تفاوت انوار یا عقول

در مسأله تفاوت عقول یا انوار دو پاسخ داده شده است:
1ـ آن‌چه كه از علت صادر مي‌شود، وجود معلول است و اين جنبه‌هاي عدمي صادر شدني نيست، بلكه از لوازم معلوليت شئ است. چيزي از علت صادر شده است كه به‌خاطر اندازه داشتن و محدوديت، آميخته به عدم است.
2ـ تعبير دقيق‌تر این است كه هر مرتبه ضعيفي واجد همه كمالات مرتبه شديد است ولي به‌صورت رقيقت و هر مرتبه شديد واجد همه كمالات مرتبه ضعيف هست ولي به‌صورت حقيقت. به تعبير ديگر، تفاوت ميان معلول ضعيف با علت غني در اين است كه آن‌چه را علت دارد، رقيقه‌اش را معلول دارد و آن‌چه را معلول دارد، حقيقتش را علت دارد. به تعبير ديگر، معلول عبارت است از مرتبه اجمالي علت و علت عبارت است از مرتبه تفصيلي معلول.
نفوس و عقول از ديدگاه اشراق، يك جوهر واحد دارند. همه آن‌ها نور صرف يا نور مجرد هستند اگرچه همه اين انوار مجرد، مي‌توانند ترتيب داشته باشند. ترتيب ميان آن‌ها انكار نمي‌شود. ولي ذات نفس با ذات عقل در نورانيت با هم تفاوتي ندارد، هر دو نور محض‌اند كه در آن ظلمت وجود ندارد.
يك واحد محض از خدا صادر شده است. اين واحد محض دو وجهي است، وجهي رو به حق تعالي دارد وجهي رو به فروتر از خود. از جهت وجه فروتر از خود ، سبب پيدايش امر ديگر مي‌شود.

ادامه مطلب...

عليّت در نگرش فلسفي

اولاً فاعل و علت را به هستي‌بخش تعبير كرده‌اند. تنها آن‌چه كه هستي مي‌بخشد، علت است و آن‌چه كه هستي نمي‌بخشد ولي شرط هستي‌بخشي است، علت نيست بلكه تنها زمينه‌ساز است.
ثانياً علت را دو قسم دانسته‌اند، يكي تام و ديگري ناقص. تام به‌تنهايي معلول را ايجاد مي‌كند. ناقص به‌تنهايي چنين نمي‌كند.
اين پرسش را مي‌توان مطرح ساخت كه آيا علت‌هاي ناقص سِمت هستي‌بخشي دارند يا نه؟ با توجه به اين‌كه هريك به‌تنهايي سمت هستي‌بخشي ندارند و اجتماع مجموعه عوامل و عناصر كه هيچ‌يك سِمت هستي‌بخشي نداشته باشند و نیز تركيب آن‌ها با هم، هستي‌بخش نخواهد بود، زيرا تركيب حقيقي تحليلي نيست بلكه تركيب مادي است. پس فرض تقسيم علت به ناقص و تام، از پايه و اساس صحيح نبوده بلكه هدف از آن سهولت امر تعليم بوده است.
باري، گاهي هستي‌بخش، بدون مجاري و وساطت‌هاي فعلي، خودش فيض وجود را به اقصي درجه عالم مي‌رساند و گاهي با مجري و وساطت در جريان و نه ايجاد، فيض مي‌رساند. مجري مانند جوي آب است كه تنها واسطه در جريان است نه واسطه در ايجاد. جوي آب، آب را به مقصد مي‌رساند نه آن‌كه آب را ايجاد كند. تنها زمينه را فراهم مي‌كند كه آب سرچشمه از آن عبور كند. حال اگر جويبار در اين سِمت مجري بودن داراي اختيار و اراده باشد، چيزي مانند انساني مي‌شود كه تكليف دارد.
آن منبع در حال جوشش، خود مجراي خود را ايجاد مي‌كند، يعني مجراي مفروض امري واقعي و مستقل از جريان آب نيست. چنين نيست كه ابتدا جوي و مجرا را ايجاد كنند بعد چشمه يا چاه بزنند. آب اين چشمه رهاست از هرجا كه جاري شود و برود آن‌جا جويبارش مي‌شود. فاعليت و فيض الهي براساس نظريه فيضان، سر رفتن و لبريز شدن، كه موافق با تفكر اشراقي است، همين چشمه است.
اگر اين فيضان ذاتي او باشد، پيوسته از ازل تا به ابد در حال جوشش بوده است، طبعاً اگر جوي و مجرا مانع باشد، راهش را به سمت ديگري باز مي‌كند و هيچ‌گونه وابستگي به مجاري ندارد، اگرچه استعداد آن‌ها را نيز ناديده نمي‌گيرد. در هر حال مراد اين نيست كه قبلاً نيز زمينه و مجرا را درست كرده باشد تا آن‌گاه كه فيضان كرد و سر رفت، مستقيم از ميان جوي برود. آبي كه مي‌آيد، خود زمينه‌ساز و جويبار درست كن است. هرگاه قابلمه‌اي كه همه جهاتش مساوي است، به جوش آيد و سر برود، از همه جهاتش سر مي‌رود و همه جهاتش مجرا مي‌شود.

ادامه مطلب...