كيفيت صدور كثرت از وحدت از ديدگاه اشراقي و نقد نظريه مشاء
الفصل الثامن: في كيفيّة صدور الكثرة عن الواحد الأحد و ترتيبها
النور الأقرب لما حصل منه برزخ و نور مجرد، و من هذا نور مجرد آخر و برزخ، فاذا أخذ هكذا الي ان يحصل تسعة أفلاك و العالم العنصري، و تعلم انّ الانوار امترتبّة سلسلتها واجبة
النهاية، فينتهي الترتيب الي نور لايحصل منه نور مجرد آخر. و اذا صادفنا في كلّ برزخ من الأثيرات كوكياً، و في كرة الثوابت من الكواكب ما ليس للبشر حصرها، فابدّ لهذه الاشياء من اعداد و جهات لاتنحصر عندنا. فعُلم انّ كرة الثوابت لاتحصل من الانور الأقرب، اذ لايفي جهات الاقتضاء فيه بالكواكب الثابتة
نظريه مشاء: عقل اول كه واحد است از واجب تعالي كه او نيز واحد است، صادر ميشود. از عقل اول دو چيز صادر ميشود: يكي عقل دوم و ديگري فلك نهم (فلك اعظم). از عقل دوم هم دو چيز صادر ميشود، عقل سوم و فلك ثوابت (فلك هشتم). (پيدايش عقول از يكم شروع ميشود و پيدايش افلاك از نهم) و همينگونه است كيفيت پيدايش ساير عقول و افلاك، تا اينكه تعداد عقول طولي به ده عقل برسد. در عقل اخير (دهم) جهات كثرت چندان متعدد ميشود كه براي تبيين كثرات عالم طبيعت و نفوس طبيعي بسنده ميباشد.(مهمترين دليلي كه بر انحصار عقول دهگانه ميتوان ارائه نمود، انحصار افلاك به نه فلك است و چون اين امر در علم ديگري(هيئت و نجوم) به اثبات رسيده بود و مسلم تلقي ميشد، فيلسوفان آن را به عنوان اصل موضوعي و مسلم از علم ديگر اقتباس كرده بودند. البته چنين كاري در همه علوم رواج دارد و هر علمي از مسلمات كه همان اصول برگرفته از علوم ديگر است، استفاده ميكند. قطع نظر از چنين اصلي، كمتر يا بيشتر بودن عقول، مشكل حدي ندارد.
النور الأقرب لما حصل منه برزخ و نور مجرد، و من هذا نور مجرد آخر و برزخ، فاذا أخذ هكذا الي ان يحصل تسعة أفلاك و العالم العنصري، و تعلم انّ الانوار امترتبّة سلسلتها واجبة
النهاية، فينتهي الترتيب الي نور لايحصل منه نور مجرد آخر. و اذا صادفنا في كلّ برزخ من الأثيرات كوكياً، و في كرة الثوابت من الكواكب ما ليس للبشر حصرها، فابدّ لهذه الاشياء من اعداد و جهات لاتنحصر عندنا. فعُلم انّ كرة الثوابت لاتحصل من الانور الأقرب، اذ لايفي جهات الاقتضاء فيه بالكواكب الثابتة
نظريه مشاء: عقل اول كه واحد است از واجب تعالي كه او نيز واحد است، صادر ميشود. از عقل اول دو چيز صادر ميشود: يكي عقل دوم و ديگري فلك نهم (فلك اعظم). از عقل دوم هم دو چيز صادر ميشود، عقل سوم و فلك ثوابت (فلك هشتم). (پيدايش عقول از يكم شروع ميشود و پيدايش افلاك از نهم) و همينگونه است كيفيت پيدايش ساير عقول و افلاك، تا اينكه تعداد عقول طولي به ده عقل برسد. در عقل اخير (دهم) جهات كثرت چندان متعدد ميشود كه براي تبيين كثرات عالم طبيعت و نفوس طبيعي بسنده ميباشد.(مهمترين دليلي كه بر انحصار عقول دهگانه ميتوان ارائه نمود، انحصار افلاك به نه فلك است و چون اين امر در علم ديگري(هيئت و نجوم) به اثبات رسيده بود و مسلم تلقي ميشد، فيلسوفان آن را به عنوان اصل موضوعي و مسلم از علم ديگر اقتباس كرده بودند. البته چنين كاري در همه علوم رواج دارد و هر علمي از مسلمات كه همان اصول برگرفته از علوم ديگر است، استفاده ميكند. قطع نظر از چنين اصلي، كمتر يا بيشتر بودن عقول، مشكل حدي ندارد.