحتاج تصوره الی النسبة و لا القسمة).
کیف که باشد، باید موضوع آن، (جوهر) بر آن تقدم بالوجود داشته باشد، زیرا موضوع عرض از علل وجودی آن است و علل وجودی بر معلول تقدم وجودی دارند.
جوهر و موضوع که تقدم وجودی بر عرض (وجود) داشته باشد، موجود بر وجود، تقدم وجودی خواهد داشت و در این صورت، وجود تقدم وجودی بر وجود خواهد داشت. این تقدم الشیئ علی نفسه است.
شبهه نهم بر اصالت وجود یا دلیل نهم بر اصالت ماهیت
اگر وجود امری عینی باشد، چنانکه گفته شد، کیف خواهد بود، لازمهاش این است که کیف، اعم اشیاء باشد، زیرا وجود یکی از مصادیق آن است.
شبهه دهم بر اصالت وجود یا دلیل دهم بر اصالت ماهیت
اگر وجود امری عینی باشد، عرض است و اگر عرض باشد، قائم به محل است.
قائم به محل نیازمند به محل است، در حالیکه محل با وجود، موجود است که دور است و محال.
پاسخ یکم: مقولات کلی هستند و وجود امری شخصی است. پس وجود از مقولات نیست، نه جوهر نه کیف.
پاسخ دوم: آنچه که از مفاهیم کلی موجودات است، مفهوم وجود انتزاعی ذهنی است، نه وجود عینی خارجی.
پاسخ سوم: وجود فی نفسه اعراض، عین وجود آنها برای موضوعشان است، ولی وجود بر فرض که عرض باشد، عین وجود ماهیت است، نه وجودی برای ماهیت. پس بر فرض که وجود از اعراض باشد، مانند اعراض شناخته شده نیست. عرض دیگری هم وجود ندارد تا وجود مانند آن باشد. پس وجود عرض نیست.
(ص63) توضیح و تنبیه
دو معنی نور:
1ـ معنای مصدری: نورانیت که صفت نور است و تمام انوار به آن متصف میشود. این معنا در خارج وجود ندارد، زیرا در معنای مصدری نسبت مأخوذ است و میان نور و نورانیت نسبت معنی ندارد؛ اذ لا معنی لنسبة الشیئ الی نفسه.
2ـ معنای اسم مصدری: حقیقت نور، یعنی همان «الظاهر بذاته المظهر لغیره» که امری عینی و خارجی است و قابل شدت و ضعف و عین نورانیت است.
(حق این است که نور سه معنی دارد: 1ـ معنی اسم مصدری 2ـ معنی مصدری 3ـ معنی اضافی. معنی اسم مصدری همان نور و حقیقت ظهور و نورانیت است مانند علم، قدرت و دیگر صفات که عین ذات موصوف است. معنی مصدری، فعل موصوف است و ریشه در معنی اسم مصدری دارد. معنی اضافی که نسبتی میان دو چیز، میان وصف و موصوف و امری اضافی است مانند عالمیت، قادریت که نه عین ذات موصوف است و نه فعل آن بلکه نسبتی از نسبتهای آن است).
تشکیک منطقی دو نوع است: 1ـ عامی که ما به الاتفاق غیر از ما به الاختلاف است. 2ـ خاصی که ما به الاتفاق عین ما به الاختلاف است.
(ص64) وجود هم دو معنی دارد: 1ـ مصدری، وجود اثباتی و کَون نسبی که امری اعتباری و ذهنی است و وجود خارجی ندارد، زیرا مقوم آن نسبت است و میان وجود و ماهیت در خارج نسبت نیست، زیرا قوام وجود نسبت به تغایر طرفین آن است و وجود و ماهیت در خارج عین هماند، پس تغایری نیست تا نسبتی باشد.
2ـ اسم مصدری: حقیقت وجود خارجی که اعم از ذهنی و خارجی است و موجود بذاته است و دارای مراتب مختلف از نظر کمال و نقص است.
معنای اول مانند معنای موجود، معقول ثانی است، زیرا نسبت اتحادی دارد و نسبت اتحادی میان وجود و ماهیتْ تحلیلی است نه خارجی. ولی معنای دوم معقول اول است.
چیزی که خارج به آن متصف میشود اما مابازاء ندارد، معقول ثانی است.
وجود اشیاء به معنای اسم مصدری است نه مصدری.
وجود هر موجودی همان وجود به معنای دوم است. یعنی تحقق هر موجودی به وجود به معنای دوم است، زیرا معنای مصدری وجود (موجودیت)، امری اعتباری است و نسبتش به وجود، نسبت انسانیت به انسان است، که عین آن است. همانگونه که وصف انسانیت اول برای انسان اعتبار میشود و به ضاحک هم به دلیل اتحاد آن در خارج با انسان، نسبت داده میشود.
علت، امری حقیقی است و آنچه خلق میکند (مجعول علت)، وجود اعتباری معنای مصدری نیست. چنانکه ماهیت هم نیست، زیرا ماهیت فی حد نفسه موجود نیست بلکه مجعول علت و خود علت، حقیقت وجود و معنای دوم وجود است.
دلیل دیگر بر اینکه تحقق اشیاء به وجود به معنای دوم است:
اولین اتصاف اشیاء، اتصاف به وجود است و اتصاف به وجود مقدم بر سایر اتصافهاست و اگر مقصود از وجود، معنی مصدری باشد، اولین اتصاف نخواهد بود.
همچنین وجودی که طارد عدم است، معنی مصدری نیست.
نه اتصاف به وجود به معنای اول مقدم بر سایر اتصافهاست و نه این وجود، طارد عدم است، زیرا خودش معدوم است.
(ص66) و قد اندفع: بهنظر برخی (دوانی) حکم به تقدم وجود بر ماهیت در خارج درست نیست، زیرا وجود امری انتزاعی و اعتباری است و تقدم امر اعتباری در خارج، درست نیست.
پاسخ: مقصود از تقدم وجود بر ماهیات، وجود عینی و حقیقی است، نه معنی مصدری که اعتباری است.
(دلیل یکم در فصل چهارم، ص38 و دلیل دوم در ص43 مطرح شد).
شیخ: همه ممکنات مرکبند، زیرا مستند به غیرند. پس مرکب است از: 1ـ امکان و فقدان (ماهیت) که ذاتش است 2ـ فعلیت و وجود که از ناحیه علت دریافت میکند.
موجود ممکن بدون استناد به غیر، وجود ندارد. پس این وجود است که مجعول و مستند به غیر است و استناد ماهیت به علت به تبع وجود است.
(ص67) جهت اتحاد در انواع اتحاد
1ـ اتحاد ذاتی یا بالذات اعم از اینکه اتحاد چیزی با وجود باشد یا با ماهیت یا اجزاء ماهیت باشد.
2ـ اتحاد عرضی یا بالعرض آنهم اعم از اینکه اتحاد چیزی با وجود باشد یا با ماهیت.
در هر دو صورت، جهت اتحاد همواره وجود است و اگر وجود (اعم از ذهنی و خارجی) در دو امر متحد لحاظ نشود، اتحاد معنی نخواهد داشت.
استدلال بر اصالت وجود از راه اتحاد و حمل
اگر وجود اصیل نباشد، اتحاد و حمل ممکن نیست، زیرا جهت اتحاد در هر اتحاد و حملی وجود است. شرط اتحاد وجود است، خواه وجود بالذات باشد، خواه وجود بالغیر.
با توجه به آنچه گفته شد، معلوم شد طرفین اتحاد میتوانند هر دو موجود بالذات باشند.
از عبارت ملاصدرا میتوان یکی از معانی اصالت وجود را دریافت: اصالت وجود بالذات که نه حیثیت تقییدی دارد، نه حیثیت تعلیلی.
موجود حقیقی و اصیل: موجودی که اسناد وجود به آن اسناد به ما هو له باشد.
1ـ موجودی که اسناد وجود به آن متوقف بر حیثیت تقییدیه نیست، یعنی فی ذاته موجود است.
انتزاعی یا اعتباری: موجودی که اسناد وجود به آن متوقف بر حیثیت تقییدیه است، یعنی فی ذاته موجود نیست.
2ـ موجودی که اسناد وجود به آن متوقف بر حیثیت تعلیلیه هم نیست، یعنی بذاته موجود است.
انتزاعی یا اعتباری: موجودی که اسناد وجود به آن متوقف بر حیثیت تعلیلیه است، یعنی بذاته موجود نیست.
چند نکته:
1ـ ملاصدرا: 1ـ عرض مرتبهای از مراتب جوهر است. 2ـ شأنی از شؤون جوهر است. (نظر نهایی موافق با مبانی)
(ص69) 2ـ وجود وحدت شخصی دارد و آنچه ماسوی الله نامیده میشود، شؤون حق تعالی است.
عبارت: «و به یظهر الماهیات و له و معه و فیه و منه» دلالت بر همین نکته دارد.
3ـ هم ایجاد محال است، هم اعدام. آنچه واقعیت دارد، ظهور، خفاء و اظهار و اخفاء است.
4ـ عبارت: «فهی فی حدود أنفسها هالکات، باطلات الحقایق، ازلاً و ابداً لا فی وقت من الاوقات و مرتبة من المراتب» (ص69) بر وحدت شخصی وجود دلالت دارد.
5ـ فثبت آن بطونه من جهة ظهوره فهو باطن من حیث هو ظاهر، (ص70) از لطایف معانی قرآنی است که اوحدی از عالمان ربانی توان درک آن را دارند. کسی که آن را فهم کند، آیات نخست سوره حدید را فهم میکند.
6ـ (ص71) نظریه تشکیک مقدمه وحدت وجود است و به قرینه «مواضعتنا»، بحثی تعلیمی و مقدمهای است برای زوال صعوبت فهم بحث وحدت وجود.
7ـ وجود مانند نور است که در عین وحدت، کثرت دارد و نیز ظاهر بذاته و مظهر لغیره است و همه اغیار که جز شؤونات حق تعالی نیستند، به وجود واحد حق موجوداند.
8ـ ظهور شیئ خود شیئ است، نه چیزی دیگر و در عین حال، ظهور شیئ است، نه خود شیئ.
1ـ منسوب به برخی از صوفیه: وحدت وجود و موجود به وحدت شخصی، یا وحدت محض (ولی قائل ندارد).
2ـ مشاء: کثرت وجود و موجود، یا کثرت محض.
3ـ ملاصدرا: کثرت وجود و موجود در عین وحدت آن به وحدت شخصی. (حکیم سبزواری، علامه، آشتیانی، حسنزاده و شاگردانشان).
4ـ وحدت وجود و کثرت موجود به معنی کثرت ماهیت منسوب به وجود. اصالت وجود در واجب و اصالت ماهیت در ممکنات (محقق دوانی).
مشتق مشترک لفظی است و دو معنا دارد: أـ معنای وصفی: مانند طاهر و ضارب بـ معنای نسبی مانند لابن و تامر. در اولی اتصاف است و در دومی انتساب. در مشترک وصفی، موجود، یعنی ذات ثبت له المبدأ. در مشترک نسبی، یعنی ذات منتسب إلی الوجود.
موجود به معنی مشتق وصفی نیست حتی اگر درباره خدا بهکار رود. این یکی از تفاسیر وحدت وجود است.
به نظر محقق دوانی، وجود تنها یک مصداق دارد و آنهم منحصر در ذات اوست. موجود یعنی منتسب به وجود.
(ص73) اشکالات نظر محقق دوانی
اشکال1ـ لازمهاش این است که وجود واجب تعالی، وجود همه موجودات باشد. در این صورت تقدم و تأخر موجوداتی که در ماهیت مشترکند، بیمعناست، زیرا ماهیتشان که مشترک است، وجودشان هم که یکی است.
پاسخ: تفاوت متقدم و متأخر گرچه در وجودشان نیست ولی در نسبت آنهاست، بدینگونه که نسبت برخی به وجود اقدم از نسبت برخی دیگر باشد، مانند تقدم نسبت حضرت موسی علیه السلام بر نسبت حضرت عیسی علیه السلام به خدای متعال.
اشکال بر پاسخ: نسبت از جهت مصداق، اقسامی دارد که گفته خواهد شد، ولی قطع نظر از جهت مصداق، نسبت امری عقلی است که نسبت به هیچ چیزی تفاوت و تغایری ندارد. بنابراین، انتساب موجودات به حق تعالی نباید تقدم و تأخر داشته باشد و حال آنکه دارد.
(ص74) اشکال2ـ انواع نسبت: 1ـ اتحادی: طرفین نسبت به یک وجود موجودند. نسبت اتحادی مانند نسبت خدا با صفاتش. 2ـ تعلقی: طرفین به دو وجود متغایر موجودند که خود بر دو قسم است: 1ـ تحلیلی، اعتباری و مجازی که طرفین تغایر اعتباری دارند. 2ـ خارجی، عینی و حقیقی که طرفین تغایر خارجی دارند.
اگر نسبت ممکنات به حق تعالی، اتحادی باشد، لازمهاش این است که حق تعالی به تعداد ماهیات موجودات ممکن، ماهیت داشته باشد حال آنکه حق تعالی مبرا و منزه از ماهیت است.
اگر نسبت ممکنات به حق تعالی، اتحادی باشد، با توجه به اینکه تعلق چیزی به چیزی فرع وجود آن دو چیز است، لازمهاش این است که هر ماهیتی قبل از تعلق و انتسابش وجود داشته باشد.
اشکال: اگر تعلق عین ماهیت باشد، لازم نیست هر ماهیتی قبل از تعلق و انتسابش وجود داشته باشد.
پاسخ: باید ماهیت عین تعلق همیشه همراه با تعلق باشد، لازمهاش این است که هرگاه ماهیت را تصور کنیم، تعلق آن را نیز تصور کرده باشیم و حال آنکه اینگونه نیست.
اشکال: این سخن در وجود هم مطرح میشود، پس وجود هم عین تعلق نیست.
پاسخ: وجود خارجی عین تعلق است و شناخت وجود خارجی بدون شناخت تعلق آن ممکن نیست. به همین سبب است که گفته شده: «ذوات الأسباب لا تعرف الا بأسبابها».
اشکال3: کسانی که قائل به اصالت ماهیت بودند، میگفتند در ممکنات، ماهیت اصیل و وجود و موجود، اعتباری است که در اثر انتساب ماهیات به خدا مفهوم وجود از آنها انتزاع میشود. همین جمهور معتقدند که خدای متعال وجود محض است. شما هم همین را میگویید. اینکه میگویید وجود واحد است صحیح نیست، زیرا وجود به همه ماهیات استناد دارد. پس همانگونه که به نظر شما موجود متکثر است، وجود هم متکثر است. با این تفاوت که وجود دو گونه است: 1ـ وجود حقیقی که حق تعالی است 2ـ وجود انتزاعی که به ماهیات اضافه میشود.
پس فرق شما با دیگران در عبارات است. آنها صریحاً وجود در ممکنات را انتزاعی میدانند و شما انتساب را انتزاعی میدانید. پس شما هم وجود را مانند موجود، کلی و دارای افراد متکثر میدانید.