تاريخ فلسفــه غرب
تاريخ فلسفه با تاريخ فكر بشر توأم است، بههمين جهت نميتوان يك قرن خاص و يا يك زمان معين و يا يك منطقه و مكان معين را به عنوان مبداء و منشاء اصلي پيدايش فلسفه در روي زمين معرفي كرد.
بشر بحكم خواست فطري خويش در هر وقت و در هر جا كه مجال و فرصت براي تفكر پيدا كرده است، درباره كل نظام عالم و آغاز و انجام آن به اظهار نظر پرداخته است، و تا آنجا كه تاريخ نشان ميدهد در بسياري از نقاط مانند ايران، مصر، هند، چين و يونان، فلاسفه و متفكران بزرگي ظهور كردهاند، و هر كدام درباره ماده و كارمايه و اصل جهان و چگونگي پيدايش آن بوجهي اظهار نظر كردهاند.
اما ظاهراً از ميان ملتهاي روي زمين، تنها ملتي كه توانست افكار فلسفي، يعني توجيه عقلاني خويش را از نظام جهان وانسان، پيش از ساير ملتها، يعني حدود ششصد سال پيش از ميلاد مسيح (ع) تدوين كند، يونانيان بودند.
البته اين تدوين در آغاز غالباً بصورت قطعات شعري بود كه فيلسوف در آنها بتوجيه و تفسير طبيعت ميپرداخت، آن هم توجيه و تفسيري مبهم و قابل تأويل كه بتدريج قالب نثر فلسفي و استدلالي نسبتاً پخته و نضج يافتهاي بهخود گرفت و در زمان سوفسطائيان و افلاطون و ارسطو تاحدي بدرجه كمال رسيد. اما توجه به اين نكته لازم است كه افكار فلسفي غالباً يك دوران افسانهاي را پشت سر گذاشته است، يعني بشر در آغاز چون نميتوانست علل واقعي حوادث و پديدهاي جهان را درك كند، براي اقناع روح كنجكاو خويش، به توجيهات عاميانه و افسانه آميز پرداخت، اما بتدريج در اين زمينه راه كمال و ترقي پيمود و با تجزيه و تحليل بيشتر پوستههاي افسانهاي آنها را حذف نمود و محتواي منطقي و قابل قبول را نگه داشت و پذيرفت.
بشر بحكم خواست فطري خويش در هر وقت و در هر جا كه مجال و فرصت براي تفكر پيدا كرده است، درباره كل نظام عالم و آغاز و انجام آن به اظهار نظر پرداخته است، و تا آنجا كه تاريخ نشان ميدهد در بسياري از نقاط مانند ايران، مصر، هند، چين و يونان، فلاسفه و متفكران بزرگي ظهور كردهاند، و هر كدام درباره ماده و كارمايه و اصل جهان و چگونگي پيدايش آن بوجهي اظهار نظر كردهاند.
اما ظاهراً از ميان ملتهاي روي زمين، تنها ملتي كه توانست افكار فلسفي، يعني توجيه عقلاني خويش را از نظام جهان وانسان، پيش از ساير ملتها، يعني حدود ششصد سال پيش از ميلاد مسيح (ع) تدوين كند، يونانيان بودند.
البته اين تدوين در آغاز غالباً بصورت قطعات شعري بود كه فيلسوف در آنها بتوجيه و تفسير طبيعت ميپرداخت، آن هم توجيه و تفسيري مبهم و قابل تأويل كه بتدريج قالب نثر فلسفي و استدلالي نسبتاً پخته و نضج يافتهاي بهخود گرفت و در زمان سوفسطائيان و افلاطون و ارسطو تاحدي بدرجه كمال رسيد. اما توجه به اين نكته لازم است كه افكار فلسفي غالباً يك دوران افسانهاي را پشت سر گذاشته است، يعني بشر در آغاز چون نميتوانست علل واقعي حوادث و پديدهاي جهان را درك كند، براي اقناع روح كنجكاو خويش، به توجيهات عاميانه و افسانه آميز پرداخت، اما بتدريج در اين زمينه راه كمال و ترقي پيمود و با تجزيه و تحليل بيشتر پوستههاي افسانهاي آنها را حذف نمود و محتواي منطقي و قابل قبول را نگه داشت و پذيرفت.